به گزارش سایت خبری پرسون، انقلاب صنعتی که شد خانوادههای صنعتی-بورژوا پدید آمدند و زنانی که در فعالیتهای سنگین کارخانهها جایی نداشتند، اصطلاحاً به «زنان خانهدار» تبدیل شدند. قرن نوزدهم و انقلاب صنعتی برای ما «وصلت عاشقانه» را به ارمغان آورد تا حفاظی باشد دربرابر سوءاستفاده از زنانی که از نظر اقتصادی وابسته بودند. وقتی زنان در قرن بیستم به استقلال اقتصادی دست یافتند، کمکم به «وصلت خودبیانگرانه» روی آوردیم که در آن «عشقِ بیحساب» دیگر لازم نبود از منافع زنانی که بهلحاظ اقتصادی وابستهاند محافظت کند و درعوض بیشتر بر فردیت، استقلال و تحقق آرزوها تاکید شد. در قرن بیستویکم، به لطف دورکاری و تجارت الکترونیک، شکاف شدید میان «خانه» و «کار» که پیشتر موجب ظهور چنین نقشهایی شده بود دوباره در حال محوشدن است. حالا برخی زوجهای جوان، با استفاده از این فرصت، پیشگامِ الگوی جدیدی از زندگی مشترک شدهاند، الگویی که ریشهاش نه به دوران مدرن که به عصر پیشامدرن و خانوادههای تولیدکننده-کشاورز بازمیگردد.
مری هرینگتن، هجهاگ ریویو— اگر بخواهیم اوضاع جهان در چند سال اخیر را فقط در یک نکته خلاصه کنیم، باید بگوییم که دیگر دوران اوج رشد و ترقی را پشت سر گذاشتهایم. دهههای پس از آغاز هزارۀ جدید مقارن بود با دو بحران مالی بینالمللی، حملات تروریستی، بازگشتِ ابرقدرتهای سیاسی و جنگِ تلخ و یحتمل فاجعهباری در اروپای شرقی، بیماری همهگیرِ جهانی، و (هنگام نگارش این متن) تورم افسارگسیخته.
با چنین پیشینهای، برای کسانی که سودای سازندگی در سر دارند چه امیدی باقی میمانَد؟ این سؤالی مهم و فوری است، چون بحرانها یکی پس از دیگری از راه میرسند و هیچ نشانهای از پایانشان به چشم نمیآید و انگار قرار است زندگیِ همگان، البته بهجز اغنیا، را پیوسته فقیرانهتر، بیرحمانهتر و ناپایدارتر سازند. و اگر سازندگی اساساً نیازمند خانواده است، خانواده نیازمند همبستگی میان جنسیتهاست. این همبستگی، طی بخش عمدهای از فرهنگ و تاریخ بشری، مترادف با ازدواج بوده است.
اما معنای ازدواج طی زمان دستخوش تغییر بوده است. من در جای دیگری هم گفتهام که مفهوم «زنِ زندگی»1، که بیانی از ایدۀ «زن در پستو»2 است و محافظهکاران وقتی دربارۀ «ازدواج سنتی» حرف میزنند معمولاً به آن ارجاع میدهند، یکی از پیامدهای فرعیِ صنعتیشدن بود، به این معنا که زنان درواقع عاملیتشان را در اثر تبدیل خانوارهای تولیدکننده-کشاورز به خانوارهای صنعتیِ بورژوا از دست دادند. همچنین توضیح دادهام که ایدئال ازدواج رمانتیک به موازاتِ همین الگو از «زن در پستو» پدیدار شد، یعنی زمانیکه زنان عاملیت اقتصادیشان را در زندگی خانوادگی از دست دادند، به این باور روی آوردند که باید بهعنوان نیمۀ متعالیترِ رابطه و فردِ خاص در یک رابطۀ صمیمانه ارج و قرب یابند. این دو عامل در کنار یکدیگر محور عشقِ بیحساب را پدید آوردند: «وصلت عاشقانه»3ای که حالا دیگر نه بر ضرورتهای اقتصادی یا مبادلات معاملاتی، بلکه بر مهر و علاقۀ رمانتیکِ دوجانبۀ میان افراد استوار بود.
