به گزارش سایت خبری پرسون، حسین روحانیصدر در یادداشتی نوشت:
اصطلاح کودتا در تاریخ معاصر ایران فاقد هر نوع قدمت ویژه و جدی است. برخیها بهتوپبستن اولین مجلس شورای ملی توسط حامیان روسی سلطنت قاجار و استبداد صغیر 11 ماهه محمدعلی شاه را اولین کودتا میدانند و آخرین آن را نیز به کودتای 28 مرداد 1332 و سقوط دولت دکتر مصدق نسبت میدهند. جالبتر آنکه هیچکدام از موارد انتصاب کودتا، چه ازلحاظ لغوی و چه ازلحاظ کاربردی جامعیتی ندارد. کودتای سوم اسفند 1299 و ورود قزاقان به پایتخت و نخستوزیری سید ضیاء طباطبایی نیز از این قاعده گفتمانی مستثنا نیست. نکته قابل تأمل آنکه او و رضاخان خودشان اصطلاح کودتا را به جراید رسانده درحالیکه هیچ اتفاق برازندهای که در شرح تعریف کودتا وجود دارد، اتفاق نیفتاد. از آن زمان تاکنون کتابها، مقالهها، میزگردها و... در داخل و خارج به نقد و توصیف این کودتاها پرداختند.
با گذشت یک سده از -به اصطلاح- کودتای سوم اسفند و رویکارآمدن حکومتی با پیشینه نظامیگری، تا این زمان هیچگاه کالبدشکافی دقیقی از این حادثه مهم و سرنوشتساز ارائه نشد. به گمان برخیها همچون دکتر محمدعلی کاتوزیان جامعه ایران معاصر، آگاهی کاملی از قالبها، ابزارها و محملهای نو یا تازه و مهم نداشت و با آنکه یک شورای خبرگان منتخب در چند نوبت تشکیل شد، اما پدیده مجلس و نیز دولت به عنوان هیئتی با مسئولیت جمعی بهطورکامل تازه بودند، زیرا تجربهای که پیش از آن در آغاز دهه 1870 میلادی آغاز شد، ریشه نگرفت.
اگرچه انتشار روزنامه به نیمه نخست سده نوزدهم بازمیگشت، ولی مطبوعات از حیث زبان، محتوا، سبک، هدف، رهبری و صرف شمارندگان بهطورکامل تازگی داشت. بنابراین، نباید پیدایش و رواج این قالبهای تازه را نادیده گرفت. اما دموکراسی هر چه بیشتر به هرجومرج، حوزه همگانی به بیقانونی یا رفتار ضداجتماعی و آزادی به لجامگسیختگی انجامیده بود و آن را دلیل اصلی کودتای 1299 دانستند. اگر اوضاع، چنین وخیم نشده بود که مردم از انقلاب بهشدت سرخورده شوند، آن را توطئه انگلیسیها بدانند و دلتنگ سلطنت ناصرالدین شاه، واپسین فرمانروای خودکامه شوند که میتوانست امنیت عادی را برای زندگی مردم تأمین کند، این کودتا هرگز به وقوع نمیپیوست.
برخی از افسران و دیپلماتهای انگلیسی به سازماندهی این کودتا کمک کردند ولی اگر در 1299 کشور در عمیقترین هرجومرج و بینظمی غوطهور نشده بود، آنها نیز نه میخواستند و نه میتوانستند چنین کنند.
رویدادهای پس از این کودتا بسیار شبیه فرایندی است که طی آن در ایران پیش از دوران نو، حکومت خودکامه به صحنه بازمیگشت. نخست، در برابر هرجومرج مشهود و ملموس، واکنشی نظامی صورت گرفت؛ در همان حال، فشار فزایندهای بر مجلس، احزاب و مطبوعات وارد شد تا مقداری از روش لجامگسیخته خود دست بردارند. در دورهای چهارساله، زندگی و سیاست در ولایات و مرکز و کانون سیاست بهمراتب با ثباتتر از آن چیزی شده که در 30 سال پیش از آن بود. وقتی رضاخان در 1304 به پادشاهی رسید هنوز حکومت از اساس، قانونی و قالب مجلس هنوز مستقل بود، گرچه دیگر همه اختیارات را در دست نداشت؛ مطبوعات به کار خود ادامه میدادند، هرچند بخش اعظم رفتار لجامگسیخته آنها به همراهی برخی از آزادیهایشان مهار و محدود شد، ولی باز هم شبیه همان الگوی سنتی از اواخر دهه 1300 حکومت آغاز شد.
