به گزارش سایت خبری پرسون، مرتضی امیریاسفندقه متولد ۱۳۴۵ در تهران است و دوران کودکی خود را در شهر مشهد گذراند. او در این شهر، به انجمنهای ادبی شاعرانی مانند مهدی اخوان ثالث و محمد قهرمان رفتوآمد داشت.
امیری اسفندقه در سال ۱۳۹۲، مجموعه شعر «نِماشُم» را منتشر کرد که شامل ۸۶ قطعه شعر نیمایی، ۳۸ غزل، ۳ قطعه و ۴۰ رباعی بود. در همین سال مجموعه شعر دارم خجالت میکشم از اینکه انسانم، را منتشر کرد که شامل مجموعه شعرهای نیمایی، قصاید و غزلهای این شاعر، با نگاهی به حمله آمریکا به عراق است. او که از دستان نزدیک محمدعلی بهمنی بود در سال ۱۳۹۵، به عنوان دبیر هنری ششمین جشنواره شعر انقلاب منصوب شد.
مرتضی امیری اسفندقه در غم فراق محمدعلی بهمنی اینگونه سرود:
قصیده نامه شاعر
شاعر! سلام! قبرِ تو خوب است؟ جای تو/ جای تو: قبرِ ساکت و بی سر صدای تو
قبر تو مثل قلب تو از شعر روشن است ؟/ گل می کند در آن نَفَسِ واژه های تو ؟
آنجا دلت برای خودت تنگ می شود ؟/ یا نه! تهی ست از نَفَسِ تو هوای تو؟
آنجا به احترام تو از جا تمام قد/ سالن بلند می شود آیا به پای تو ؟
فرزانگان نُخبه یِ شب دست می زنند/ آنجا به پاسِ زمزمه یِ تو برای تو ؟
یا نه ! به خواب رفته ای از فرطِ خستگی/ غیر از تو نیست با تو کسی جز خدای تو
غیر از تو نیست با تو کسی در مُشاعره/ در قبرِ تو عمیقترین انزوای تو
می پرسم از خودم که در آن خلوتِ عمیق/ با تو چه می کند دلِ بالا بلای تو ؟
آیا به نورِ آینه تکثیر می شود/ شعر بزرگوار تو بعد از فنای تو؟
آیا به نسلِ بعد؛ چنانکه به نسل ما/ پیوند می زنند تو را شعرهای تو؟
آیا به قرنِ بعد؛ به قرن رباطها/ تحویل می دهند تو را هوی و های تو ؟
دعوت شدی به یک شبِ شعر نگفتنی/ هدیه چه داده اند به تو در ازای تو ؟
تندیس و سِکٓه و قلم و لوح یادبود/ هدیه چه داده اند به تو در بهای تو ؟
یا نه ! چنانکه باز همیشه به پاسِ شعر/ هدیه نخواسته دل یک لا قبای تو !
یا نه ! گرفته هدیه و تقسیم کرده است/ با شاعری غریب؛ دلِ جانفدای تو
با من کسی نگفت ؛ وگرنه به هَلهَله/ من رفته بودم ای تبِ بالا ! به جای تو
جایِ تو را اگر چه کسی پُر نمی کند؛/ غیر از خودت ؛ که نیست کسی تا به تای تو
آغاز آشنایی ما یاد باد ؛ یاد/ یادش به خیر دست و دل آشنای تو
دیدم که انتهایِ غزلهایِ تو کجاست / در خلوت مُغازله از ابتدای تو
دیدم ؛ تمام؛ اول و آخر تو شاعری/ شعر است ابتدایِ تو و انتهای تو
با مدٓعی اقامه ی دعوی نداشتی/ دعوا نداشت هستی بی ادعای تو
سال هزار و سیصد و خمپاره های شصت/ اهواز بود و شب ؛ دلِ سر در هوای تو
گفتی : ندیده است کسی گریه ی مرا/ یادش به خیر در شبِ می ؛ های های تو
یادش به خیر زمزم می در شب جنوب/ یادش به خیر زمزمه ی بی ریای تو
گفتی: صفای آنکه ندیده مرا هنوز/ گفتم: صفای آنکه ببیند صفای تو
خواندم شکسته بسته دو بیت از قصیده ای/ گفتی: بقایِ شعر تو ! گفتم: بقای تو
یادش به خیر زخمیِ سوگ وطن ؛ خراب/ در خلوت خُلینه ی شب ؛ وای وای تو
آن شب که در حوالی مغرب ؛ قدح شکفت/ یادش به خیر میکده ی پارسای تو !
