به گزارش سایت خبری پرسون، صالح نیکبخت در یادداشتی نوشت:
صدمین سالروز کودتای سوم اسفند را پشت سر گذاشتیم. کارگزاران نهچندان آشنای کشورهای پیروز جنگ جهانی اول، در آخرین روزهای قرن سیزدهم شمسی، با برنامهریزی قبلی از قزوین آهنگ دیدار تهران کردند؛ نه برای یک دیدار موقت، بلکه برای دردستگرفتن قدرت سیاسی و پایاندادن به وضعیتی که به نظر همه مردم کشور و سردمداران سیاسی آن زمان، نه قابل تحمل بود و نه ادامه آن میسر. میهمانان جدید با نزدیکشدن به تهران، نقشه عملیات شبانه حمله به پایتخت را در مهرآباد، روستای کوچکی که قدیمیترین فرودگاه ایران به نام همین روستاست، نهایی کردند. اواخر سال بود و مردم به پیشواز نوروز میرفتند.
کودتاچیان نقشه را طوری طراحی کرده بودند که هنگ قزاق شکستخورده در گیلان به فرماندهی میرپنج (سرتیپ) رضا سوادکوهی معروف به رضاماکسیم، بدون تعجیل در پیمودن مسافت زمانی، حرکت به سوی تهران را آغاز کردند تا پیش از اینکه شفق سرخ صبحگاهی بر فراز دماوند نمایان شود، در تهران باشند و در مراکزی که پیشتر تعیین کرده بودند، مستقر شوند. قزاقها پس از چهار ساعت طی مسافت از کورهراهها و بیابانهایی که امروز به خیابان و میدان تبدیل شدهاند، به غربیترین نقطه تهران رسیدند. راهیان دو ساعت پیش از سپیده سحر به تهران سلام گفتند. سال ۱۲۹۹ به روزهای پایانی آن نزدیک میشد و حدود سه سال از پایان اولین جنگ جهانی و شکست خردکننده آلمان، اتریش و عثمانی میگذشت؛ ولی پیامدهای فاجعه اقتصادی، سیاسی و انسانی اشغال ایران و قحطی بزرگ و اپیدمی بیماریهای وبا و آنفلوانزا و کشتار مردم هنوز گریبانگیر ایران و تمام خاورمیانه بود.
کشورهای متخاصم این جنگ را به نام میهنپرستی و دفاع از حیثیت و اعتبار ولیعهد مقتول اتریش به راه انداخته بودند، اما تردیدی نبود که این جنگ امپریالیستی و برای تقسیم بازارهای جهان و سلطه سرمایه در تمام عالم بود. تنها آخرین نماینده چپ پارلمان فرانسه بر این واقعیت که این جنگ میهنی نیست و برای تقسیم بازارهاست، اصرار میکرد و صدایش حتی تا میز رئیس پارلمان کشور مهد آزادی هم نرسید و فرصت آخرین نطق خود را از تریبون مجلس پیدا نکرد که پارلمان مجوز ورود فرانسه به جنگ اول را صادر کرد. اکنون فقط این ایده مطرح بود؛ آنچه باید آزادانه گردش کند، سرمایه است حتی اگر لازم باشد آزادانه مردم قتلعام شوند. جنگ نهتنها آلمان و اتریش بلکه امپراتوری عثمانی را که روزی به لحاظ گستره متصرفاتش، رقیب انگلستان بود، در چنگال متفقین گرفتار کرد. روسیه با وجود تلفات وسیع در جنگ اول، درگیر بحرانهای داخلی شده و این بار تنها نبرد ناویان و فرماندهان رزمناو پوتمکین نبود که آیزنشتاین آن را در شاهکار خود با این نام به تصویر کشید، اما با فریب، نیرنگ و سرکوب ناویان خاتمه یافت. این بار شراره انقلاب تخت و بخت بزرگترین امپراتوری شرق اروپا را به لرزه انداخته بود. با پیروزی انقلاب اکتبر، رسما روسیه شوروی پای خود را از جنگ تقسیم بازارهای جهانی پس کشید.
