به گزارش سایت خبری پرسون، عباس موسایی فعال سیاسی اصلاحطلب نوشت: در خطههای فرهنگی مختلف، واریتههای متفاوتی از بنیادگرایی و اسلام سیاسی ظهور و بروز کرده است. وجه اشتراک و مبنای ژنریک تمام این واریتهها، انگیزه اسلامگرایان به تشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام شریعت است. طالبان، نحلهای از بنیادگرایی سنی است که بر مبنای فقه حنفی، متاثر از آموزههای بنیادگرایی که نطفه آن در مدارس مذهبی پاکستان و توسط بنیانگذاران کسانی همچون ابواعلا المودودی، رهبر جماعت اسلامی پاکستان شکل گرفته است، میباشد.
متفکران سیاسی، اسلام سیاسی بنیادگرایانه را نه محصول سنت، که پدیدهای مدرن میدانند، که متأثر از مواجهه مسلمانان با سویههای گوناگون مدرنیسم و قرائتی ایدئولوژیک از سنت شکل گرفته است. اسلام سیاسی بنیادگرایانه در کشورهای مختلف، در تقابل با منطق دولت-ملت(ملی گرایی) و بر اساس امت گرایی، هویت سازی میکند، به نحوی که میتوان دوگانه ملی گرایی- امت گرایی را دوگانهای برجسته در اکثریت کشورهای اسلامی تعریف کرد. این دوگانه، بهواسطه ضعف تحولات فکری در مشرق اسلامی، عمقی به مراتب بیشتر از مغرب اسلامی داراست.
بنیادگرایان بهواسطه نگرش قشری، رادیکال و در فقدان نگرش تاریخمند به سنت، فهمی گذشته گرا، هویت بنیان، بیالتفات به الزامات دنیای جدید و بیتوجه به مقتضیات عصر نزول، الهیات سیاسی شریعت بنیان را بر اخلاق و عقلانیت دینی پیشی داده و صورت بندی انسان ستیزانه، ضدحقوق، عقلانیت گریز و خون آلودی از دیانت را مفصل بندی نمودهاند. اسلام سیاسی طالبانی، ملغمهای از ایمان و تکنیک (به تعبیر محمدرضا نیکفر) است. دستاوردهای بشر در عرصه علوم انسانی، فلسفه، حکومت داری را بر نمیتابد، اما بهشدت از تکنیک و دستاوردهای بشری، برای مقابله با مدرنیسم بهره میجوید.
طالبانیسم، نتیجه اغماض همزمان از انسان گرایی سنت و مدرنیسم و بهره گیری همزمان از قشری گرایی سنتی و تکنیک مدرن است. از نظر و منظری دیگر، اسلام سیاسی رادیکال، هرچند دیگریِ خود را غرب تعریف میکند و مولود نگرشی رادیکال نسبت به آنچه تمدن غربی مینامد، میباشد، اما بهشدت از تکنیک غربی، علیه وجوه برجسته سنت، همچون کرامت انسانی، بهره میجوید. نتیجه گسترش و قدرتگیری رادیکالیسم افراطی بنیادگرایانه، از تاریخ شکل گیریاش، عقب ماندگی، انسان کشی، توسعه ستیزی و خشونت بوده است، به نحوی که میتوان «امت» یا همان دال مرکزی جریان مذکور را بزرگترین قربانی گزاف گرایی وی دانست.
قدرت گیری اسلام سیاسی طالبانی در افغانستان، کشوری در حوزه تمدنی ایران کهن، در فقدان شکل گیری ملت در معنای مدرنِ آن، نه تنها تهدیدی علیه امنیت ساکنان افغانستان، که تهدیدی علیه امنیت جهانی، بالاخص کشورهای همسایه، از جمله ایران است. آنگاه که طالبان، از نقطه عزیمت اسلام گرایی امت محور و شریعت بنیان، متأثر از بازیگردانی قدرتهای جهانی و سازمانهای اطلاعاتی کشورهای منطقه، بالاخص پاکستان و با حمایتهای مالی جبهه عربی ایران ستیز به رهبری عربستان، بر مقدرات افغانستان حاکم شود، به وضوح بیانگر شکل گیری تهدید علیه امنیت ملی ایران در مرزهای شرقی است. خوش خیالی جناح اصولگرا در ایران، مبنی بر ادعاهای طالبان و عبور طالبان از طالبانیسم، دیری نخواهد پائید که نقش بر آب خواهد شد.
