به گزارش سایت خبری پرسون، اگر کسی قیمت هویج یا اسم کوچکِ ورزشکاری را اشتباه بگوید، احتمالاً با او مخالفت جدی نمیکنیم و با خود میگوییم ارزش جروبحث کردن ندارد. اما اگر بگوید پینوشه، دیکتاتور شیلی، با انتخاباتی دمکراتیک به قدرت رسید یا واکسنهای مورد تأیید نهادهای بینالمللیْ دیانای ما را تغییر میدهند ممکن است بگوییم دیگر سکوت جایز نیست. بااینحال، تصمیمگیری راجع به ابراز مخالفت همیشه ساده نیست چون گاهی همان موضوعات بیارزش نیز اهمیت پیدا میکنند. چطور میتوان این موارد را تشخیص داد؟ آیا همیشه باید از بحث فاصله گرفت یا باید وارد عمل شد و با ادعاهای دروغ و گمراهکننده مخالفت کرد؟
جولیا ترزیان و ام. اینس کوربالان، سایکی — همگی این موقعیت را تجربه کردهایم. غرق کارتان هستید و ناگهان حرف همکارتان راجع به رشد اخیر قیمت هویج به گوشتان میخورد، مثلاً شاید بگوید «هویج الان کیلویی هفتاد سنت شده». میدانید که اشتباه میکند، هرچند نه خیلی: آخرین باری که قیمت هویج را چک کردید کیلویی پنجاه سنت بود و نه هفتاد سنتی که ظاهراً همکارتان میگوید. یا شاید در صف ادارۀ پست ایستادهاید و در نزدیکی خود میشنوید که شخصی به دوستش میگوید نام میانی پاپْ ماریا است. باز هم میدانید که او اشتباه میکند. نام میانی پاپ درحقیقت ماریو است. شاید اینها خطاهای کوچکی به چشم بیایند -آنقدر کوچک که ظاهراً ارزش جروبحث ندارند.
البته، اگر کسی باوری غلط راجع به موضوعی با اهمیت زیاد (یا حداقل با اهمیت بیشتر) بیان کند شاید رویهای دیگر در پیش بگیرید. ممکن است این موضوعْ بحثی در شبکههای اجتماعی پیرامون تقلب در انتخابات باشد، یا دوستی شبهه وارد کند به اینکه آگوستو پینوشه دیکتاتوری ظالم بوده. ممکن است همسایهای نگران باشد که واکسن مورد تأیید نهادهای بینالمللی بهداشت دیانای ما را تغییر میدهد، یا یک ربات توییتری واقعیبودن هولوکاست را زیر سؤال ببرد. ممکن است رئیستان با تمسخر بگوید که فمینیستها صرفاً مردستیزانی در لباس مبدل هستند.
اینها خطاهای کوچکی نیستند. درواقع، شاید فکر کنید که این مطالب آنقدر مهم و باور شخص دیگر آنقدر دور از حقیقت است که دیگر سکوت جایز نیست. باوجوداین، تصمیمگیری راجع به ابراز مخالفت مسئلۀ پیچیدهای است. شاید نگران باشید که نکند باعث رنجش کسی شوید، یا شاید وقت آن را نداشته باشید که مخالفتتان را روشن بیان کنید. حتی ممکن است زمینۀ گفتوگویی که خودتان را در آن میبینید آنقدر دوقطبی باشد که بیان هر مخالفتی نتیجۀ عکس بدهد.