در چنین شرایط بحرانی، شاهزادگان فرانسوی و انگلیسی سایس-پیکو، روی یک ورق کاغذ قبلا نقشه تقسیم خاورمیانه را کشیده بودند. این وثوقالدوله بود که با برخی وزیران و مشاورانش با رانت و رشوه اصرار داشتند ایران را تحتالحمایه انگلستان قرار دهند که با مخالفت و پایمردی وطنخواهانی همچون دکتر محمد مصدق روبهرو شد. وثوقالدوله کنار رفت و فرد آنگلوفیل بیکفایتی جای او را گرفت و چون نتوانست اوضاع کشور را سامان دهد، سید ضیاءالدین طباطبایی، مدیر روزنامه رعد و فرزند سیدعلی طباطبایییزدی معروف که ندیم شاهان قاجار بود، با کلنل ایرونساید، فرمانده نیروهای انگلیسی مستقر در ایران، برای پایاندادن به عمر دولت متزلزل سپهدار رشتی و دردستگرفتن زمام امور همپیمان شدند؛ ایرانی مدافع انگلیس و انگلیسی مدافع منافع ایران. در جستوجوی کسی بودند که دارای نیروی نظامی و توانایی فردی باشد و رضاخان میرپنج را در نظر گرفتند. کلنل در اولین دیدار با میرپنج درباره او گفته بود: «مردی بود که شانههای پهن و قامتی بیش از 180 سانت و بینی عقابی با چشمهای درخشان داشت که به چهره او هیجان میداد و اگرچه از تب مالاریا میلرزید، ولی به روی خود نمیآورد و به مرخصی استعلاجی هم نمیرفت. نامش رضا بود و من را یاد راجههای مسلمانی که در هند دیده بودم، میانداخت».
به گفته آیرونساید، رضا از سوی کلنل اسمایت معرفی شده بود. در روند وقوع کودتا، بار مدیریت و تدارکات از مرحله طراحی عملیات تا تأمین حقوق و لباس قزاقهای شرکتکننده در کودتا و اجرای نهایی، همگی بر عهده سران قوای ارتش انگلستان در ایران بود. بامداد سوم حوت (اسفند)، نیرویی که متشکل از هزارو 500 قزاق بود و روزهای قبل از قزوین به سوی تهران حرکت کرده و در مهرآباد اتراق کرده بودند، وارد تهران شدند. قزاقها از اینکه بگویند از انگلیسیها هریک پنج تومان گرفتهاند، ابایی نداشتند. آنها زیر نظر کلنل اسمایت، افسر بریتانیایی که مدتها در رأس قزاقخانه در ایران بود و با سیدضیا در طی رفتوآمد به تهران تماس پیدا کرده بود، عملیات کودتا را اجرائی کردند. دولت ایران نیز با ادعای سفارت انگلیس فقط چهار روز بعد از حرکت قزاقها به سمت تهران باخبر شدند که آنها قصد تصرف پایتخت را دارند؛ البته طراحی و اجرای کودتا چنان منظم سازماندهی شده بود که نمیتواند بدون تبانی قبلی نباشد. باری روز دوم اسفند فرا رسید. جنگ روانی سیدضیا و رضاخان وحشتی عجیب بر دل اعضای دولت و سلطنت در تهران انداخته بود. نرمن، سفیر انگلیس، در گزارش خود به لرد کرزن نوشت: وقتی احمدشاه از نیت قزاقها مطلع شده، در دوم اسفند سعی کرد با وی تماس تلفنی بگیرد، اما به بهانه اینکه وی (نرمن) به راهپیمایی در مسافتی دور بوده است، شاه را در آن شرایط قال گذاشته بود، این امکان مسیر نشده و شاه مجبور میشود با دبلیو اسمارت، مستشار سفارت، تماس بگیرد.