این سازوکار متناسب عصر صنعتی بود. اما، در گذر زمان، مسائل دوباره تغییر کرد. افزایش رفاه و نیز فراغتی که ظهور فناوری به همراه داشت ضرورتِ وفاداریِ زناشویی را از میان برداشت و حالا دیگر لازم نبود که زنان خودشان را از لحاظ جنسی صرفاً در اختیار مردانی بگذارند که اطمینانِ تمام و کمالی به آنان داشتند. ورود زنان به محیطهای کاریِ هایتک [فناوری پیشرفته]، که قوت و نیروی فیزیکی در آنها اهمیت چندانی نداشت، ضرورت تمایزگذاریِ صریحِ جنسیتی میان نقشهای گوناگون را، که زنان را از حیث اقتصادی وابسته میداشت، از بین برد. این تغییر همراه بود با گذار از «وصلت عاشقانه» به «وصلت خودبیانگرانه»4 که در آن عشقِ بیحساب دیگر لازم نبود از منافع زنانی که بهلحاظ اقتصادی وابستهاند محافظت کند و درعوض سبب شد گمان کنیم لیاقتمان، بهعنوان آدمهایی توانمند و مستقل، بسیار بیش از اینهاست.
مدتی به نظر میرسید که میتوانیم امور را طوری سروسامان دهیم که کاملاً بابطبعمان باشد، چه عضو «روابط شبکهایِ» غیرتکهمسری باشیم، چه دخترانی خودساخته و مستقل، چه مادری تنها که از نظر اقتصادی مستقل است و خودتلقیحی میکند. انگار دولتهای رفاه میتوانستند از پس هرگونه معضلی برآیند. اگر رشد اقتصادی پایدار میماند و ثبات سیاسی نسبی برقرار میشد، شاید میتوانستیم اجمالاً به محققشدن چنان خواستههایی دلخوش باشیم، اما اکنون همۀ ما، بهاستثنای ابرپولدارها، نگرانیم که نکند دوباره بهسمت دورانی کمثباتتر و کمرونقتر بلغزیم.
و در این بستر، ازهمگسیختهشدنِ شدیدِ روابط اجتماعی در سطحی همگانی رفتهرفته به معضلی وخیم برای مادران تبدیل شده است. ابیگل تاکر در کتابش با عنوان ژنهای مادری: یافتههای علم جدید دربارۀ غریزۀ باستانیِ مادری5، که در سال ۲۰۲۱ منتشر شد، نشان میدهد که مادرانِ موفق معمولاً شبکههای حمایتیِ اجتماعیِ خوبی دارند -یافتهای که بر جوامع نسبتاً باثبات منطبق است. نتیجه آن است که اگر همۀ دنیا دارد بیثباتتر میشود، باید هر کاری از عهدهمان برمیآید انجام دهیم تا اجتماعات باثبات بسازیم و این یک اولویتِ فمینیستیِ فوری است.
اما این به معنای بازگرداندن زنان به داخل آن پستوهای علیالادعا «سنتی» یا طلب برتریِ نهاییِ یک جنس بر جنس دیگر نیست. درعوض، باید در آنچه از معنای ازدواج میفهمیم تجدیدنظر کنیم. برخی محافظهکاران راهحل این مشکل را بازگشت به فهم قرنبیستمی از ازدواج و، از این طریق، بهنحوی بازگشت به «رابطۀ» سنتی میان مردان و زنان میدانند. ضعف چنین راهحلهایی این نیست که غیرعملی یا حتی سنتیاند؛ این است که بهاندازۀ کافی سنتی نیستند. امروزه بسیار نامحتمل است که مفهوم «خانم خانهدار» که در عصر صنعتی الگوی اصلیِ نقشهای جنسیتی بود دوباره احیا شود؛ نیازی هم به آن نیست. در قرن بیستویکم، شکاف شدید میان «خانه» و «کار» که پیشتر موجب ظهور چنین نقشهایی شده بود دوباره در حال محوشدن است. محوشدن این شکاف بهنوبۀ خود امکانهای جدیدی را پیش پای ما میگذارد و دوباره ما را متوجه نوعی از همبستگیِ مادامالعمر میان جنسها میکند که، بیش از آنکه میراث قرن بیستم باشد، به قرن پانزدهم برمیگردد. این امکانهای جدید حاصل بازگرداندهشدن کار به خانهاند، و در این فرایند نوعی وابستگی متقابل افزایش مییابد که میتواند همبستگیِ عملگرایانۀ بلندمدت را تقویت کند.