اما گاهی اوقات دلایل بهتر و قویتری برای ابراز اختلافنظرتان با دیگران وجود دارد. گاهی بیچونوچرا موظف به انجام آن هستید. وقتی دوستتان مدعی است که پینوشه در سال ۱۹۷۳ با انتخاباتی دمکراتیک به قدرت رسید نه با کودتایی نظامی تحت حمایت آمریکا، چهبسا شما باید نظر او را اصلاح کنید، حتی اگر ابراز عقیدۀ شما به تیرهوتارشدن روابطتان بینجامد. و احتمالاً بجاست که با همسایۀ دیوار به دیوارتان قطع رابطه کنید، وقتی اعضای خانوادهاش را به واکسن نزدن توصیه میکند چون فکر میکند واکسنی که در «سریعترین زمان» تولید شود خطرناک است. اما در هر موقعیتی چطور باید تصمیم بگیریم که آیا وارد جروبحث شویم یا بگذاریم ادعایی کاذب، ناموجه و گمراهکننده مقبولیت یابد؟
البته، همیشه عاقلانه نیست باورهای غلط کسی را اصلاح کنیم: همانطور که کیسی ربکا جانسون بهدرستی بیان کرده است، «نشان دادن تمامی اختلافنظرات [مان] غیرعادی، گستاخانه و طاقتفرسا خواهد بود». پریدن وسط مکالمۀ خصوصی دو همکار به این بهانه که آنها را با ایراد ملانقطی از قیمت هویج مطلع کنیم احتمالاً الزامات دیگری را که توأمان قبول داریم -برای مثال مؤدببودن یا احترام به حریم خصوصی- نقض کند. برعکس، اگر همان همکاران در زمینۀ تجارت محصولات کشاورزی فعال باشند که آگاهی از تغییرات قیمتی ولو اندک اهمیت عملی فراوانی دارد، ادب ممکن است بدل به دغدغهای فرعی شود.
یا همانطور که جینفر لاکی فیلسوف ما را به این کار دعوت کرده، این وضعیت را تجسم کنید که «یک استاد دانشگاه مرد سفیدپوست که صاحب کرسی است از همکار همرتبۀ خود اظهارنظری آشکارا جنسیتی میشنود». لاکی میگوید واجب است که این استاد دانشگاه اختلافنظرش را علناً بیان کند، نه اینکه بهخاطر جلوگیری از آزردگی همکارش سکوت اختیار کند. بهعلاوه، با توجه به موقعیت اجتماعی و هویتش، «او بیش از همکار رتبه پایینترش که زن و سیاهپوست است موظف به مخالفتکردن است».
وقتی صحبت از مخالفتکردن یا اصلاح ادعایی غلط یا ناموجه میشود، زمینه اهمیت مییابد. زمینه را اینطور میشود تعریف کرد: ما کیستیم، گوینده کیست، ادعا دربارۀ چیست، این ادعا در چه موقعیتی بیان میشود، و دیگرانی که این ادعا را میشنوند چه واکنشی نشان میدهند. اینها تمام ملاحظاتی هستند که باید در نظر گرفته شوند و وقتی به این فکر میکنیم که آیا اختلافنظرمان را ابراز کنیم یا خیر، باید آنها را با یکدیگر سبکسنگین کنیم.
شاید بهخاطر پیچیدگی بیش از اندازۀ موضوع بپرسیم: اصلاً اینکه مخالفتکردن را وظیفه بدانیم ارزش جدیگرفتن دارد؟
دارد. به دو دلیل. یک اینکه باورهای ناموجه و غلط مقدمۀ عواقب زیانآورند. دو اینکه ما باید، در صورت امکان، از خسارتدیدن دیگران جلوگیری کنیم.
فرض کنید منبع اصلی درآمد دوستی فروش هویج است. برحسب اتفاق، میدانیم که او بهغلط فکر میکند که این هفته هویج گرانتر است و بنابراین سفارش خود را لغو میکند که منجر به کاهش فروش و ضرر مالی میشود. فرض کنید ما همچنین میدانیم که این باور غلط از این رو حاصل شده که منبع اطلاعاتی همیشگی او دربارۀ قیمت عمدهفروشی سبزیجات موثق نیست. اگر دوست ما همچنان بر این منبع اطلاعاتی تکیه کند، معیشت او ممکن است به خطر بیفتد. به عبارت دیگر، اگر او در وضعیت شناختی فعلی خود باقی بماند -اگر همچنان مصر باشد که قیمت هویج بالاست و منبع اطلاعاتش مطمئن است- متحمل عواقب زیانآوری میشود. خب، اگر باورهای دوستمان را بتوانیم اصلاح کنیم که کار چندان سختی هم نیست، پس برای اینکه جلوی ضرر دوستمان را بگیریم، نباید ساکت بمانیم.
