از دست دادن شغل و سلامت روان/ سوگی پنهان و تأثیرگذار بر هویت انسان

از دست دادن شغل صرفاً به معنای قطع درآمد نیست، بلکه شکافی عمیق در ساختار هویت، روابط اجتماعی و احساس معنا در زندگی ایجاد می‌کند که اغلب نادیده گرفته می‌شود.

تصویر از دست دادن شغل و سلامت روان/ سوگی پنهان و تأثیرگذار بر هویت انسان

به گزارش سایت خبری پُرسون، برای بسیاری از افراد، کار بخش مهمی از هویت فردی، ساختار روزمره و ارتباط با جامعه به‌شمار می‌رود. با این حال، وقتی این بخش حیاتی به هر دلیلی از بین می‌رود، احساس فقدان و اندوهی شکل می‌گیرد که نه‌تنها دیده نمی‌شود، بلکه حتی توسط خود فرد نیز ممکن است انکار شود.

به نقل از سایکولوژی تودی، در بسیاری از جوامع، به‌ویژه جوامع غربی، کار چیزی فراتر از یک منبع درآمد است؛ کار بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت انسان‌هاست. کافی است به یکی از رایج‌ترین پرسش‌هایی که در نخستین برخورد با افراد مطرح می‌شود فکر کنیم: پس از «اسمتان چیست؟» معمولاً بلافاصله می‌پرسیم: «شغلتان چیست؟» این ترتیب سؤالات، نشان می‌دهد که شغل و حرفه تا چه اندازه با درک ما از خودمان گره خورده است. بنابراین وقتی شغل از دست می‌رود؛ چه به دلیل اخراج، بازنشستگی، بیماری، شرایط پیش‌بینی‌نشده یا دگرگونی‌های ناگهانی زندگی، احساسی از اندوه در پی آن شکل می‌گیرد که هم شدید است و هم در بیشتر مواقع دیده نمی‌شود. شغل، علاوه بر مزایای اقتصادی، ساختاری برای زندگی، احساس ارزشمندی و هدف را نیز فراهم می‌آورد. افراد از طریق شغل‌شان نه‌تنها درآمد کسب می‌کنند، بلکه تصویری از خود می‌سازند: چه کسی هستند، چگونه به این نقطه رسیده‌اند و به کجا می‌خواهند بروند. عناوین شغلی، برنامه‌های روزمره و ارتباطات حرفه‌ای، ساختاری ایجاد می‌کند که به افراد حس ثبات، معنا و وابستگی می‌دهد.

حال اگر این عناصر از زندگی حذف شوند، احساس گسستگی به وجود می‌آید؛ شکافی در هویت شکل می‌گیرد که می‌تواند با مشکلات سلامت روانی نیز در ارتباط باشد.

مطالعه‌ای در سال ۲۰۲۳ توسط گروهی از پژوهشگران به رهبری هرر نشان داد که داشتن شغلی معنادار به بهبود سلامت روان کمک می‌کند؛ هرچه افراد معنای بیشتری در کار خود بیابند، وضعیت روانی آنان بهتر خواهد بود. شغل فقط مجموعه‌ای از وظایف روزانه نیست. در بسیاری از موارد، افراد از طریق کار است که خود واقعی‌ خود را بشناسند؛ از استعدادها و توانایی‌ها گرفته تا ضعف‌ها و چالش‌ها.

ممکن است شغلی در ابتدا جذاب و پرمعنا به نظر برسد، اما تا زمانی که آن را تجربه نکنیم، از سختی‌های واقعی آن آگاه نمی‌شویم. این تجربه عملی است که انسان را با واقعیت‌های کار آشنا می‌کند. به عنوان نمونه، شاید روی کاغذ بتوانیم نقش یک دانشمند هوافضا را ایفا کنیم، اما در عمل با دشواری‌هایی مواجه خواهیم شد که تنها در میدان عمل خود را نشان می‌دهند.

کار به انسان انگیزه بیدار شدن در صبح می‌دهد، ریتمی برای روزهایش تعریف می‌کند و هدفی ارائه می‌دهد که زندگی را معنادار و پُررنگ می‌کند. بسیاری از افراد از طریق شغل‌شان احساس می‌کنند که اثری در جهان اطراف‌شان می‌گذارند، چه در مقیاس خرد و چه در سطح کلان.

محیط کار فقط محل انجام وظایف نیست؛ روابط انسانی و تعاملات اجتماعی نیز در آن شکل می‌گیرد. گفت‌وگوهای کوتاه در کنار دستگاه قهوه‌ساز، شوخی‌ها و داستان‌های مشترک، شبکه‌ای اجتماعی پدید می‌آورد که هم رسمی و هم غیررسمی است و تأثیر زیادی بر زندگی شغلی و شخصی افراد دارد. این ارتباطات معمولاً در حاشیه قرار می‌گیرند یا نادیده گرفته می‌شوند، اما نبود آن‌ها نوعی خلأ اجتماعی به وجود می‌آورد که تشخیص آن کار آسانی نیست.

