ماهیدشتی؛ نویسنده شهیر کُرد در گفت وگو با پرسون:

نویسنده غیرمتعهد؛ هنرش به درد کافه نشین ها و شطرنج بازانِ بی درد می خورد

نباید فراموش کرد هر نویسنده و هنرمندی که عوامل مهم و حیاتی اجتماع را فراموش کند، قلم و هنر و نوشته اش فقط به درد کافه نشین ها و شطرنج بازانِ بی درد و حسابگر و فرصت طلب می خورد.

کردستان ـ محمدرضا ماهیدشتی؛ پیشکسوت عرصه داستان نویسی، سال 1330 متولد شد و از همان ایامِ نوجوانی، نوشتن را آغاز کرد.

وی سال ها به عنوان آموزگار به تدریس پرداخت اما جانِ سرکش و ناآرام او که بی عدالتی را بر نمی تابید از او هنرمندی ساخت که برعلیه هرگونه ستم طبقاتی طغیان کند و آن را در آثار خود بازتاب دهد؛ به همین خاطر با زندان، در به دری و کوچ اجباری تاوان آن را پرداخت کرد.

ماهیدشتی مدرک کارشناسی ارشد شیمی دارد و سال ها در کارخانه های مختلف در کرج به عنوان مشاور و مدیر فنی کار کرده است.

محمدرضا ماهیدشتی همچنان می نویسد و از این نویسنده کتاب های مذکور منتشر شده است:«بچه های خلیج»، «جوانان از زندگی خود حرف می زنند»، «جویندگان نان»، «بمباران»، «در آن سوی مهین»، «بر گستره ی خاک» و «در پس کوچه های شهر».

زندگی سراسر حادثه در کوران تحولات سیاسی و تلاش برای یافتن پناهی در تلخ ترین سالیانِ عمر، از ماهیدشتی نویسنده ای ساخته است سرشار از تجربیات گران بها؛ آنگونه که می تواند تا سالیان سال از آن بهره بگیرد و داستان بنویسد.

پرسون با این نویسنده مهربان و دوست داشتنی گفت و گویی انجام داده است که در پی می آید:

با تشکر از جنابعالی که دعوت ما را پذیرفتید تا برای خوانندگان ما بگویید چگونه به ادبیات علاقه مند شدید و در چه سالی به نوشتن را شروع کردید؟ بچه های خلیج را که در خارج ترجمه شد چه سالی نوشتید؟

خدمت شما عرض شود ازدوران محصلی مخصوصاً سیکل دوم، درد و رنج و مشکلات زیادی تحمل می کردم و خام می نوشتم. در سال آخر دبیرستان معلم فیزیک مشوقم شده بود با کتاب های مختلف آن دوران که ممنوعه هم بودند و در اختیارم می گذاشت آشنا شدم. آن معلم متأسفانه اواخر بهمن ماه ناگهان دیگر به کلاس نمی آمد، بعدها متوجه شدم در 26 اسفند 1349 به همراه دوازده چریک فدایی در جریان جنبش سیاهکل اعدام شده است.

بعد که وارد دانشسرای تربیت دبیر شدم به وسیله یکی از خانم های همکلاسم که خیلی کتاب های مهم سیاسی برایم می آورد، کم کم از نوشتن و شعر گفتن فاصله گرفتم و به عنوان فعال سیاسی چند سالی هنگام تدریس در دبیرستان ها برای شاگردانم از کتاب های نویسندگان وطنی، مانند زنده یاد علی اشرف و سیاوش کسرایی و نسیم خاکسار در اوقات فراغت داستان می خواندم و بعدها در محافلی با این بزرگان و عده دیگری از نویسندگان و شعرا که پیشگام مبارزه بر علیه انسداد سیاسیحاکم بر جامعه بود، آشنا و دوست شدم.

در سال 56 پیش از دستگیری، چند ماه تابستان به همراه یک دوست که بومیِ منطقه بود (دکتر سوخته بادی) در آبادان با جاشوها و زحمت کشان ماهیگیر آشنا شدم که سبب شد «بچه های خلیج» را بنویسم. درست در روزهای انقلاب که کتاب در داخل کشور به قول معروف گل کرده بود و چند بار تجدید چاپ شد، دوستان در آلمان آن را ترجمه و پخش کرده بودند. یادم می آید چند ماه بعد در تهران منزل دوستی که از شاعران مبارز و بیش از سیزده سال در رژیم شاه زندانی کشیده بود، نامه ای برایم خواند از «خوان رولفو» نویسنده مکزیکی که گفته بود، نویسنده بچه های خلیج مخصوصاً زندگی «قادر و قاصد» که پدرشان در دریا غرق شد و شامگاهی جسدش را به ساحل آورده بودند، مرا تکان داد. این جوان کیست؟!