درواقع، حتی میتوان این نگاه دقیقتر را داشت: اگر شخص در معرض زیانهای واقعی باشد، ما باید بنا به وظیفۀ اخلاقی ابراز مخالفت کنیم. اگر این زیانها ماهیتی شناختی داشته باشند آنگاه باید بنا به وظیفۀ شناختی ابراز مخالفت کنیم.
زیان واقعی میتواند ازدسترفتن پول، اخراج از شغل یا آسیب جسمانی باشد. اما اینکه بگوییم امکان دارد کسی از نظر شناختی متضرر شود به چه معناست؟
برای درک اینگونه زیان خوب است خیلی کلی راجع به مفهوم سلامت شناختی1 بیندیشیم. بهطور معمول ما نمیخواهیم باورهای غلط در سر بپرورانیم. دوست داریم که باورهایمان حتیالامکان نزدیک به حقیقت و همچنین حتیالامکان مورد تأیید باشد. در غیر این صورت، چرا باید دیگران را به یادگیری تشویق کنیم، پیشرفتها و دستاوردهای فکری را گرامی بداریم، از پاسخ های درست قدردانی کنیم یا آگاهی را از بیاطلاعی ارزشمندتر بدانیم؟ قطعاً انجام تمام این کارها از سر عادتی کورکورانه نیست، بلکه بهخاطر این است که میدانیم شناخت و فهمْ عناصر کلیدی سلامت فکری ما هستند و پیگیری آنها فضلیت است. بنابراین هرچیزی که مانع درستی و موجهبودن باورهایمان بشود ما را در معرض زیان (شناختی) قرار میدهد. این بدین معنی است که پذیرش باورهایی که درست و موجهاند صرفاً یک هدف والا نیست، بلکه هدفی است که ما باید فعالانه آن را دنبال کنیم: یک وظیفۀ شناختی است.
برخی از وظایف شناختیمان در قبال خودمان هستند. اگر من بیچونوچرا ادعای همسایهام را بپذیرم که نوشیدن هر روز دو لیتر آبپرتقال موجب مصونیت دربرابر کووید۱۹ میشود، با اینکه میدانم او اصلاً سواد پزشکی ندارد و در این خصوص به اطلاعاتی که از دوستان غیرمتخص مجازیاش گرفته متکی است، پس رویۀ اشتباهی در پیش گرفتهام. من دارم سهلانگاری میکنم و برای اطمینان حاصل کردن از اینکه باورهایم موجهاند ضعیف عمل میکنم.
اما وظایف شناختی ما فراتر از منافع شخصیِ صرف است. تصور کنید من معلمم و شاگردانم قبولم دارند. همچنین تصور کنید توصیۀ بدبینانۀ همسایهام دربارۀ واکسن را که چندان موجه نیست به دانشآموزی انتقال میدهم که از من حرفشنوی دارد. در این مورد نیز کارم اشتباه است.اگر شاگردم پس از گفتوگویمان باوری غلط را بپذیرد و پذیرش این باور غلط مضر باشد، آنگاه اظهارات من او را در معرض آسیب شناختی قرار خواهد داد.
درواقع، توصیۀ نهچندان موجهم ممکن است پیامدی زیانبخش به بار آورد که ثانوی و نامحسوستر است. ازآنجاکه اظهارات من بهطور فاحشی در تناقض با توصیۀ متخصصان سلامت عمومی است، این احتمال جدی وجود دارد که حقانیت توصیههای متخصصان نزد شاگردم مخدوش شود. توصیۀ من میتواند اعتماد او را به شاهدان کاملاً ذیصلاح (مثل متصدیان سلامت عمومی) تضعیف کند و دسترسیاش را به منبع اصلی توجیه باورهایش در خصوص سلامت عمومی با محدودیت و خلل مواجه کند.
