تعادل بین عناصر هویت‌بخش در سیاست خارجی

در سیاست خارجی، سیاست منطقه‌ای و سیاست بین‌المللی ایران، تئوری اساسی که به گفتمان و برنامه سیاست خارجی ما نظم می‌دهد این است که تکلیف خودمان را با این تعریف هویتی و عناصر هویت بخش چهارگانه روشن بکنیم.
تصویر تعادل بین عناصر هویت‌بخش در سیاست خارجی

به گزارش سایت خبری پرسون، در سیاست خارجی، سیاست منطقه‌ای و سیاست بین‌المللی ایران، تئوری اساسی که به گفتمان و برنامه سیاست خارجی ما نظم می‌دهد این است که تکلیف خودمان را با این تعریف هویتی و عناصر هویت بخش چهارگانه روشن بکنیم. پیشنهاد مشخص من این است که سعی کنیم نوعی توازن و تعادل بین این عناصر هویت‌بخش چهارگانه: سه سنت تاریخی و یک سنت جدید و مستحدث، ایجاد و در بستر تحولات بین‌المللی جانمایی درستی برای آنها انجام بدهیم، بی آنکه به دنبال حذف هر یک باشیم.

ایده های یادداشت حاضر درباره برخی مفاهیم کلیدی یا دوگانه های مهم سیاست خارجی ایران، نخست در قالب بخشی از یک گفت و گو با جماران مطرح شده و پس از تنظیم اولیه، بازخوانی و تنظیم دوباره شده است. با این حال هنوز یک یادداشت شفاهی است که در پاسخ به برخی پرسش ها شکل گرفته و نباید از آن انتظار یک یادداشت دقیق و موضوعی را داشت:

۱. ثابت و متحول در سیاست خارجی؟

کشورهای برخوردار از استقرار و ثبات، در طی دهه ها و سده ها، به مرور سنت‌های سیاسی برای خود ایجاد می کنند. در قالب این سنت های سیاسی، جزئی از مسائل سیاست خارجی، ثابت و جزء دیگری از آنها متحول تلقی می شود؛ یعنی چنین کشورهایی نوعی از ثبات و تحول را در سیاست خارجی خود به‌موازات همدیگر پیش می برند. در تجربه جمهوری اسلامی ایران، به علت بازه زمانی محدود، پروسه سنت سازی هنوز کامل نشده است و ما هنوز باید در مسیر ساخت و تکامل سنت های سیاسی خاص خود کار کنیم. با این حال، در چهار دهه و نیم گذشته‌ تلاش های بسیاری انجام شده تا در بستر تجربیات تاریخی قدیم و جدید ایران، یک سنت نوین سیاسی ایجاد شود.

در بستر همین سنت سیاسی ایجاد شده، در سیاست خارجی‌ ایران هم برخی عناصر ثابت و برخی عناصر متحول داریم. این نکته ای کلیدی است که باید در هنگام آمد و رفت دولت‌ها در تحلیل‌ها و تفسیرها مورد توجه قرار گیرد.

«ثابت» و «متحول» در سیاست خارجی را می توان با استفاده از دو مفهوم «تاکتیک» و «استراتژی» هم تبیین کرد. بخش مهمی از تاکتیک‌ها با آمد و رفت دولت‌ها تغییر می‌کند، و تنها بخشی از تاکتیک‌های تجربه شده که موفق بوده و هنوز زمینه ادامه دارد، ثابت می‌ماند. اما در سطح امور استراتژیک تنها درصدی از مسائل با آمد و رفت دولت‌ها تغییر می‌کند، و بخش مهمی از آنها ثابت می ماند.