طالبان منهای طالبانیسم، امری ممتنع است؛ زیرا طالبان با عبور از مبانی هویت ساز خود، با بحران و تزلزل درونی مواجه خواهد شد. هرچند واقعیات عرصه سیاست بین الملل، بخشی از رادیکالیسم این فرقه را در خود مضمحل میکند، اما طالبان برای استمرار تغلب خود بر این کشور، نیازمند همراهی کشورهای بزرگ غربی، به رهبری آمریکاست، بنابراین نمیتواند همزمان بزرگ خود را غرب و آمریکا تعریف کند و از طرفی بر افغانستان سیطره بیابد. با این تمهید مقدمات، میتوان اهمیت هشدار سیدمحمد خاتمی نسبت به قدرت گیری طالبان در افغانستان را بازشناخت. او از سویی متفکر گفتمان اسلام رحمانی شهروند مدار و حقوق بنیان است که دلنگران غلبه گفتمان خشونت طلب انسان ستیز عقلانیت گریز و بنیادگرایی گزاف گرا در تمدن اسلامی است.
از سویی، خاتمی سیاست ورزی است که در کسوت ریاست جمهوری اسلامی ایران، بر مناسبات و منازعات حاکم بر روابط بین الملل، انگیزهها، تمایلات و بازیگردانیهای قدرتهای جهانی، ظرفیتهای آسیب پذیری منطقهای و ملی و... اشراف داشته و از طرفی دغدغه ایرانی آزاد، آباد و توسعه یافته دارد. به عبارتی خاتمی از آنجا که دغدغه همزمان انسان و دیانت دارد، از غلبه قرائت انسان ستیزانه طالبانیسم، آن هم به نام دیانت انسانی و رحمانی اسلام در رنج است. وانگهی اصلاحطلبی ای ایرانی که امروز در گفتمان وی متبلور شده است، خود را وارث سازگاری ساز مایههای هویتهای ایرانی، اسلامی و مدرنِ ایران امروز میداند، از این رو نسبت به اختلال در زیست جهانِ ایرانی، اسلامی و جهانی، آن هم از نقطه عزیمت دیانتی که کرامت انسان را ارج مینهد، دل آشفته است.
دستاوردهای نظری و تجارب گرانسنگ بشری در علوم انسانی و علم روابط بین الملل، ملتها و حکومتها را نسبت به مخاطرات شکلگیری افراط گرایی در پیکره سیاست جهانی، انذار میدهند. نگرشهای ماجراجویانه و پنهان سازی سیاستهای جهانی در پس و پشتِ دیانت و حقوق بشر و غلبه نگرش ایدئولوژیک به این آموزهها، مفاهیم و اصول، علاوه بر آنکه برای بشریت دردسرساز است، در ایجاد بدبینی به این آموزهها، نقش آفرین است. بر اهل تصمیم و تدبیر و سیاست ورزانِ ایران امروز فرض است که با نگاهی خردمندانهتر و آینده بینیِ معطوف به مبانی انسانی دیانت و منافع و مصالح ملی دراز مدت ایران، سیاست ورزی کنند، زیرا غلبه رویکردهای ایدئولوژیک و ماجراجویانه، تاکنون خسارات فراوانی برای ایران و ایرانیان در پی داشته است.
توجه: مطلب مندرج صرفا دیدگاه نویسنده است و رسانه پرسون در قبال آن هیچ موضعی ندارد.
منبع: آرمان ملی