دورکاری، تجارت الکترونیک، و «کارهایی با سبد متنوع درآمدی» بدون ریسک نیستند، مثلاً این کارها ممکن است از نظر اقتصادی آیندهای نامعلوم داشته باشند یا نظارتِ کارفرما را به دنبال داشته باشند. اما خانوادهها، با کمک چنین تحولاتی، میتوانند زندگیهایی برای خود دستوپا کنند که در آنها هر دو نفر فعالیتهای اجتماعیِ محلی و مقرونبهصرفه، فعالیتهای اقتصادیِ عمومی، و تعهدات و الزامات خانوادگیشان را داشته باشند و میان همۀ اینها با الگوی خانواریِ تولیدکننده و مشغول در اقتصادِ مختلط توازن برقرار کنند.
در جهانی که در آن همهچیز، از ژئوپولیتیک گرفته تا پول و حتی شرایط اقلیمی، کاملاً ناپایدار است، برخی نسلزِدیها و نسلهزارهایهای جوانترِ دوراندیش پیشگامِ یک الگوی جدید شدهاند. ویلو، نویسندۀ ۲۵سالهای که زادۀ مناطق روستایی کاناداست، در ۲۳سالگی ازدواج کرده و بههمراه همسرش، فیل، کسبوکاری خانگی راه انداخته که مشخصاً نسخۀ بهروزشدهای از «خانوار تولیدکنندۀ» پیشامدرن است. او، علاوه بر پروژههای نوشتاریاش، با فیل نجاری میکند. آنها کارشان را به دو بخش تقسیم کردهاند: «سفتکاری» (که زور و نیروی بیشتری میخواهد و فیل انجامش میدهد) و نازککاری (که مهارتِ یدی و حوصلۀ بیشتری میطلبد و ویلو در آن استاد است). ازآنجاکه یک بچۀ خردسال هم دارند، ویلو درحالحاضر نمیتواند زیاد نجاری کند، اما برای فیل مشتری و حتی کارآموز پیدا میکند. علاوه بر اینها، به زمینی زراعی که متعلق به خودش و فیل است رسیدگی میکند.
از منظری فمینیستی-صنعتی، سبک زندگیِ ویلو غیرقابلقبول و اسیرِ قیدوبندهای مردسالاری است: او در سن پایین ازدواج کرد، مراقبت از کودک را تا حد زیادی در قلمروِ کاری خودش به حساب میآورد، و دریافتکنندۀ اصلی درآمد هم نیست. بااینحال ویلو همچون زنی بدنمند، و نه بهمثابۀ یک «انسان» انتزاعیِ اتمیزهشده و محصور در بدن زنانهای که اسباب زحمت است، بیرودربایستی پیگیرِ تحققِ منافعش در این بستر رابطهای است. چرا نشود این سبک زندگی را یک سبک حامی زنان دانست؟ ویلو نسبتاً جوان بود که فهمید میخواهد هم بچهدار شود هم عاملیت سیاسی و اقتصادی داشته باشد، و البته شغلش مثل مشاغل مرسوم نباشد که مجبورش کند مقاطع زمانیِ زیادی را دور از فرزندانش سپری کند. بهاینترتیب تلاش کرد حرفهای خانگی پدید آورد که در آن بتواند همۀ این چیزها را داشته باشد -و بتواند آنها را در سنینِ حداکثرِ انرژی و زایایی یعنی اوایل دهۀ سوم زندگیاش داشته باشد. ویلو میگوید «ازدواجکردن شالودۀ آن زندگیای بود که میخواستم بنایش کنم».