در کنار علاقه مندی به هنر و ادبیات، گرایش به سیاست از کجا آغاز شد؟

همانطور که خدمتتان گفتم از کلاس دوازده همراه با نوشته هایی از فقر و بیدادگری، با حوادث جنبش سیاهکل، گرایش به سیاست در من شکل گرفت؛ نه به عنوان روشنفکری مرفه. شاید در مصاحبه ها و بعضی داستان هایم خوانده باشید که از دو سالگی تا کلاس اول دبستان پدرم را ندیدم.او سال 1332 همزمان با سرکوب جنبش ملی به رهبری دکتر مصدق، به علت هواداری از او، دستگیر شده بود و در تهران زندانی.مادر جوان و درمانده ام با دستمزد گیوه چینی مرا بزرگ کرده بود و آن مدت حتی نتوانسته بود به ملاقات همسرش به تهران برود. تا کلاس هشتم پدر کار و بخور و نمیر زندگی را اداره می کرد.صاحب سه خواهر و دو برادر شده بودم که در کلاس هشتم، به ناگهان پدر مریضی سختی گرفت و در چند ماه مثل چوبِ خشک شده در گوشه اتاق افتاده بود.

چند سال بعد با کار کردن سر کوره آجرپزی و شاگردی و عملگی و... در واقع هم تحصیل می کردم و هم نان آور خانواده بودم. فقر و رنج را هر روز با تمام وجود حس می کردم.برای همین با بزرگ تر شدن، کینه و نفرت به وضع موجود در وجود انباشته می شد و به خصوص هنگام معلمی تمام دنیایم مبارزه و رهایی کشور از آن اوضاع فلاکت بار اجتماعی شد.

آیا در آن سال ها که در وادی سیاست بودید از ادبیات فاصله گرفتید؟ به نظر می رسد نویسندگان روس تأثیر زیادی روی شما داشته اند از طرفی به «یاشار کمال» هم علاقه ویژه ای دارید

در آن سال ها با فعالیت سیاسی کار ادبی هم می کردم؛ برای همین با آن همه دوستان اکثراً اهل قلم دوست شدم. به خاطر دیدگاهم و طرفداری از زحمتکشان بیشتر با آثار نویسندگان روس آشنا شدم. تمام آثار آن ها از پوشکین و لرمانتوف، گورکی، چخوف، تولستوی، تورگنیف، داستایوسکی و... را می خواندم. در سال 57 بعد از انقلاب در دیار بکر هفته ای خدمت آن مرد بزرگ (یاشار کمال نویسنده برجسته کرد تبار اهل ترکیه) رسیدم و چقدر محبت کرد! از تلاش مداومش در نوشتن و کمک به فرودستان و ایجاد مراکز فرهنگی و پرورش کودکان بی سرپرست ترکیه در شگفت ماندم. تمجید و علاقه مردم شهر و روستا ازاو باعث شد علاقه زیادی به جوانمردی اش پیدا کنم؛ همچنانکه در سال 55 پیش از انقلاب در تبریز چند روزی خدمت استاد شهریار شاعر فروتن و بزرگ میهنمان بودم و به او نیز علاقه عجیبی داشتم. یادشان برای همیشه در دل تاریخ باقی!

چه سالی به کرج رفتی و دلیل این کوچ اجباری چه بود؟

خودتان که فرمودید کوچ اجباری. همزمان با پیروزی انقلاب به همراه عده ای از دوستان فرهنگی اخراج شدیم. سال ها درد و رنج و گرفتاری های که خودتان می دانید، حتی سال آخر دانشگاه با وصفی که جزو دانشجویان نخبه بودم و می بایست برای ادامه تحصیل دکترا و... به خارج هم اعزام شوم، به کارگری و روز از نو، زندگی و سرگردانی اعزام شدم! مدت دو سال ناچار شدم دور از زادگاهم، در تهران به سرایداری و کارگری با اسم و مشخصات دیگری در به در باشم و در برگشت دستگیر شدم. همسر و فرزندم نیز بی سرپرست و در فقر مطلق ماندند!