باور نکردنی ست ولی بی ملاحظه/ یادش به خیر عَربده ی بر ملای تو !
یادش به خیر شانه یِ تو گریه های من/ یادش به خیر شانه یِ من گریه های تو
ماه مبارکی که رساندم به عید فطر/ سی روز در هوای تو با ربنٓای تو
زخم آنچنان زدند که...اما دم تو گرم !/ منجر نشد به نفرت و نفرین دعای تو
سرشار زندگی ؛ نفسِ مرگ را برید/ سر در هوایِ شب ؛ غزلِ بی هوای تو
مشتی ترانه ؛ یک دو سه کوزه غزل ؛ تمام !/ چیزی جز این نبود عطا و لقای تو
افزوده است و از نَفَس خویش کاسته ست/ سرخوش ؛ به شعر پارسی اما عطای تو
کاخی در ارتفاع ؛ پی افکنده ای به نظم/ بشکوه باد کُنگِره یِ سَر سَرای تو
کاخِ بلندِ کوخِ غزلهایِ خاکیت/ بادا که بر قرار بماند بنای تو
نیمایی است روح تو ؛ جسمت غزل ؛ چه خوب!/ تلفیق این دو چهره ؛ به نقش و نمای تو
شعر سپید گفته ای اما سیاه نه/ اجرای نظم بود همیشه ادای تو
یک ذره از عنایت تو کم نشد به شعر/ خوبا ! در این مُعاهده ؛ عهدِ وفای تو
گفتم به تسلیت غزلی زمزمه کنم/ اما قصیده شد غزلم در رثای تو !
از بس که داغ بود دل سوگوارِ من/ از بس گرفته بود دلم در هوای تو
از چند قافیه به تغافل گذشته ام/ تکرار کرده ام دو سه تا را به پای تو
تکرار من ! تغافل من! آه ! بگذریم/ این چامه نیست ؛ تعزیتت را سزای تو
قرن نیامده به تو تعظیم می کند/ سَر در بیاورد اگر از ماجرای تو
از هر طرف نرفته ؛ به بن بست می رسد/ اما ؛ نه در کرانه یِ باز فضای تو
شاید زد و دلی که به دنیا نیامده/ بر سَر گرفت ؛ بیرقِ بانگِ رسای تو
ماهی شدی و راهیِ دریایِ بیکران/ در آبرُفتِ خاک ؛ شگفتا ! شنای تو
دریاچه را به خاک سپردند رودها/ دریا چه ای ست در قفسِ خاکجای تو
جایی نرفته ام که تو آنجا نبوده ای/ پیچیده در سراسرِ میهن صدای تو
وردِ زبان پیر و جوانِ وطن شدی/ ایران ؛ پُر است از تو و خالی ست جای تو
امسال ؛ بی تو ؛ سرد؛ چه پاییزِ قرمزی!/ آوارِ غربت است ؛ خزان در عزای تو
شاعر ! سلام ! قبرِ تو خوب است ؟ جای من!/ شاعر! سلام ! آه ! بمیرم برای تو...
تهران، شهریور ۱۴۰۳ خورشیدی
محمدعلی بهمنی شاعر و غزلسرای برجسته معاصر متولد سال ۱۳۲۱ در دزفول بود و شامگاه نهم شهریور در پی عارضه مغزی در ۸۲ سالگی از دنیا رفت. «باغ لال»، «در بیوزنی»، «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود»، «این خانه واژههای نسوزی دارد»، «شاعر شنیدنی است»، «چتر برای چه، خیال که خیس نمیشود» و «من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم» از دفترهای شعر او هستند.
آیین بدرقه این شاعر یکشنبه، ۱۱ شهریور در مقابل تالار وحدت برگزار شد و مراسم تشییع و بزرگداشت این شاعر فقید سهشنبه ۱۳ شهریور در فرهنگسرای آوینی بندرعباس برگزار شد.
منبع: ایرنا