به طور مشخص در سیاست ایران، برخی عناصر در سطح استراتژیک ثابت است. عناصر ثابتی که نتیجه گفتمان و رویکرد کلان حاکم بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بعد از انقلاب اسلامی است و با آمدورفت دولت‌ها در اصول بنیادین آن تغییری ایجاد نمی‌شود. در روش‌ها، طرح گفتمانی، تاکتیک‌های مختلف اجرایی و در سطحی از امور استراتژیک مرتبط با این مسائل، تحولاتی روی می‌دهد؛ اما در مسائل استراتژیک، تغییر بنیادین و اساسی به این معنا که در اصول اساسی آن تغییر ایجاد شده و زیر و رو بشود، اتفاق نمی‌افتد.

این وضعیت منحصر به ایران نیست؛ و در کشورهای دیگر دارای سنت سیاسی نیز با آمدورفت دولت ها و احزاب مختلف، سطوحی از سیاست‌ها و اجرای سیاست‌ها تغییر می‌کند؛ اما یک‌سری مسائل مرتبط با کلان‌استراتژی کشورها، فرا حزبی بوده، و با آمد و رفت احزاب تغییر نمی‌کند. مثلاً در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا رابطه‌ای ویژه با اسرائیل وجود دارد که با آمد و رفت احزاب دموکرات و جمهوری‌خواه در بنیاد آن تغییری ایجاد نشده است؛ اگرچه در برخی تاکتیک‌ها و نوع تعامل‌ ظاهری با اسرائیل مقداری فرازونشیب وجود دارد.

در ایران نیز یکی از مسائل ثابت، سیاست منطقه ای ایران است. البته در کارزارهای انتخاباتی، برخی از جریان‌های سیاسی برای اینکه جریان مقابل خود را بزنند، درباره این موضوع مانورهای ایجابی یا سلبی می دهند و گاه مدعی می شوند اگر جریان مقابل روی کار بیاید سیاست منطقه‌ای ما تغییر کرده و یا کشور در این حوزه ضعیف خواهد شد. اما بخش عمده‌ این ادعاها، اگرچه حرف‌های تاکتیکی و قابل فهم در میانه کارزار انتخاباتی است اما دقیق، درست و مبتنی بر واقعیت‌ها نیست.

۲. اولویت منطقه ای یا بین‌المللی؟

در زمینه سیاست خارجی در ایران دو نگاه داریم که در چند دولت گذشته، یکی از این دو نگاه غلظت داشته است: نگاه اول، مسأله اصلی سیاست خارجی ایران را مسأله بین‌المللی آن می‌بیند؛ و معتقد است کلان‌مسأله یا مسأله مشکل ساز محوری سیاست خارجی ایران، مسأله بین‌المللی آن است. بنابراین، معتقد است ثقل سیاست خارجی را باید برای حل این مسئله بین‌المللی گذاشت و لذا بخش عمده انرژی خود را هم در این مسیر می‌گذارد.

نگاه دوم، یا مسأله بین‌المللی ایران را از اساس نفی می کند، یا فکر می‌کند آن مسأله بین المللی قابل حل نیست و حل آن منوط به پرداخت هزینه‌هایی است که ایران نمی‌تواند یا نباید آن را پرداخت کند. از همین رو معتقد است ما باید از همسایگان و از منطقه پیرامونی خود و در یک مقیاس بزرگ‌تر، منطقه اسلامی شروع کنیم تا با بهبود فضای تنفسی در سیاست خارجی خود، شرایط بین‌المللی‌ ایران را بهبود ببخشیم.

به عبارتی، یکی از این این دو نگاه می‌گوید اگر از مجرای حل مسئله بین‌المللی ایران حرکت کنیم، مسأله منطقه‌ای ما هم بهبود پیدا خواهد کرد. نگاه دیگر بالعکس می‌گوید ما از منطقه شروع می‌کنیم و وضع‌مان که بهبود پیدا کرد، به مسئله بین‌المللی‌ خواهیم رسید.

در واقع، بحث اولویت مطرح است. تقدم و تأخر اینکه از کجا شروع کنیم یک مسئله پرابلماتیک در بین نخبگان ما است که چون بحث و گفت و گوی ملی برای پاسخ به این پرسش و تعیین اولویت در مسیر نوعی اجماع سازی ملی انجام نمی شود، این مسأله به ناچار خود را در آمدورفت دولت‌ها نشان می‌دهد.