حتی بعدها هم همسرم که دانشجوی با استعداد ریاضی بود و می بایست معلم می شد تا مدت چهارده سال از معلمی محروم شد. صرفاً به علت آنکه با من ازدواج کرده بود. همین مسائل سبب شد بعداز سال 1367 از سر ناچاری دیاری را ترک کنم که در آن، رنج زیادی کشیده بودم و به آن علاقه داشتم؛ سپس برای امرار معاش و گذران زندگی به کرج کوچ کردم و سال ها در کارخانه دوستم به عنوان مدیر فنی مشغولِ کار شدم.

شما با نویسندگان مطرح پایتخت نیز ارتباط داشته اید. از خاطراتتان و ملاقات با درویشیان، دکتر فریبرز دانا، محمود دولت آبادی برایمان بگویید

من پیش از کوچم حتی پیش از انقلاب به عنوان چهره ای شناخته شده در زمینه فعالیت سیاسی و گرایشی که به نوشتن داشتم باتمام دوستانی که نام بردید و خیلی دیگر از اهل قلم که مخالف رژیم سلطنتی بودند در تماس بودم و ملاقات داشتم؛ حتی چند سال که در یکی از شهرستان های توابع کرمانشاه در دبیرستان ها تدریس می کردم، دوستان از تهران می آمدند و به اتفاق راهی روستاها می شدیم.

متأسفانه مرگ مبارز نستوه و نویسنده مردم گرای کُرد زنده یاد «علی اشرف» و دوست دانشمندم دکتر رئیس دانا، ضربه دیگری بر روحم وارد آورد. هنگامی که جسد علی اشرف را در بهشت سکینه کرج به خاک سپردیم و جسد رئیس دانا رادر روستای ابراهیم آباد اشتهارد، گویی قلبم را به خاک سپردند. از آن مردان بزرگ خاطرات زیادی دارم و یادشان همواره با من است.

دکتر رئیس دانا چند سال پیش بود که در منزل دوستی برایم نامه ای خطاب به رئیس جمهور تاجیکستان نوشت و از علاقه آن ها به زبان فارسی گفت تا به آنجا بروم و به سفارشش در دانشگاه دوشنبه در رشته تاریخ و ادبیات و یا شیمی تدریس کنم تا از خمودی روحی که در آن ایام بر روح و روانم احاطه پیدا کرده بود، رها شوم اما نرفتم و هیچگاه نتوانستم و نمی توانم از میهنم جدا شوم. برای همین آن همه سال در بهترین ایام جوانی ام درد و مرارت و زندان کشیدم، چون ماندم.

آقای دولت آبادی را هم از روز به خاکسپاری علی اشرف تا به حال دیگر ندیده ام هرچند همیشه درباره ادبیات با او چالش داشته ام در حالی که به او ایراداتی دارم اما علاقه امنسبت به او کم نشد. محمود انسان خوبی است ولی عیبش آن است که انتقاد پذیر نیست.

معتقدم که بعد از «کلیدر» محمود در نوشتن راه را گم کرده است و...! یادمان باشد که کارهایی مثل «از این ولایت» علی اشرف و «گاهواره بان» و «جای خالی سلوچ» دولت آبادی در شرایط خاص آن زمان هرکدام به مثابه حزبی قدرتمند در آگاهی دادن و تحرک و بیداری بخشیدن به جامعه تحصیلکرده و روشنفکری کشورمان تأثیرگذار بودند و هنوز هم بعضی داستان های آن ها مطرح است و خوانندگان بسیاری دارد؛چون شرایطِ زندگی و اختلاس و حرص و طمع شدیدتر از دوران پیش از انقلاب سبب دوقطبی شدن جامعه شده و فشارهای شدید تحریم و تورم و گرانی بیشتر مردممان را درمانده و رنجور کرده است، هنوز آن ادبیاتِ معترض طرفدار دارد.

آقای ماهیدشتی رابطه فرم و محتوا را درادبیات چگونه ارزیابی می کنید؟ قائل به فرم هستید؟ یا محتوا برایتان مهم تر است؟

دردوران های پیش که باید لبه تیغ هر قلم، رو به دستگاه حاکمه و رهایی از استثمار زحمتکشان و بخور بخور با لائی ها باشد، من به شخصه و خیلی های دیگر از اهل قلم، فقط به محتوا می اندیشیدیم اما در سال های اخیر خصوصاً با گسترش شبکه مجازی و در وهله اول آزادی و دموکراسی درصدر خواسته های اهل اندیشه اولویت یافته و دیگر، فضای ذهنی و فکری خوانندگان برای شنیدن واگویه های فقر و فلاکت، تکراری و خسته کننده شده است. ادبیات مدرن، تکنیک، ایجاز، نثر روان و پخته جایگاه بسیار مهمی پیدا کرده است.