زمانی که جامعه به این مرحله رسید بیاغراق هیچ نشانی از دموکراسی یا حوزه همگانی نو باقی نمانده بود؛ هرچند در حاشیه تحملپذیری دولت یک حوزه همگانی ظاهری وجود داشت و شکلهای تازه نظام اجرائی، مجلس و وزارتخانههای دولتی، به جای خود باقی بود. در واقع، این شکلهای تازه، همگام با گسترش دیوانسالاری سیاسی و دولتمحوری اقتصادی که سابقه چندانی در تاریخ ایران نداشت، به سرعت دامنه پیدا کرد.
درآمدهای رو به رشد نفتی که ارقام سرسامآوری پیدا کرد و آزادانه به دست دولت میرسید و توزیع میشد، سربرآوردن دوباره فردمحوری را تسهیل و تقویت کرد. ولی این موضوع زاده این درآمدها نبود، چه این نظام در تاریخ ایران پدیدهای عادی و طبیعی بود. در واقع، پیش از آن نیز یک بار دیگر پایان دوران حکومت قانونی اواخر دهه 1300 و سال 1320 خورشیدی روند مشابهی پاگرفته بود.
دولت پهلوی تنها حکومتی خودکامه مبتنیبر نظام سنتی نبود، بلکه با ویژگیهای ملتگرایی و مدرنیسم شناخته شد. شاید انقلاب مشروطه عاری از لحن ملتگرایانه و مدرن بود، اما خود اندیشه حکومت پارلمانی و مبتنیبر قانون اساسی، مدرن به شمار میرفت، هرچند با اصطلاحات اسلامی سنتی تبیین و توجیه میشد. همچنین بسیاری از روشنفکران متجدد در آرزوی توسعه زیرساخت مدرنی شامل آموزشوپرورش، بانکداری، جاده و راهآهن برای کشور بودند. گذشته از آن، یک جریان ناپیدای فکری در زمینه ملتگرایی به مفهوم اروپایی آن در ایران وجود داشت که نه تنها ضدامپریالیستی و درپی استقلال کامل و حاکمیت ملی بود، بلکه سخت دلبسته افتخارات گذشته و مشتاقانه در آرزوی تبدیل ایران به یک جامعه اروپاییمآب بود.
این ملتگرایی آتشین و سرزنده از نوع اروپایی، در جریان جنگ جهانی اول و پس از آن به سرعت در ایران رشد کرد و در میان روشنفکران متجدد و صاحبان حِرَف فرهنگی گسترش یافت. ازاینرو، بنیانگذاران دولت پهلوی تنها رضاخان و مشتی افسر ارتش، براساس یک افسانه جاافتاده و معروف، دولت انگلیس نبودند. احساسات ملی و تجددگرایی در جریان جنگ جهانی اول، یعنی هنگامی که بیطرفی ایران از سوی همه طرفهای درگیر در جنگ بهشدت نقض میشد و مداخلات روس و انگلیس در امور ایران به اوج خود رسیده بود، در میان روشنفکران نوگرا و نخبگان فرهیخته به سرعت گسترش یافت.
این احساسات در مخالفت با قرارداد 1919 که انگلستان بانی آن شد و این گروهها همگی آن را تلاشی برای تبدیلکردن ایران به تحتالحمایۀ انگلیس تلقی کردند، سر باز کرد؛ درواقع، هم مشروطهخواهان قدیمی و هم عناصر رو به افزایش ملی و نوگرا که آرمانهای بسیار رادیکالتری داشتند و بیصبرانه درپی تحقق آنها بودند، قرارداد 1919 را محکوم کردند، ولی یگانگی هدف در میان این گروه دیری نپایید. میزان استقبال روشنفکران ملی و نوگرا از کودتای سیدضیاء و رضاخان، تا اندازهای به این دلیل که بعدها معلوم شد افسران و دیپلماتهای انگلیس در سازماندهی کودتا دست داشتهاند و ازآنرو که کودتا خاستگاه رژیمهای دیکتاتوری شد، هنوز به درستی شناخته نشده است.
ظهور ملتگرایی رسمی درپی کودتا که بهصورت ایدئولوژی مسلط دولت پهلوی درآمد، آشکارا با افزایش دیکتاتوری ( از 1302 تا 1312) همراه شد. این امر بسیاری از ملتگرایان اهل قلم و روشنفکر را، که برخی از آنان با رضاخان حتی پیش از آنکه او شاه شود، درگیری داشتند، غافلگیر کرد. اما برای مقامهای نظامی و غیرنظامی خشکمغزی که خود نقش مهمی در این رویداد داشتند، شگفتآور نبود. اینان تنها زمانی که نظام بهصورت استبداد درآمد و ضد خودشان به کار افتاد، آشفتهخاطر و وحشتزده و سرخورده شدند.
منبع: شرق