در تجربه دولت‌های جمهوری اسلامی، معمولاً این دو گرایش وجود داشته و برخی از آنها به گرایش اول و برخی به گرایش دوم تمایل داشته اند. به گونه ای که این مسأله هم مانند خیلی از مسائل دیگر در سیاست داخلی و خارجی، به نوعی دوگانه گاه حتی آشتی‌ناپذیر تبدیل شده است.

۳. دوگانه های آشتی‌ناپذیر و بیماری سیاست‌ورزی در ایران

این یک بیماری و عادت ناپسند سیاست‌ورزی در ایران است که ما همه دوگانه ها و تناقض‌های طبیعی در سیاست را به تناقض‌های آشتی‌ناپذیر یا آنتاگونیستی تبدیل می‌کنیم.

در حالی که روش درست سیاست ورزی این است که این تناقض‌ها را در بستر طبیعی‌ آن تحلیل کنیم و به‌هیچ‌وجه اجازه ندهیم به تناقض‌های آشتی‌ناپذیر تبدیل شوند. روش درست سیاست‌ورزی این است که بکوشیم راه‌هایی برای جمع این نگاه‌های متفاوت و مدیریت تناقضات آنها پیدا کنیم.

در تعامل با همه دوگانه های اینچنینی باید تلاش کرد گفت‌وگویی بین نخبگانی انجام شود. مشکل را قطعه‌قطعه و جزء جزء کنیم تا مشخص شود آیا می‌شود نوعی اجماع نسبی نخبگانی در درون ساختارهای حاکمیتی و در بستر اجتماعی درباره آن ایجاد کرد یا نه؟ با چنین روشی، ممکن است این دوگانه ها به‌جای اینکه به سمت تناقض آشتی‌ناپذیر برود، در مجرایی قرار گیرد که به سمت راه‌حل‌های شبه اجماعی برود.

به عنوان نمونه، در دوگانه فوق الذکر باید دراین‌باره گفت و گو شود که آیا ما مسأله بین‌المللی داریم یا نداریم؟ اول در پاسخ به این پرسش نوعی اجماع داشته باشیم. بنابراین، سؤال اول این است که آیا ما در سطح بین‌المللی مسأله پرابلماتیک داریم یا نه؟ واقعیت این است که اگر نخواهیم از طریق انکار، با واقعیت‌های سیاسی مواجه شویم و لجاجت‌ورزی و بحث‌های بی‌پایان، بی‌فایده و مضر به منافع ملی کنیم، باید بپذیریم که ایران بعد از انقلاب اسلامی مسأله بین‌المللی پیدا کرد‌. یک انقلابی در ایران پیروز شد که هم در سطح نظری ایده جدیدی را مطرح می کرد و هم در سطح عملی با وضع موجود در منطقه و جهان، در تعارض بود. انقلاب ایران حرف جدیدی داشت و زبان حالش، این بود که در وضعیت منطقه و جهان «طرحی نو دراندازیم و بنیادش براندازیم».

به طور مشخص در ارتباط با آمریکا نگرانی شدیدی نسبت به تکرار تجربه‌های تاریخی گذشته ازجمله کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و کودتاهای مشابهی وجود داشت که ایالات متحده آمریکا در نقاط مختلف جهان و در کشورهای جنوب انجام داده بود. بر بستر این نگرانی شدید و مشروع تاریخی و خواسته‌ها و مطالبات اجتماعی عموم نخبگان و مردم ایران، واقعه سفارت آمریکا اتفاق افتاد. تسخیر سفارت آمریکا و مجموعه‌ای از مسائل بین‌المللی بعد از آن در سیاست خارجی ایران، معلول سیاست امپریالیستی و مداخله گرانه آمریکا و متحدینش بود که نتایج آن در طول چند دهه گذشته تداوم پیدا کرده است. با این حال، اینها تعلیل موضوع است، اما تغییری در این واقعیت ایجاد نمی کند که ما از هنگام پیروزی انقلاب اسلامی یک مسأله پرابلماتیک بین‌المللی، نه‌فقط با آمریکا، بلکه با ساختار قدرت جهانی پیدا کردیم که نمی‌شود آن را انکار کرد.