بههمآمیختنِ کار، خانواده و عشق به این شیوه مستلزم آن است که نگاه بسیار متفاوتی به ازدواج داشته باشیم. این اساساً بدین معناست که تصورات رمانتیکِ کمتری دربارۀ غایت ازدواج داشته باشیم، و این یعنی باید از تصویر آرمانیِ عشقِ بیحساب عقبنشینی کنیم. این بدین معنا نیست که روابطمان را سرد و عاریازعشق کنیم، بلکه یعنی باید اولویتها را تغییر دهیم و بپذیریم که عشق و مهر و علاقه مهماند اما غایت اصلیِ یک ازدواج موفق نیستند.
اشلی ۳۶ سال دارد و یک دهه از عمرش را صرف ساختن یک چنین زندگی مشابهی کرده است. او که اصالتاً آمریکایی است این روزها بههمراه شوهرش در اکوادور زندگی میکند. در آنجا هردو بهطور پارهوقت آموزش آنلاین زبان انگلیسی میدهند و همزمان به رتقوفتقِ امور خانۀ سر مزرعهشان مشغولاند. آنها در این خانۀ سر مزرعه و در یک زندگی کمکربن6 به تدریس مشغولاند و از سه فرزند کوچکشان مراقبت میکنند. در نظر اشلی، عشق حقیقی یعنی اینکه کارِ زندگی مشترک را در صدر اولویتها بنشانیم: «وقتی شما هر روزتان را در کنار یک نفر سپری میکنید و با هم روی پروژۀ زندگی کار میکنید، آن واقعیات سطحی اهمیتشان را از دست میدهند و کارکردن و ساختن کارِ زندگی در کنار یکدیگر اهمیت بسیار بیشتری پیدا میکند».
او، بهجای اینکه در آسمانها بهدنبال تحقق آرزوهایش بگردد، دوست دارد میراثی از خودش به جا بگذارد و به پاگرفتنِ اجتماعی وسیعتر کمک کند. اشلی میگوید «من ازدواجمان را یک عمل تولیدی میبینم: ما با همدیگر یک فرهنگ خانوادگی تولید میکنیم و صمیمانه مشغول بزرگکردن و آموزش بچههایمان هستیم». او میگوید کار شاقّ هرروزه و ظاهراً غیررمانتیکِ رتقوفتق امور خانۀ سرمزرعه، نوسازی و تعمیرات ساختمانها، پختوپز در خانه، و مشغولکردنِ بچهها به کاری که خودش و همسرش انجام میدهند موجب تحکیم رابطۀ آنها شده است. در نظر او، ازقضا دقیقاً کار یکنواخت و روزمره است که خلق معنا میکند: «کارِ زندگی یعنی همین کارهای شاقّ زندگیِ روزمره که در خدمت ساختن رابطه، خانواده و تعاملی انعطافپذیر با فرزندان است. این رویهمرفته خیلی معنادارتر است تا اینکه بردۀ یک شرکت باشیم».
به بیان بهتر، درست برخلاف ضربالمثلِ «دوری و دوستی»، اشلی پی برده که نزدیکی و صمیمیتِ کارکردنِ هرروزه و ۲۴ساعته در کنار یکدیگر موجب میشود بهتر از پس دشواریها بربیاییم. او میگوید برونسپاریِ همۀ کارهای خانه به مددکار، نیروهای نظافتی و کارگران روزمزدی ممکن است زندگی مشترک را کاملاً به بستری برای مصرفِ متظاهرانه تبدیل کند که این هم، بهنوبۀ خود، موجب تضعیف رابطه در موقعیتهای چالشی میشود. «در نهایت امر، وقتی مشکل دشواری پیش میآید، یکیدو ساعتِ آخرشب را با هم صرف میکنند و تمام. دیگر بچههایشان را نمیبینند. نمیتوانند از پس دشواریهایشان برآیند چون در یک چرخۀ فعالیت روزانه با یکدیگر کار نمیکنند».