اگر این ادبیات مدرن وگرایش به فرم با محتوا همراه باشد بسیار مفیدتر خواهد بود. فراموش نکنیم که این دوران هم خالی از فقر و درد و رنج نشده است تا صرفاً به فرم و زیباییِ بیان اکتفا شود!

آیا هنوز هم همان تعاریف سال های دور را در هنر و ادبیات دارید؟ یعنی به آگاهی بخشی و تعهد اجتماعی در نگارش معتقد هستید و سبک و سیاق خود را رئالیسم اجتماعی می دانید؟

شما طوری صحبت می فرمایید که گویا، بهشت موعود فرا رسیده، اختلاف طبقاتی وجود ندارد، همه مردم در نعمت و آسایش زندگی می کنند، آزادی اندیشه و بیان به منتهای درجه رسیده و آگاهی بخشی و تعهد اجتماعی، حرف های سال های دور است و دیگر ضرروتی ندارد. به راستی چه تحول مثبت بینابینی رخ داده؟! کدام درد و رنج و اختلاف های طبقاتی از بین رفته و بهشت موعود فرارسیده است؟

این را نباید فراموش کرد هر نویسنده و هنرمندی که این عوامل مهم و حیاتی اجتماع را فراموش کند، قلم و هنر و نوشته اش فقط به درد کافه نشین ها و شطرنج بازانِ بی درد و حسابگر و فرصت طلب می خورد. اسمش را هرچه می خواهید بگذارید؛ هنر برای ارتقای بیداری، رئالیسم اجتماعی و... اما هنر نوشتن چون سال های دور، به عکاسی از فقر و فلاکت و پلاتفرم تبلیغاتی علیه نابرابری و معضلات اجتماعی نشود، هنر اندکی پوشیده با دیالوگ های سنجیده و فرم و بیانی دلنشین و ایجاز اگر به همراه باشد، حس کنجاوی، فکر و اندیشه برای درک مفهوم را تقویت می کند.

به گفته کازانتزاکیس:«اگر نویسنده برای برقراری مساوات و عدالت اجتماعی ننویسد، نمی توان به او نام نویسنده داد.»ولتر و دکارت عقیده داشتند: «کسانی که موسیقی و اصواتی که روح را شاداب می کند محکوم می کنند و نوشتن و اندیشه را ممیزی می نمایند و دهانشان فقط برای عزاداری و گریه و قلمشان را در راه خشک اندیشی و تن دادن به زندگی حقارت بار به کار می برند، حتی لایق انسان نامیده شدن هم نیستند.»

پس در هر جامعه ای شناخت، داشتن دیدگاه جامعه شناسی، روان شناسی و جانبداری از مردمی رنج بر و خاموش برای هر نویسنده و هنرمندی وظیفه است. هنر برای هنر هم، نوعی هنر است اما آیا جوامع بشری به آن حد از عدالت و پاسداشت شرافت و حق تعیین سرنوشت در آزادی، کار، رفاه و... رسیده است که هنرمند فقط به زیبایی نثر و شیوایی بیان اکتفا کند؟!

در جوامع جهان سوم و حتی غربیِ به ظاهر دموکراتیک که سرمایه داری، پادشاهی، جمهوری های مادام العمر و... حاکم است، نیروهای مسلح مدافعِ لشگر بی دفاعِ مردمش، هنرمندان و نویسندگان هستند که با قلم به جنگ بی عدالتی می روند. از قرن شانزدهم تا به امروز (عصر روشنگری، رنسانس) در اروپا با ولتر، گینی، کانت، دکارت، راسل، کامو، روسو و... فلاسفه، نویسندگان و هنرمندان در صف اول مبارزه با نجبای شمشیر و نجبای ردا، اشراف و فرماندهان ارتش استبداد و روحانیون کلیسای کاتولیک قرار داشته اند و زندانی و کشته شده اند، در یونان، چین، هند، ایران، آناستا گوراس، سقراط، کنفوسیوس، مهاراتا، آشوکا، حکیم فردوسی، حافظ و فیلسوف بزرگ سعدی، در برابر بی عدالتی ایستاده اند و اتحاد و همبستگی مردم بر علیه ظلم و ستم حاکمان را سبب شده اند.

