به گزارش سایت خبری پرسون، سیدمسعود رضوی یک جامعه شناس جوان گفت: «من دوست دارم آن فردی باشم که تلاش میکند بخش کوچک و ناچیزی(ناچیز به معنای بیاهمیت نیست) از تغییرات بزرگتری باشد که ممکن است یکی دو قرن به درازا بکشد. قرار نیست شگفتی بیافرینیم قرار است بخشی از شگفتی در حال خلق، در جامعه باشیم.» با این فرض امیدواری یک موتور قدرتمند برای پیشران تک تک ماست و هر بحثی بر این فرض و با این هدف معنا مییابد. در این یادداشتها که به تناوب نوشته خواهد شد میکوشم سرفصل بالا را مورد بررسی و نقد و تامل قرار دهم.
نخستین و بدیهیترین نکته درباره شهر، ساکنان آن است که انسانها هستند. ازاین نظر، امروزه با دو نوع از این ساکنان روبروییم؛ نخست شهرنشینان و دوم شهروندان. نیاز به توضیح فراوان ندارم زیرا اغلب خوانندگان عالی مقام و گرامی نیک میدانند که چه تفاوت روشن و معناداری میان این دو طایفه از ساکنان موجود است و شاید سابقه دیرین هم داشته باشد. شهرنشین در پی سرپناهی، از بد حادثه اینجا به پناه آمده است و زیست ناگزیر و حوایج اولیه را دنبال میکند، اما شهروند در پی اغراض و اهداف متعالی و در دنبال قانون و ستد و داد بر اساس فاهمهای والاتر و هدفها و منافعی بیش و بسیار این سکونت و زندگی و محیط را برگزیده است.
در گذشتههایی نه چندان دور، میان شهر و روستا، تمایزات مشخص و غالبا اقلیمی و آماری مطرح بود. تعداد سکنه و خانوارها، پیشه و معیشت و شیوه مدنیت و مسائلی همتراز با این نوع گروهبندی و تفسیر از جامعه و اجتماع، دیباچهای بود بر فهم و تعریف ما از شهر و ده و تعیین صفت شهرنشین و روستایی برای عامه ساکنان. باری، در دهههای اخیر ترازبندی و عناوین دیگر که غالبا برایند بوروکراسی عریض و طویل دولتی و عطش دم و دستگاه اداری برای صدور بخشنامه و فصل بندی در همه چیز و همه جا بوده، ده و دهستان و بخش و شهر و شهرک و شهرستان و سرانجام کلانشهر را ابداع فرمودهاند و بخشی از این نامها البته دلالت منطقی و ما به ازای عینی هم دارد و به نظر میرسد بیش از تفنن اداری کاربرد دارد. مثلا شهرکهای اقماری یا صنعتی که با مکان یابی در صدر و ذیل و حاشیه شهرهای بزرگ ساخته و فرآوری شده اند، معلول نیاز و سرمایه گذاری و برنامه ریزی بخشی از همین شهروندان یا ساکنان شهرهاست؛ اما بزرگترین مفهوم در ذهنیت و عینیت ما، «کلانشهر» است که اغلب ساکنان این سرزمین و بلکه جهان معاصر با آن آشنا یا ساکن محیط آن هستند.
با نگاهی به این ابتدا، میتوان شیوه زیست عمومی و پیچیدگی و ظرافت بی حد و حصر آن را دریافت. ازجمله گرتهای از مدیریت، آینده نگری و برنامه ریزی را به عنوان مهمترین نیاز ساکنان متراکم شهرها میبینیم و درمی یابیم. هیچکس بی نیاز و خارج از سایه مهیب این جریان عظیم نیست و امروزه که در متن کلانشهری چون پایتخت یا اَبَرشهرهایی چون مشهد و اصهان و شیراز و تبریز و غیره زندگی میکنیم، تمایزاتش را نیز با پوست و گوشتمان احساس میکنیم و مزایا و معایبش را نیز همچون آواری بزرگ بر دوش گرفته ایم. چاره هم نداریم و دنیای کنونی چندان فراخ و امن نیست که هرجا خواستیم بکوچیم و در جایی دیگر بکوشیم!
برخی بر این نظرند که: «ایران جامعه کمبنیهای نیست، نه برای پیگیری خواستها و نه برای ابراز ناخرسندیها، هرچند تشکلنیافتگی و انواع گسستها توش و توان جامعه را کمابیش فرسوده است… وزن و عاملیت و آستانه تحرک نیروهای اجتماعی و سیاسی، متناسب با شکلگیری فرصتها و امکانات و امیدها و انتظارهای جدید، تغییر میکند.»
نقدهای وارد و روشن در مدیریت کلانشهر تهران، در ایاب و ذهاب و کسب و کار و معیشت، در مقرری و مقررات، در قانونگذاری و قانون دوستی و در آب و هوای نادل انگیز و نازیبایی بصری معماری وهرگوشه و کنارش فریاد میزند که ما شهروندانی اندک و شهرهایی بزرگ و پرجمعیت داریم که هیچ نسبتی با هم ندارند. بخش عظیم خاکستری شهرهای ما همچنان حاشیهای بر جامعه مدنی و شهروندی است. از قضا، مهمترین دستاورد در مدیریت شهری را نیز نباید در گسترش کمّی یا افزونی سازهها و حتی مزایده در سرمایههای یک شهر، بلکه در رشد کیفی و ارتقای مدنیت، یعنی جانشینی و بلکه تکامل شهرنشین به شهروند باید دید و این یعنی تبدیل جمع به اجتماع و سپس جامعه مدنی. قانون و تربیت و اخلاق سه رکن در پیدایش و پایداری جامعه مدنی و پویش زندگی شهروندان است.
سالها پیش، فروغ فرخزاد در شعری پیشگویانه، شهرهای ناپالوده را که حجم جمعیت نابالیده را در خود میانباشت وصف کرد: «شب در تمام پنجرههای پریده رنگر مانند یک تصوّر مشکوکر پیوسته در تراکم و طغیان بودر و راهها ادامة خود رار در تیرگی رها کردندر دیگر کسی به عشق نیندیشیدر دیگر کسی به فتح نیندیشیدر و هیچ کسر دیگر به هیچ چیز نیندیشیدر…»
اکنون انباشت جمعیت، شهرها را به ظرف لبریز و نیازمندی بدل کرده است که مردمانی نامتجانس، ناگزیر در کنار هم روزگار را طی میکنند. ناگزیری همانا معیشت است که در قلب شهرها انباشت شده و مهاجران و ساکنان بومی را به ماندگاری در همین محیط دوام بخشیده است؛ اما کدام ضمانتها به ما میگوید که این معادله، ثبات و دوامی خواهد یافت. وقتی که بازهم به قول همان شاعر: «چه روزگار تلخ و سیاهیر نان، نیروی شگفت رسالت رار مغلوب کرده بود…» خشمی تلنبار شده از فقر و غنا در کار است و انکار آن فایده ندارد، زیرا هست و امید و نا امیدی هردو در کنار هم راه میروند، تا کدام برآید و پنجه باز کند.
منبع: اطلاعات