زندگی طولانی است و فهم و درکِ معضلات دشوار و حل آنها ممکن است سالیان سال به طول بینجامد، اما زوجهایی که درگیر جِدّوجهدی مشترک میشوند راهشان به محبت، احترام و صمیمیت را بازمییابند. در این اثنا، بردباری و وفاداری یاریرسان است. این البته بدان معنا نیست که، بهخاطر حفظ ثبات اجتماعی، باید سوءاستفادۀ احساسی، خشونت و بدرفتاریهایی بیحدومرز را تاب بیاوریم. درعینحال این هم خیلی بعید است که همۀ آن ۴۲ درصد از ازدواجهای بریتانیایی که به طلاق منجر میشوند در نتیجۀ چنین عوامل حادی به این سرنوشت دچار شده باشند. و البته چندان روشن نیست که آیا پایاندادن به زندگی مشترکی که صرفاً میانهحال بوده، مخصوصاً وقتی پای فرزند یا فرزندانی در میان باشد، بهتر است یا ادامهدادن آن.
قرن نوزدهم برای ما وصلت عاشقانه را به ارمغان آورد تا حفاظی باشد دربرابر سوءاستفاده از زنانی که از نظر اقتصادی نسبتاً وابسته و متکی بودند. وقتی زنان در قرن بیستم به استقلال اقتصادی دست یافتند، کمکم به «وصلت خودبیانگرانه» روی آوردیم: زوجیّت بهعنوان مسیر تحقق آرزوها. در این چیدمان، مخصوصاً وقتی همۀ ما درآمد کسب میکنیم و فرهنگمان به تحقق آرزوها ارزش و اعتبار بیشتری میدهد تا وظیفه، تمایل داریم معضلات دشوار را دلیلی برای خروج از تعهدات و سُرخوردن و بازگشتن به فردگراییِ اتمیزهشده قلمداد کنیم.
اما آن خانوادههایی که از عشقِ بیحساب دوری میکنند، و بالتبع از آن فشار نفسگیرِ اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بر اینکه اتمهای یکه و تنهاافتادهای در بازار باشند رهایی مییابند، میتوانند نگاه رمانتیکِ دروننگرانهشان به ازدواج را با نگاهی جایگزین کنند که ارزش زیادی برای ثبات و الگوی خانواریِ تولیدکننده بهعنوان بنیانی برای زندگی اجتماعی قائل میشود. در مقام مبارزه با پسزمینۀ آشوبزدهای که هر روز هم بر آشوبهایش افزوده میشود، آنها دربارۀ ازدواج در قرن بیستویکم بازاندیشی میکنند تا سنگبنای الگویی جدید (درواقع قدیمی) از کارِ خانگیِ پساصنعتی را بگذارند. همبستگیِ پسارمانتیکی که این مبارزه در راستای منافعِ بلندمدتِ هر دو جنسِ زن و مرد و فرزندانمان پدید میآورد مبنایی است برای امیدواریِ حقیقی.
به بیان عملگرایانه، خانوارهایی که مطابق این الگو شکل گرفتهاند میتوانند هم از نظر اقتصادی و هم از نظر اجتماعی، و بر مبنای کارِ مشترکِ زندگی، در کنار یکدیگر کار کنند، چه آن کار کشاورزی باشد، چه صنعتگری، چه دانشبنیان یا مخلوطی از همۀ اینها. حداقلش این است که چنین خانوارهایی بدیلی معقول، مفرح و رضایتبخش برای زیادهرویهای بهرهکشانه، تخدیری، بدنزداییشده و از نظر جنسی ولنگارانۀ محیطهای کاری ابرمدرن در اختیار زنان میگذارند. در نگاهی وسیعتر، فرارفتن از عشقِ بیحساب و حرکت بهسمت فهمی عملگرایانهتر از ازدواج اولین گام ضروری بهسمت جوامع انسانیِ بادوام است.
منبع: ترجمان