آقای ماهیدشتی نظرتان در مورد کارهای منصور یاقوتی، اسماعیل زرعی، لاری کرمانشاهی و علی محمد افغانی چیست؟ در مورد هر کدام به اختصار سخن بگویید.

بیشتر اوقات که در شهرم هستم به جلساتی در حوزه ادبیات و داستان و شاهنامه خوانی سر می زنم. دوستم اسماعیل زرعی با جلسه داستان خوانی به همراه تنی چند از اهل قلم با جدیت و صبر و شکیبایی زحمت می کشد و دوستان داستان های خوبی هم در فرم و هم دارای محتوا می نویسند که باعث قدرشناسی از دوستم اسماعیل و دیگر دوستان اهل قلمِ روزهای یکشنبه هر هفته می شود.

هر نویسنده ای که عرق روح می ریزد و می نویسد، مشکلات اطرافیان و محیط زندگی اش را با رگ و پوست حس می کند ودرباره ی مردمانش می نویسد قابل تقدیر است. استاد یاقوتی که در زندگی سراسر درد و رنجش شرافتمندانه از زندگی مردم نوشته و می نویسد، لاری در این زمینه ها نوشته هایی دارد و آخرین کارش «سرگذشت قاضی محمد» با مرگش ناتمام ماند. علی محمد افغانی جامعه سنتی عهد گذشته با تمام خرافات و تن دادن مردمان به قضا و درد را مخصوصاً در «شوهر آهو خانم» و «شادکامان دره قره سو» به قلم کشیده است؛ مثل تابلویی از عهد تاریک اندیشی!

از نویسندگان پایتخت، کدامیک به سلیقه شما نزدیکترند؟

اولاً ادبیات سلیقه ای نیست؛ از سورئالیسم گرفته تا رئالیسم و رئالیسم اجتماعی، همه مکتب های ادبی پیام و ایماژهایی از پلشتی، خوبی و شرافت، پایداری و جوانمردی در خود دارند. من بنا به کارم که نوشتن است، از تمام نویسنده ها، سیاسی، چپ گرا، ملی، مذهبی می خوانم.

کارهای زنده یاد «هوشنگ گلشیری» که با «شازده احتجاب» لجنزار حکومت اشراف و ابله های بی دانش و بی وطن قاجارها را عریان می کند تا «همسایه ها»ی احمد محمود در شرایط بعد از کودتای سیاه 28 مرداد 32 و کارهای گذشته «محمود دولت آبادی» تا «سنگرها و قمقمه های خالی» بهرام صادقی و «سمفونی مردگان» معروفی والبته شاهکار تمام آن ها نوشته های «هدایت» بزرگ را دوست دارم

به نظرشما می توان هنوز هم آن سبک و سیاق امثال درویشیان را ادامه داد و آن رئالیسم ساده، آن فقر نگاری را؟

قبلاً گفتم درویشیان و آن دسته از نویسندگان نسل پیش، محصول آن شرایط و دوران بعد از سقوط انقلاب مشروطیت و کوبیدن میخ بر تابوت نیمه جان مشروطیت توسط رضاشاه و دوران وابستگی شدید به غرب مخصوصاً آمریکا توسط محمدرضاشاه و سرکوب قیام ملی شدن صنعت نفت و ادامه الیگارشی و ملیتاریسم نظامی وابسته و پایان دوران احیای آگاهی و بیداری عصر فرومرده و نیمه جان روشنگری قیام مشروطیت، می طلبد آن نوع ادبیات جهت دار را! خدمتتان گفتم که آثار درویشیان و دولت آبادی به مانند حزبی فراگیری و متحد کننده نسل روشنفکر دانشگاهی معلم و قشر متوسط و فرودست جامعه عمل کردند.

اما این دوران به جای حمله نظامی و لشگرکشی امپریالیست ها و استعمارگران اروپا به سرکردگی آمریکا و انگلیس، صدور سرمایه به کشورهای فقیر و فروش تسلیحات و کشیدن شاهرگ حیاتی کشورها (یعنی سرمایه های مالی و ملی و معادن و ذخایر آن ها) به نام دفاع از دموکراسی و حکومت های ملی! رویکردی نوین یافته است؛ همچنانکه هنر وادبیات نیز آن عریانی و حمله رویارو و شعار را واپس نهاده و نوشته ها از سوی هنرمندان میهن پرست و متعهد، حساب شده با بیانی پیدا و پنهان و اشاره ای، نیمه عریان با شیوایی پخته تر و ایجاز پرداخت می شود.