این موضوع حقیقتاً مهم است، چون ما بنا به عادت بر اظهارات دیگران بهعنوان منبع اطلاعات و توجیه باورهایمان متکی هستیم. این کار در بسیاری از مواقع مفید است، زیرا میتوانیم اغلب اوقات به گفتههای دیگران اعتماد کنیم؛ همچنین با این کار میتوانیم برای تأیید اطلاعات بر بیش از یک منبع توجیهی اتکا کنیم. مثلاً، اگر شما مسئول تعیین میزان دُنگ هر فرد برای یک وعده غذا در رستوران باشید و شخصی در گروه شما به حسابوکتابتان شک کند (شاید به این خاطر که حسابی گیج شده بودید)، آنها میتوانند از عضو دیگر گروه بخواهند تا پاسخ شما را تأیید کند.
اما وقتی پای موضوعاتی وسط کشیده میشود که خارج از حوزۀ تخصص ماست وضعیت بسیار پیچیدهتر میشود. اگر نه من و نه شاگردم در حوزۀ سلامت عمومی متخصص نباشیم، پس هر دوی ما قطعاً برای اینکه باورهای درست و قابلقبول راجع به موضوعات سلامت عمومی شکل دهیم به متخصصان اتکا میکنیم. گاهی اوقات از این امر بهعنوان شکاف مبتدی-متخصص یاد میشود. همانطور که هلن دو کروز فیلسوف میگوید، وقتی افراد غیرمتخصص «نمیدانند به چه کسی اعتماد کنند»، پرکردن این شکاف خیلی دشوار یا ناممکن میشود.
بنابراین اگر شاگردم من را مرجعی شناختی بداند و من با ضدیت -و بنابراین بیاعتبارساختن- اظهارات متخصصان حوزۀ سلامت عمومی از این مرجعیت سوءاستفاده کنم، آنگاه دسترسی او را به اظهارات قابلاعتماد حیاتی به مخاطره خواهم انداخت. چنین کاری تعهدم به اینکه نباید از نظر شناختی به دیگران زیان وارد کنم را نقض میکند.
اما با دوست خریدار هویجمان چه کنیم؟ او نیز بهخاطر یک منبع خبری غیرقابلاعتماد در معرض آسیب شناختی است. بااینحال، در این مورد بخت این را داریم که اوضاع را بهتر کنیم: وقتی او مدعی میشود که منبعش موثق است، میتوانیم اختلافنظرمان را ابراز کنیم. چون قادر به این کار هستیم، باید مانع این شویم که اظهارات منبع خبریاش را دلیلی برای توجیه باورهایش بداند –درواقع باید او را نجات دهیم.
در عصر شیوع اخبار نادرست، وقتی پیدا کردن راه درست در میان اظهارات کارشناسی روزبهروز دشوارتر میشود، ما باید بهلحاظ شناختی هوشیار باشیم. وقتی پای باورهایمان به میان میآید باید مراقب باشیم. نباید شایعات و حدس و گمانها را بهمثابۀ حقیقت تلقی کنیم. باید نسبت به توجیههای دور از ذهن محتاط باشیم. و همچنین باید (درصورت امکان) مراقب سلامت شناختی دیگران باشیم.
گاهی اوقات ما برحسب وظیفۀ شناختی باید ابراز مخالفت کنیم، حتی وقتی که ناراحتمان میکند، حتی وقتی که به نظر گستاخانه، غیرعادی یا طاقتفرسا باشد و حتی هنگامی که دربارۀ چیزی بهظاهر بیاهمیت مانند قیمت هویج باشد.
همۀ اسامی مستعار هستند.
منبع: ترجمان