پرسش دوم این است که وضعیت ما در سطح منطقه ای متفاوت بود یا از هنگام پیروزی انقلاب تناقض‌های شدیدی بین ایران و همسایگان آن در منطقه عربی و اسلامی هم ایجاد شد؟ باز هم اگر بخواهیم واقع‌گرایانه با موضوع مواجه شویم، می‌بینیم که پیروزی انقلاب، مسائلی را در منطقه ایجاد کرد که براساس آن، نظم قبلی به‌هم‌ریخته شد. در نظم قبلی، ایران جزئی از «سیاست دو ستونه» ایالات متحده آمریکا و جزئی از نظم بین‌المللی موجود بود. حتی در فضای دوقطبی جهانی و در یک دهه منتهی به سقوط رژیم شاه، دولت ایران تلاش کرد رابطه خود را با بلوک شرق و اتحاد شوروی همسایه بزرگ شمالی اش بهبود بخشد که در نتیجه آن شاهد تحولات بزرگی در رابطه ایران و شوروی بودیم.

ایران با سیاستی که به درست یا غلط «سیاست مستقل ملی» نامیده می شد، حداقل در ظاهر به سمت نوعی توازن مثبت در سیاست خارجی خود حرکت کرد. شاید برای تقریب به ذهن بتوان این سیاست شاه را شبیه کار عربستان سعودی و امارات و برخی دیگر از دولت‌های عربی در یک دهه اخیر دانست که برای توازن در روابط خود با آمریکا و بریتانیا و غرب از یکسو و با روسیه و چین یا شرق جغرافیایی از سوی دیگر انجام می‌دهند؛ یعنی از آن بستر تاریخی ارتباط عمیق و انحصاری خود با قدرت‌های غربی، مقداری فاصله گرفته و به سمت نوعی توازن جدید در سیاست‌شان پیش می روند تا بتوانند مجموعه‌ای از نیازها و منافع جدیدی را تامین کنند که برای خود تعریف کرده اند.

این نظم، با پیروزی انقلاب اسلامی به هم خورد و ایران از سیطره ایالات متحده آمریکا و غرب خارج شد، در عین حال، به شوروی و بلوک شرق هم نزدیک نشد. به رغم تلاش شوروی‌ها برای اینکه ایران پساانقلاب به سمت شرق میل پیدا کند، دولت ایران، بر بستر خواسته ملت ایران از دوره قاجاریه به بعد در زمینه حفظ استقلال سیاسی از قدرت های مداخله گر بیگانه، سیاست نه شرقی و نه غربی را مطابق قانون اساسی و سیاست‌های کلان رهبری‌انقلاب، طراحی و در پیش گرفت و حتی در سخت‌ترین شرایط جنگ تحمیلی عراق حاضر نشد سیاست خود را در افغانستان در ذیل سیاست اتحاد شوروی تعریف کند. شوروی‌ها صراحتاً از ایران خواستند که به نیازهای آنها در افغانستان پاسخ دهد تا نیازهای ما را در جنگ عراق، حداقل به صورت جزئی تأمین کنند، اما ایران به خاطر حفظ استقلال خود و مخالفت با اشغال افغانستان توسط شوروی، این پیشنهاد را نپذیرفت. در نتیجه، اجماع یا شبه اجماعی میان شوروی و آمریکا و دیگر قدرت‌های بین‌المللی برای حمایت از رژیم عراق ایجاد شد که خود یکی از عوامل طولانی شدن جنگ و تنهایی ایران شد.