مردم درگیر مسائل پیچیده جهانی، فضای مجازی، چک و سفته بازی و ده ها مشغله وقت گیر و خسته کننده حوصله خواندن رمان های قطور را ندارند، وقت و فرصت و آرامشش را هم ندارند. به قول معروف «یک اشاره برای آدم زیرک و هوشیار کافیاست تا ته ماجرا را خود از ذهنش زیر و رو کند و بکاود».

نظرتان در مورد رمان نو، سیال ذهن و نویسندگان آمریکای لاتین که درسال های پس از انقلاب سبک آن ها بر داستان نویسی ما سیطره داشت چیست؟

نسل بعد از انقلاب، جوانانی که وارد عرصه قلم شده اند اکثراً خانه تکانی مهمی را شروع کرده اند. برای نویسنده به نظرم اطلاعات تاریخی، اسطوره و افسانه های جهانی و لااقل ملی آن نویسنده لازم است.

شما کارهای مارکز و یوسا و خیلی از نویسندگان آمریکای لاتین را که اشاره فرمودید خوانده اید و می دانید. سیال ذهن چیست؟ آیا در هم تنیده شده سورئالیسم، اسطوره و افسانه و خلاقیت ذهن و شناخت از تاریخ هر ملت نیست؟ چرا نویسنده ای از امپراطور تیتان ها (افسانه و اسطوره یونان) بهره می برد که پنج پسر دارد و به او گفته می شود یکی از پسرانش می خواهد او را بکشد تا جانشینش شود. پادشاه تیتان ها هر پنج فرزندش را می خورد و مثل نمادی می شود که «انقلاب فرزندان خود را می خورد!» استفاده از اسطوره و گذشته های تمدن بشری جوهره ی وجود نویسنده را صیقل می دهد.

یعنی شرط موفقیت نویسنده آنست که حتماً مورخ و تاریخ دان هم باشد؟

خیر، این شرط لازم نیست. این را نمی گویم که نویسنده باید مورخ هم باشد، اگر اطلاعات تاریخی و مطالعاتی در اسطوره و افسانه حتی جامعه شناسی و روان شناسی داشته باشد موفق تر است اما چه بسا نویسندگانی که تاریخ هم نخوانده اند داستان های بسیار زیبایی نوشته اند. چرا نویسندگان روس، آمریکای لاتین در زمینه ی رمان های تاریخی و رئالیسم اجتماعی و سیال ذهن موفق تر هستند؟!

به علت دید تاریخی از گذشته های مردمانشان. این همه بزرگان در ادبیات کهن داریم. هربخش از بیش از شصت هزار بیت حکیم بزرگ فردوسی، با «ایلیاد و اودیسه» برابری می کند اما نویسندگان ما در رمان ها و داستان ها از آن بهره نمی برند و بر اساس آن اسطوره های ملی سعی نکرده اند ادبیاتی حماسی تاریخی بیافرینند.

شما در سخنرانی ها و اظهار نظرها در محافل ادبی تاریخ و اسطوره با ادبیات چه رمان و داستان به هم ربط می دهید؛ به طوری که عده ای از اهل قلم و دوستانتان شما را بیشتر از نویسنده بودن، مسلط بر تاریخ و اسطوره شناس می دانند. نظرتان چیست؟

تسلط و این قبیل واژه ها را باید به بزرگانی همچون راسل، کانت، سعدی، کنفوسیوس و... واگذاشت. من شاگردی هستم در حال تحقیق و مطالعه و علاقه مند به بزرگانی که در طول حیات بشر سال ها رنج برده و استخوان خورد کرده اند و من هنوز مات و حیران، اندر خم یک کوچه هستم. دیگران لطف دارند. بدون تعارف می گویم خاک پای حکیم توس و جوانان و کهنسالانی هستم که در کوره عشق به انسان می سوزند و می آفرینند. همیشه شاهنامه را در کنار دارم و باور کنید وقت خواب تا چند بیتی از آن نخوانم، نمی خوابم. حکیم بزرگ علاوه بر حرمت نهادن به شجاعت و دلیری و جوانمردی، حتی به دشمنان در نبرد با سپاه ایران، پند و اندرزهایش را برای انسان بودن و سالم زیستن در تمام دوران های حیات بشر حکایت می کند. توجه نمایید که می فرماید:

همه خاک دارند بالین و خشت / خُنک آن که جز تخم نیکی نکِشت

به نیکی گرای و میازار کس / ره رستگاری همین است و بس

جهان بر کهان و مهان بگذرد / خرمند مردم چرا غم خورد؟

بسی مِهتر و کِهتر از من گذشت / نخواهم من از خواب بیدار گشت

هزار و اندی سال پیش، حرف فیلسوفان معاصری نظیر گوته، نیچه، کانت، اسپینوزا و... را گفته است.