اسمار که در مقابل شاه، خود را به بیخبری زده بود، گفته است که شاه قصد داشت فرار کند که اسمارت او را دلداری داده و گفته است: هیئت مشترکی از سوی سفارت بریتانیا و شما (احمدشاه) را به سوی قزاقها میفرستیم که منصرفشان کنیم. جمعی مرکب از حسین سمیعی، ملقب به ادیبالسلطنه، معاون رئیسالوزرا سپهدار رشتی (که از استعفای عجیب سردار همایون از ریاست قزاقخانه یکه خورده بود) با منشی شاه، معینالملک، همراه کلنل هیگ و کلنل هارلستن از طرف سفارت بریتانیا با آنها راهی مهرآباد که محل اردوی قزاقها بود، شدند. به این ترتیب، رضاخان سوادکوهی و سیدضیا طباطبایی با دو پایگاه اجتماعی متفاوت، یکی با سابقه مدافع دوآتشه سفارت انگلیس و مدیر روزنامه رعد و یک سرباز، پس از ملاقات با نمایندگان شاه و سفارت وارد تهران شدند. رضاخان با رعایت پرنسیپهای نظامی و اخلاقی و سیدضیا بدون رعایت پرنسیپهایی که باید رعایت شود، به حضور شاه وحشتزده و جوان میرسند. یکی بهعنوان نخستوزیر مأمور تشکیل کابینه میشود و به دیگری مقام سردارسپه میرسد. سیدضیا که خود را موفق این بازی میدانست و پایههای صدارت خود را محکم میدید، با صدور اعلامیه معروف «حکم میکنم»، بگیربگیر راه انداخته و دستورات شداد و غلاظی برای دستگیری مقامات عالیرتبه پیشین ازجمله والیان خراسان، فارس، بوشهر و سواحل صادر میکند. دکتر مصدق که به خوبی سیدضیا و پدرش را میشناخت، با اسب از شیراز به قصد مراجعه به تهران راه افتاد، ولی به محل اقامت رؤسای ایل بختیاری رفت و تا برکناری سیدضیا در آنجا ماند. اما احمد قوام، والی خراسان،، با حکم کسی دستگیر میشود که در برابر او و مقاماتی که قبلا داشت، فردی بیسروپا محسوب میشد.
رضاخان برخلاف سیدضیا که نسبت به شاه و مجلس بیاحترامیهای فراوان میکرد، طبق وعدهای که به انگلیسیها داده بود، حرمت شاه را نگه داشته و همت خود را به سروساماندادن به ارتش و متحدکردن نیروهای قزاق و ژاندارم و ایجاد امنیت در کشور که هر گوشه آن در دست یکی از متمردان بود، معطوف کرد. سیدضیا از همان روزهای اول بعد از کودتا با سردارسپه سرشاخ شد و روز به روز نقار و تقابل این دو بیشتر شد که سرانجام دولت سیدضیا که به کابینه صدروزه مشهور بود، سقوط کرد و همان کسانی که او را بر سر کار آورده بودند، دستش را گرفتند و به فلسطین بردند، آنجا مشغول تجارت شد و به ثروتی عظیم هم دست یافت. سیدضیا بعد از شهریور ۱۳۲۰ به ایران برگشت و از یزد انتخاب و وارد مجلس شورای ملی شد و دوباره در دربار جایگاهی پیدا کرد. برعکس، سردارسپه که درجات نظامی را از تابینی (سرجوخه) تا سرتیپی طی کرده بود، بر اساس برنامه تعیینشده از سوی کلنل آیرونساید در حکومت باقی ماند و به وزارت جنگ و نخستوزیری نیز رسید. در آخر هم که نتوانست قضیه جمهوریت را به کرسی بنشاند، با انتخاب و رأی نمایندگان مجلس شورای ملی و با انقراض سلسله قاجاریه، بر تخت سلطنت نشست.
سردارسپه وقتی به پادشاهی رسید، تمام قدرت را قبضه کرد، با مخالفان ملی و مذهبی خود به نام مخالفان نظام مشروطه و با چپها به عناوین کمونیست و طرفداران مرام و رویه اشتراکی به تندی برخورد کرد و بسیاری از وطنخواهان و سیاستمداران محبوب و نویسندگان و دانشمندان و بلکه نظامیان را زندانی کرد و حتی به شیوههای غیرانسانی کشت. بااینحال، رضاشاه چه در دوره چهارساله پیش از نشستن بر تخت سلطنت و چه دوران پادشاهی، اقداماتی برای ایجاد امنیت و حفظ تمامیت ارضی کشور و مدرنیزاسیون ایران و توسعه ملی و ایجاد شبکه راههای شوسه و راهآهن، دانشگاه، دادگستری مدرن، بیمارستانها و تقویت و متحدکردن ارتش و ساماندهی وضعیت مالی ایران انجام داد. بهطورکلی پایههای آنچه لازمه تشکیل یک دولت -ملت در تراز تحولات قرن بیستم بود، در دوره رضاشاه و به دست ایرانیانی که خواهان نجات کشور از فلاکت دورههای قبلی بودند، ایجاد شد و بعدها توسعه، تقویت و تکمیل شد و این فرصتها و تهدیدها، قابل مشاهده در موزه تاریخ است.
منبع: شرق