ممکن است همکاران‌مان را «دوست» ندانیم، اما نبودشان را احساس خواهیم کرد. در بُعدی ملموس‌تر، شغل منبع درآمد، بیمه درمانی، پس‌انداز بازنشستگی و چارچوبی مالی برای زندگی است. از دست دادن شغل، نه‌تنها منجر به اندوه می‌شود، بلکه ترس و نگرانی از تأمین نیازهای اولیه را نیز به همراه دارد. حتی در مواردی که این تغییر برنامه‌ریزی‌شده یا داوطلبانه است؛ فرد با چالش‌هایی در زمینه تنظیم بودجه، تغییر برنامه روزمره و بازتعریف هدف زندگی بدون دریافت حقوق مواجه خواهد شد.

این جمله کلیشه‌ای اما اغلب واقعی است: از دست دادن شغل می‌تواند فرصتی باشد برای خروج از نقش‌هایی که دیگر با ما هم‌راستا نیستند. بسیاری از افراد تنها به دلیل عادت، ترس از تغییر یا دل‌بستگی به آشنایی‌ها در شغلی باقی می‌مانند که دیگر با ارزش‌ها و علایق‌شان هم‌خوانی ندارد. گرچه اخراج ممکن است ضربه‌ای بزرگ باشد، اما گاه ما را وادار به توقف و تأمل می‌کند.

بدون ساختار همیشگی که ما را در موقعیتی نگه می‌داشت، شاید آزادی آن را بیابیم که به دنبال شغلی معنادارتر و سازگارتر با هویت در حال شکل‌گیری خود برویم. رشد معمولاً در لحظات راحتی اتفاق نمی‌افتد؛ اغلب زمانی سر می‌رسد که در بدترین وضعیت روانی قرار داریم و احساس عدم تعادل می‌کنیم.

برخلاف سوگ ناشی از مرگ یا طلاق، از دست دادن کار اغلب به‌عنوان مسئله‌ای موقتی یا عملیاتی نگریسته می‌شود. تغییر شغل امری رایج است و معمولاً به‌عنوان فرصتی برای بازآفرینی خود در نظر گرفته می‌شود. در نتیجه، پیامدهای عاطفی آن اغلب از سوی دیگران و حتی خود فرد نادیده گرفته می‌شود. اما از دست دادن شغل، تنها چالش برنامه‌ریزی و مدیریت نیست؛ بلکه شکافی عمیق در هویت، برنامه روزمره، معنا و احساس تعلق ایجاد می‌کند و باید به رسمیت شناخته شود.

چه چیزهایی می‌تواند کمک‌کننده باشد؟

  • نام‌گذاری اندوه: نخستین گام در مسیر بهبود، شناسایی این اندوه است. شغلتان بخشی از داستان زندگی‌تان بوده و از دست دادن آن، فقدانی واقعی‌ست.

  • یافتن تکیه‌گاه‌های جدید: بررسی کنید که کدام بخش از شغل برایتان مهم‌تر بوده، معنا، ساختار یا ارتباط و سعی کنید آن را در زمینه‌ای جدید بازسازی کنید.

  • اتکا به حمایت دیگران: با افرادی صحبت کنید که تجربه‌ای مشابه داشته‌اند. شنیدن داستان‌های مشترک می‌تواند احساس انزوا را کاهش دهد و دیدگاه تازه‌ای ارائه دهد.

  • اجازه دادن به فرآیند سوگ: اندوه مسیری خطی نیست. احساسات ناشی از از دست دادن شغل ممکن است در زمان‌های مختلف به اشکال گوناگون بروز کند.

در نهایت، بسیاری از افراد سوگِ کاری را در سکوت تحمل می‌کنند. پشت رزومه‌های تازه، پروفایل‌های به‌روزشده در لینکدین و جملات کوتاهِ مودبانه‌ای مانند «در حال بررسی گزینه‌های جدید هستم» اندوهی واقعی پنهان است: اندوهی ناشی از فقدان ساختار، هویت، ارتباطات انسانی و هدف.

چه آخرین‌بار از دفتر کار خارج شده باشید، چه جعبه وسایل‌تان را بسته باشید و چه آخرین تماس تصویری خود را قطع کرده باشید، جای خالی کاری که زمانی بخشی از زندگی‌تان بود به سادگی پر نمی‌شود. نامیدن این اندوه به معنای شکست نیست؛ بلکه نشانه‌ای از انسان بودن شماست. زمانی که اجازه می‌دهیم سوگ کاری را احساس کنیم، به خودمان اجازه می‌دهیم با تمام ابعاد وجودی‌مان گذشته، حال و آینده ارتباطی صادقانه برقرار کنیم. این آگاهی، می‌تواند آغاز مسیری جدید باشد؛ مسیری که از دل اندوه، معنا و امیدی تازه می‌روید.

منبع: فرارو

964860

سازمان آگهی های پرسون