بنابراین، ما در سطح منطقه ای هم به موازات سطح بین‌المللی با مشکلات و بحران هایی روبه رو بودیم که جنگ تحمیلی از سوی عراق، یکی از نمادهای آن بود.

پرسش بعدی که برای قرار گرفتن این دوگانه در مسیر حل باید پاسخ داده شود این است که آیا مهار مشکلات منطقه ای و بهبود روابط ایران با همسایگان، مسأله بین‌المللی ایران را مهار می کند؟ برعکس، مدیریت مسئله بین‌المللی ایران، مشکلات منطقه‌ای ما را مهار می کند؟ توجه به تجربه هر چند ناقص دو دولت اخیر ما در پاسخ به این پرسش ها راهگشا است. تجربه نشان می دهد مهار هر یک از مشکلات منطقه ای یا بین‌المللی به میزان مشخصی وضعیت کلی سیاست خارجی ما را بهبود می بخشد، اما کلیدی نیست که قفل همه مشکلات سیاست خارجی را بتواند باز کند. در دولت یازدهم مشکل بین‌المللی ایران با توافق برجام در مسیر مدیریت قرار گرفت، اما مشکلات منطقه ای در اوج خود باقی ماند و حتی در نهایت، بازیگران منطقه ای پس از آمدن ترامپ موفق شدند توافق برجام و مدیریت شرائط بین‌المللی ایران را هم با بحران مواجه کنند.

دولت سیزدهم هم در مسیر مهار مشکلات با همسایگان پیش رفت، اما مشکل بین‌المللی کارکردهای خود را حفظ کرد. درس تجربه می گوید برای هر دو سطح از مشکلات منطقه ای و بین‌المللی باید برنامه ریزی برای مدیریت و مهار داشت و به موازات هم آنها را پیش برد. هر موفقیت و گام مثبت در یکی از این دو سطح، امکان مانور و بازی ایران را در سطح دیگر نیز بهبود می بخشد، اما یکی از این دو سطح را نمی توان در انتظار دیگری نگهداشت.

۴. نیاز به نظریه جامع سیاست خارجی

گام اساسی تر برای حل تناقضات و مدیریت دوگانه های سیاست خارجی در کنار تجزیه مشکلات و تمهید گفتگوی ملی درباره آنها، داشتن یک نظریه کلان درباره سیاست خارجی کشور است. سیاست خارجی باید نظریه ای داشته باشد که پاسخ‌گوی نیازهای سیاسی ما باشد و این دوگانه‌ها را در مسیر یک راه حل میانه‌ پیش ببرد تا در سایه آن بتوان به تفاهمی ملی رسید و سیاست منسجمی را دنبال کرد.

با توجه به‌ مجموعه شرائط تاریخی دولت و ملت ایران، واقعیت های انقلاب اسلامی و ساختار حقیقی و حقوقی قدرت در ایران، پیشنهاد مشخص و واقع گرایانه من در زمینه نظریه ای که می تواند مبنای سیاست ایران قرار گیرد و اجماع و وفاق ملی نیز بر بستر آن شکل بگیرد، نظریه هویت محور در سیاست خارجی ایران است. سیاست خارجی کشوری مانند ایران برای اینکه بتواند تداوم داشته باشد و تبدیل به سنت پایدار و قابل دفاع بشود، باید مرتبط با هویت تاریخی‌اش باشد و از سنت‌های هویتی ملت و دولت ایران تبعیت و دنباله‌روی کند.

ایران سه سنت تاریخی هویتی دارد و یک سنت مستحدث و جدید. سه سنت تاریخی هویتی ایران عبارتند از: اول، هویت ایرانی تاریخی، دوم، هویت اسلامی از مرحله پسا اسلام به بعد، و سوم هویت در ذیل اسلام، یعنی تشیع که حداقل از مرحله صفویه تابه امروز بخشی از هویت ما را شکل می دهد. این سه، عناصر هویت‌ساز دولت و ملت ایران در بستر تاریخی‌ خود است. ایران، یک هویت جدید مستحدث نیز دارد که متعلق به دوره معاصر و سده اخیر است و در ارتباط با غرب ایجاد شده و آن، تجدد و ارتباط با دنیای جدید است. این عنصر چهارم هم بخشی از هویت جامعه ایرانی و دولت و ملت ایران را در سده اخیر شکل داده است.