آیا نویسنده و شاعر نباید از استعاره ها، اسطوره ها و حکمت شاهنامه مطلع باشد و بخواند و بیاموزد و آموزش دهد؟

از نویسندگان غربی کار کدامیک را می پسندید؟

بیشتر مارکز، یوسا در آمریکای جنوبی و ویرجینیا وولف، همینگوی، فاکنر و.... از کلاسیک ها بالزاک، موام و خیلی های دیگر را دوست دارم و سعی می کنم از آن ها بیاموزم نه آنکه تقلید کنم.

آقای ماهیدشتی شما از پیشکسوتان عرصه داستان نویسی هستید. برای انتقال تجربه، اگر بخواهید به جوانان و نوآموزان داستان نویسی توصیه کنید به آن ها چه می گویید؟

در تمام محافل در خدمت جوانان و باتجربه ها و بزرگان، همواره تأکید کرده ام و می کنم که باید خواند، نوشت و خواند. باید درگیر محفل بازی محدود و روشنفکرانه نشد و به میان مردم رفت؛ در صفاتوبوس، قهوه خانه ها، هرکجا هستند حضور داشت و به گفته ها و رنج و شادی های آنها با دقت توجه کرد.

جوانان می باید از راهنمایی کسانی که قلم زده اند بهره ببرند و به توصیه آن ها گوش بدهند. نوشتن جراحی درون و درون کاوی روح انسان هاست. نویسنده نباید از خیلی پدیده های جامعه مثل مردم عادی که از کنارشان عبور می کنند، بگذرد. نویسنده می ایستد، به عمق می نگرد و از گفته ها و اتفاق های روزمره یادداشت بر می دارد. هیچ چیز از نگاه کنجکاو نویسنده پنهان نمی ماند. جوانان می باید برای نوشتن به پدیده های اجتماعی برای نوشتن دقت و انتخاب کند.

استاد ماهیدشتی از زندگی تان برایمان بگویید. چند فرزند داری و آن ها به چه کاری مشغولند؟ از امورتتان بگویید. چگونه روزگار می گذرانید؟ غم نان و گرانیِ این ایام بر هنرمندان چه تأثیری داشته است؟

قبلاً شمه ای کوتاه از دوران کودکی و تحصیل خدمتتان گفتم. می بایست پزشک می شدم که در سال 50 قبول شده بودم اما فقر و درماندگی خانواده باعث شد از آن بگذرم و معلم شوم، معلمی عشق به زندگی است. متأسفانه در جریان هستید با پیروزی انقلاب که سال ها برای آن رویداد عظیم کوشیده بودم اخراج شدم. سال آخر دانشگاه هم با وصفی که شاگرد اول دانشگاه بودم اخراج شدم. بعد چه بگویم؟! همه سراسر رنج و کار و کار! دوباره کوشش برای ادامه تحصیل و بیش از بیست و پنج سال در کارخانه های مختلف مسئول فنی تولید رنگ بوده ام و... سه فرزند دارم. آرش ارشد مهندسی کشاورزی و شیمی و پلیمر را دارد و در کرج مشغول کار است. توماج با خودم دراجرای رنگ مدت ها کار می کرد و دخترم مهندسی ارشد معماری دارد و در یک شرکت پیمانی نفت در اهواز مشغول به کار است.

مشکلات زندگی سبب شد از علاقه اش به هنر نقاشی دور شود. او نقاش برجسته ای هم است. همسرم با ارشد ریاضی به علت ازدواج با من چهارده سال از تدریس محروم بود مثل خیلی از نویسندگان و هنرمندان. به دنبال کار و لقمه ای نان، سال های زیادی از عمرم تلف شد و از آفریدن که تمام دنیایم بود، بازماندم. فقر و تهیدستی، خلاقیت و عشق را در انسان خفه می کند مخصوصاً برای کسی که همسر و فرزندانی هم داشته باشد، خیلی از استعدادها به علت فرودستی و بار زندگی نابود می شود.

