به گزارش سایت خبری پرسون، امید زندگانی را بچه های دهه ۶۰ با سریال های متعددی که در صدا و سیما پخش می شد به خاطر دارند. سریال هایی مانند «در پناه تو» و «بازگشت به خانه». زندگانی در گفت و گویی که با او انجام داده ایم به دلایل افت سینمای متفکر و معناگرا و حتی طنز آمیزی که همراه با نوعی پیام باشد، اشاره دارد و دلایل روی آوردن مردم به هجو را، یعنی خندیدن برای خندیدن با تبیین مسایل جامعه شناختی و همچنین از بعد روانشناسی بیان می کند.
گیشه ما چه در سینماها و چه در فضای مجازی این روزها و طی سالهای اخیر به سمتی سوق یافته که مخاطبان برنامه هایی که بی دلیل مخاطب را می خندانند، بیشتر به چشم میخورند. مگر ما سینمای جدی و متفکر نداشته ایم و نداریم که امروز به این وضع دچار شده ایم؟
پاسخ پرسش شما چند حوزه را دربرمی گیرد. نخست باید حوزه روانشناسی و جامعه شناسی را به عنوان دفاع از عرضی که من خواهم داشت به شهادت بگیریم. ما در دوره ای از وضع جامعه جهانی قرار داریم که بحران هایی مانند جنگ، کرونا، فشارهای اقتصادی و غیره باعث می شود که جامعه تحت فشار روحی و روانی قرار بگیرد. در کشور ما هم شرایط اقتصادی باعث شده تا مردم بیشتر تحت این فشارها قرار بگیرند. در نتیجه مجال آرامش و توجه به تفکر برای مخاطب و مردم کمرنگ تر و کمتر شده است.
آنها ترجیح می دهند فقط آدرنالین و احساسات سطحی شان تحریک شود؛ احساساتی که به فکر، تفکر و درک و اندیشه نیاز ندارد. چون فکر می کنند به نوعی از همه چیز اشباع شده اند. این یک موضوع است و موضوع دوم به سیاست گذاری در فضای تصویر بازمی گردد. این شامل پلتفرم ها و فضای مجازی و حتی تلویزیون و سینما هم می شود. من تئاتر را جدا می کنم و خدمتتان خواهم گفت که موضوع از چه قرار است. این عرصه های تصویری، دوره ای موسوم به دوره گذار را سپری می کنند یعنی ما از سطحی نگری به معنوی نگری می پردازیم . چنین که نشان داده می شود سیاست به سمت معنویت فیلم کشیده می شود و مفاهیم ارزشی بیشتر مطرح اند .
اگر این فضای فعلی بگذرد و ما بدانیم که تکلیفمان چیست و قرار است برویم سراغ فیلم های محتوایی و ارزشی محور، تکلیفمان روشن می شود و من می توانم به شما پاسخی روشن تر بدهم. اما در حال حاضر در ملقمه ای قرار داریم که خود هنرپیشگان هم متأسفانه با توجه به هشتگ هایی مانند می تو و اتفاقاتی که می افتد، همه را نسبت به هم بدبین کرده و شرایط را متشنج می کنند و مردم را نسبت به فیلم ها مکدر کرده اند. بنابراین باید صبر کنیم تا این تلاطم ها از بین برود و ابهام زدوده شود یا دست کم پیش رویمان را روشن تر ببینیم.
چارلی چاپلین حدود یکصد سال پیش کار می کرد و نابغه سینما بود. نمی شود در این دوره کمدی ای ساخت که مانند کارهای چاپلین پیامی داشته باشد؟ چرا طنز ما در اعماقش هیچ گونه ابهامی را نمی زداید؟ آیا این قدرت را ندارد؟
پاسخش به ممیزی ها بازمی گردد. در واقع هنر طنز در همه زمینه ها از جمله کاریکاتور، شعر، ادبیات و معماری یک سلسله خط قرمزهایی دارد که لاجرم برای خنداندن و واداشتن مردم به تفکر باید شکسته شود. شما اگر دوربین مخفی ای که صرفا با محتوای سرگرمی در اروپا ساخته شده بینید، درمی یابید که خودشان را مجاز به هر نوع شوخی پسا خط قرمزی با مردم می دانند و واکنش مردم هم نسبت به این سرکار قرار گرفتن واکنش خطرناک و خط قرمزی و توهین به سیستم دولتی و توهین به سیستم فرهنگی نیست اما در کشور ما به دلیل چند یا بهتر بگوییم چندین وجهی بودن فضای مدیریتی و یکسان نبودن ضوابط باعث میشود که ممیزی های فضای طنز، این فضا را به شدت محدود کند.
نتیجه این فرایند چه حاصلی برای اهل هنر به همراه می آورد؟
محتوا جایش را به سطحی نگری و جوک های تکراری با فرمول های تکراری و صرفاً با رنگ آمیزی متفاوت می دهد و چون این عرصه برای مانور و تاخت و تاز طنز تنگ است ما نمی توانیم به عنوان یک فضای ادبیات غنی به طنز بنگریم و فقط و فقط بحث هجوش مسلط است. بنابراین می توانیم بگوییم که ما در شرایط موجود طنز نداریم و هجو جای آن را گرفته.
این نوع هجو و کمدی، در تاریخ اروپا هم سابقه ای دارد؟
بله، اتفاقاً هجو در تاریخ بازیگری و فضای هنری و نمایشی تعریف دارد. هجو در اروپا و ایتالیا داریم که نمایش هایی به نام نمایش «فارس» بود. فارس نه به معنای فارسی و منظورم همان «FARCE» است و فقط برای این بود که سطوحی از جامعه لحظات بیکاری شان خوش باشند، نوشیدنی شان را بخورند و نمایشی هجو آمیز با گرایش های تنانگی ببینند و به خانه هایشان بروند و استراحت کنند.
منبع: همشهری آنلاین