سیاست ایران در دوره معاصر هرگاه از این بستر تاریخی فاصله گرفته، دچار بحران شده؛ تا آنجا که حتی به وضعیت انقلابی و حدوث انقلاب هم انجامیده است. بحران عمیقی که منجر به انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ شد، نتیجه سیاست های اشتباه رژیم سابق ایران در این زمینه بود. نظام پهلوی، در برآیند تجربه حکمرانی خود، دو عنصر از این سه عنصر هویت‌بخش تاریخی دولت و ملت ایران را ضعیف کرد و حتی از در ستیزه با نمادها و نهادهای آن در آمد.

یعنی دو عنصر اسلام و تشیع را به شکل مفرطی تضعیف کرد و با آنها درگیر شد و تنها روی عنصر ایران تاریخی قدیم به شکل افراطی تأکید کرد.

رژیم پهلوی با سیاست هایی همچون کشف حجاب، جشن‌های ۲۵۰۰ ساله، تغییر تاریخ ایران از هجری به شاهنشاهی، تولید ادبیات تاریخی و سیاسی افراطی با تأکید غیر قاعده بر عناصر تاریخی ایران شاهنشاهی، دو عنصر هویت بخش تاریخی اسلام و تشیع را هدف گرفته بود. حتی بخشی از آنچه بعنوان هویت تاریخی ایران ارائه می شد، ساختگی و جعل تاریخ بود که در خدمت سیاست آن روز ایران انجام می‌شد.

رژیم پهلوی عنصر هویتی چهارم معاصر را نیز به شکل افراطی بزرگ کرد؛ یعنی از آن سه سنت تاریخی، دو مورد را تضعیف کرد و فقط یکی را مُشَدَّد در کنار شکل غلیظی از عنصر چهارم معاصر یعنی ارتباط با غرب و تجدد، مبنای توجه و سیاست ورزی خود قرار داد. همین توجه افراطی به برخی از عناصر هویت‌ساز دولت و ملت ایران و نادیده گرفتن عناصر دیگر، نوعی عدم تعادل ایجاد کرد که از دلایل اساسی انقلاب ۵۷ شد‌. مسیری به‌مرور شروع و بعد متراکم شد که سرانجام به انفجار مردمی رسید. این در سیاست داخلی و خارجی رژیم پهلوی، وجود داشت و یکی از عوامل اساسی وقوع وضعیت انقلابی و در نهایت پیروزی انقلاب، شد.

بعد از انقلاب در واکنش به این افراط، تفریطی را شاهد هستیم؛ به‌ویژه در آغاز انقلاب که خیلی به شکل غلظت‌یافته‌ای روی عنصر اسلام و تشیع تأکید می‌شود. کاملاً هم طبیعی است؛ چون همیشه افراط به تفریط منجر می‌شود؛ یعنی افراط بیش از اندازه در تأکید بر عنصر ایرانیت، باعث می‌شود که در دوره اول بعد از انقلاب عنصر ایرانیت تحت‌الشعاع قرار گیرد و این‌بار از این‌سوی بام بیفتیم؛ اسامی ایرانی، تاریخ ایرانی، شاهان ایران و.... نادیده گرفته شده و گاه حتی نام شاهان از برخی کاشی کاری ها و دیوارنوشته های تاریخی حذف شود.