در مورد انتشار کتاب «در پس کوچه های شهر» و رمان تاریخی ای که در دست نگارش داری برایمان بگویید

در پس کوچه های شهر را آقای کیومرث کریمی از بین داستان هایی که در روزنامه ها و مجلات چاپ شده بودند انتخاب کرد و زحمت کشید مثل نوشته های دیگرم. از زندگی مردم است و درد و رنج و فقر قشرهای مختلف مانند کوله برها و... سعی کرده ام از داد و فریاد و شعار در مورد فقر دور شوم. مدتیست سرگرم نوشتن رمان تاریخی «دوران های تنهایی» هستم، از کشته شدن پدربزرگم مصطفی در انقلاب مشروطیت در مقابله با قزاق های روس همان ها که در زمان رومانف عهدنامه های ننگین با تحمیل کردند و در ائتلافی ضد انسانی با انگلیس ها علیه انقلابیون، مشروطیت کشورمان را بین خود تقسیم کرده بودند. پدربزرگ به همراه عده ای عازم تهران و در زمستان سرد و یخبندان گردنه آوج کشته می شود و با زندگی و مبارزات ملی گرایانه پدر و بیماری و رنج او و مرگش بخش اول به پایان می رسد.

بخش دوم از دوران مخفی شدن دو ساله ام در تهران و کارگری و سرایداری و سال های تنهایی بعد شروع می شود. (دوران های تنهایی) شاید بیدار باشی باشد برای نسل های آینده که نویسنده و فعال سیاسی چگونه زیسته و در جنگ جهانی اول چرا نیمی از جمعیت بیست میلیونی اش بر اثر بی رحمی و شقاوت اشغالگران از قحطی و گرسنگی و بیماری می میرند و سرنوشت میهن پرستان و آزادیخواهان به کجا می انجامد!

کتابی در مورد تاریخ و نقش هنر و ادبیات از دوران باستان تا قرن حاضر در دست نوشتن دارم. برای نوشتن آن سال ها درباره تاریخ ملل از گذشته های دور تا عصر روشنگری و رنسانس و انقلاب فرانسه، تحقیق و مطالعه کرده ام و در حال نوشتن چکیده های یافته و افکارم هستم.

گاه به نوشتن تاریخ و گاه به نوشتن رمان مشغولم و بعضی لحظه ها داستان های کوتاه مورد نظرم را هم می نویسم. در کنار کار روزانه، بیشتر شب ها تا صبح مشغول نوشتن می شوم. شتاب و هیجان زیادی در این ایام و سال های آخر عمر برای نوشتن که ناگزیر سال ها از آن دور شده بودم، دارم و در سکوت نیمه های شب تا سحر، نوشتن عالمی دارد!

شاید عمر بگذشته در پیرانه سرم بازآید!

فراموش نکنیم که هنرمندان خصوصاً نویسندگان، معلمانِ جامعه بشری هستند. نویسنده هر چقدر درباره ادبیات، تاریخ، فلسفه و اسطوره ملی جوامع بشری دانش و اطلاع بیشتری داشته باشد، در نوشته هایش، سخنرانی ها و محافل و نشست های ادبی با دوستان بیشتر حرمت او را می گیرند و پایگاه اجتماعی زیادتری خواهد داشت. در درگیری های بین المللی و جنگ ویتنام و... تأثیر نویسندگانی مانند برتراندراسل، ژان پل سارتر و خیلی های دیگر بر افکار عمومی و اقدامات دسته جمعی فعالان مدنی و کنشگریان سیاسی و اجتماعی بر علیه جنگ، چقدر اثرداشته است و در حتی جنگ های داخلی بعضی کشورها و طرفداریشان از حکومت های ملی و مردمی نشان از پاک سرشتی، انسان ایده آل بودن نویسندگان دارد.

اقدام همینگوی و دیگر اهل قلم در جنگ داخلی اسپانیا و مقابله با دیکتاتور نظامی و کودتای او را همه به خاطر داریم. ایستادگی ویکتور خارا هنرمند شیلیایی علیه کودتای پینوشه و همراهانش که جانشان نیز در دفاع از حکومت مردمی شیلی از دست دادند و... چنین اتفاقاتی تعهد، اخلاق و از خودگذشتگی نویسندگان را برای همیشه در تاریخ زنده نگاه می دارد و هشداری برای نویسندگان و مسئولیت آن هاست.

خسته نباشید که به سخنانم با صبر و حوصله گوش دادید. آرزوی سرفرازی و سلامتی شما و دیگر همکارانتان را از خداوند منان خواستارم.

گفتگو: حامد مهدوی

246913