در حالی که شاهان ایران هر چه بودند، پاره ای از تاریخ ایران‌هستند ک نمی‌توان آنها را از این تاریخ حذف کرد. در آغاز پیروزی انقلاب و در تب‌وتاب وضعیت انقلابی، برای مدتی طبیعی بود که ما در مقابل آن افراط مقداری دچار تفریط بشویم، اما هرچه از فضای تند اول انقلاب فاصله می‌گیریم، به نظر می‌رسد از آن فضای افراطی هم فاصله ‌می‌گیریم و سعی می‌کنیم به سمت تعادل و توازن بین این سه سنت تاریخی برویم. اما نسبت به تعیین نسبت و وضعیت خود با عنصر چهارم جدید هنوز و همچنان دچار اختلاف هستیم و این یک درون‌مایه اساسی منازعات سیاست داخلی و خارجی ما است. اگر نگاهی به مسائل اجتماعی امروز ایران از جمله در این دو سه سال اخیر داشته باشیم، موضوعاتی محل مناقشه و دعوا است که نوک کوه یخی آن در عنصر هویتی چهارم جدید و ستیزه‌اش با عنصر اسلامی و عنصرهای دیگر بومی و تاریخی سنت هویتی ایران مشاهده می شود. موضوعی که به شکل افراطی و تفریطی خودش را نشان داده و موضوع ستیزه، مناقشه و دعوای جدی بین نخبگان و مردم شده است.

اگر می‌خواهیم وفاق و نوعی اجماع ملی ایجاد بکنیم و بستر لازم برای قدرتمندی ایران را فراهم بکنیم، باید به سمت نوعی تعادل و توازن بین این عناصر هویت‌بخش برویم. هیچ‌یک از این عناصر هویتی چهارگانه دولت و ملت ایران، قابل نفی نبوده؛ و حذف شدن آن ممکن نیست.

هر دولت و سیاست‌مداری هم اگر از در ستیزه با این عناصر چهارگانه هویتی دولت و ملت ایران دربیاید، در مقیاس تاریخی، شکست خواهد خورد؛ یعنی این شکست، دیر و زود دارد، اما سوخت‌وسوز ندارد. یک سیاست عمیق و با دوام ملی برای جمهوری اسلامی، سیاستی مبتنی بر عناصر هویتی چهارگانه ملت و دولت ایران است. ما باید هر چهار عنصر هویتی را بطور مناسبی در سیاست داخلی و خارجی‌مان جایابی کنیم.

در سیاست خارجی، سیاست منطقه‌ای و سیاست بین‌المللی ایران، تئوری اساسی که به گفتمان و برنامه سیاست خارجی ما نظم می‌دهد این است که تکلیف خودمان را با این تعریف هویتی و عناصر هویت بخش چهارگانه روشن بکنیم. پیشنهاد مشخص من این است که سعی کنیم نوعی توازن و تعادل بین این عناصر هویت‌بخش چهارگانه: سه سنت تاریخی و یک سنت جدید و مستحدث، ایجاد و در بستر تحولات بین‌المللی جانمایی درستی برای آنها انجام بدهیم، بی آنکه به دنبال حذف هر یک باشیم. بهترین برنامه سیاست خارجی برای ایران، برنامه‌ای است که سعی می‌کند بین این هویت‌های چندگانه نوعی وفاق ایجاد کرده و جمع بین این نقایض یا به ظاهر متناقضات بکند.

اگر بتوان چنین مفهومی را در سطح نخبگانی و اجتماعی برای تنظیم و تبیین سیاست خارجی ایران ارائه کرد، بسیاری از تناقض‌ها و دوگانه‌ها در ذیل آن قابل جمع و حل است. در بستر این نظریه، دوگانه هایی مانند «ایران و اسلام»، «اسلام و تشیع»، «ایران و غرب»، «منطقه و جهان»، «میدان و دیپلماسی» آشتی‌پذیر می شود و امکان رسیدن به نقاط اشتراکی درباره آنها فراهم می شود؛ به گونه ای که به یگانه هایی در خدمت ایران تبدیل شوند.

منبع: جماران

728613