به گزارش سایت خبری پرسون، هر ترم، همیشه در یک لحظۀ خاص وحشت بر کلاس حاکم میشد: هروقت خیمِنا آریاگا، استاد روانشناسی دانشگاه پردو، در کلاسش دربارۀ روابط نزدیک، راجع به نظریۀ دلبستگی1 صحبت میکرد، کلاس متشنج میشد. وقتی میگفت آدمهایی که دلبستگی اضطرابی دارند گاهی پرتوقع و گوشبهزنگ2 میشوند -که باعث میشود شریک عاطفیشان را از خود برانند- بعضی دانشجویان معذب میشدند.
آریاگا میگوید «میتوانستم از چهرهشان بخوانم که میگویند:کارم تمام است». وقتی میگفت صمیمت هیجانی3 ممکن است برای آدمهایی که دلبستگی اجتنابی دارند طاقتفرسا باشد عدهای دیگر از دانشجویان معذب میشدند و خود را عقب میکشیدند. بعضیهایشان بعد از کلاس به نزد او میرفتند و میپرسیدند «آیا امیدی هست؟».
آنطور که متخصصان به من گفتند، این دانشجویان نظریۀ دلبستگی را اشتباه تفسیر میکردند. این نظریه میگوید سه سبک اصلی دلبستگی وجود دارد: آدمهایی که دلبستگی ایمن دارند4 و فکر میکنند دیگران بهطور کلی قابل اعتمادند؛ آدمهایی که دلبستگی اضطرابی دارند5 و بهدنبال نزدیکی میگردند ولی بدبیناند که مبادا دیگران به آنها صدمه بزنند و به همین خاطر مدام بهدنبال اطمینان خاطر هستند؛ آدمهایی که سبک دلبستگی اجتنابی دارند6 نیز دچار ترس از ترکشدن هستند و به همین خاطر نمیگذارند دیگران بیش از حد به نزدیک آنها شوند (اخیراً برخی محققان از سبک چهارم دلبستگی نام بردهاند: «آشفته»، که ترکیبی از اضطرابی و اجتنابی است). برداشت اشتباه رایج این است که سبک دلبستگی فرد در کودکی و بر اساس ارتباط با مراقبان اولیه بنانهاده و تثبیت میشود و از آن به بعد بهطور حتم در همۀ روابط خود را نشان میدهد.
ولی واقعیتِ این نظریه پیچیدهتر از این برداشت است. سبک دلبستگی مثل ماه تولد ثابت نیست، بلکه گرایشی است که در روابط مختلف متفاوت است و، بنابراین، روابط آن را دائماً تغییر میدهند. شاید مهمترین نکته این باشد که شما میتوانید سبک دلبستگیتان را تغییر دهید. به این ترتیب، آریاگا میتواند به دانشجوهای نگرانش این خبر خوب را بدهد که سرنوشتشان به دست سبک دلبستگیشان نیست.
با توجه به تحولات زیادی که نظریۀ دلبستگی از ابتدا تا کنون داشته است، نمیتوان افراد را بهخاطر برداشت اشتباهشان از آن سرزنش کرد. در دهۀ ۱۹۵۰، جان بالبیِ روانشناس اصطلاح دلبستگی را برای توصیف پیوند میان نوزاد و مادر به کار برد (در آن زمان پدرها چندان مطرح نبود). ایدۀ مهم او -اینکه کیفیت مراقبت مادر از کم و کیف سلامتی آیندۀ نوزاد خبر میدهد- مبتنی بر خط پژوهشی دیگری است که در همان دهه آغاز شد: مطالعات هری هارلو بر روی میمونها.
هارلو، که روانشناسی در دانشگاه ویسکانسین بود، در مجموعهای از آزمایشها، بچهمیمونهای رزوس را از مادرشان جدا کرد و داخل قفس قرار داد. در یکی از مطالعات، بچهمیمون بههمراه دو «مادر جایگزین» در قفس قرار داشت: یکی از مادرها از سیم ساخته شده بود و میتوانست شیر بدهد. مادر دیگر از پارچۀ حولهای ساخته شده بود و شیر نمیداد.
میمونها بهطرزی قاطع میمون نرمتر ولی بدون شیر را ترجیح میدادند، آن را در آغوش میگرفتند و وقتی میترسیدند بهسمتش میدویدند. در مطالعهای دیگر، وقتی بچهمیمون از داشتن مادر واقعی یا جایگزین محروم میشد، ظاهراً توانایی جامعهپذیری خود را از دست میداد. بعضیهایشان از غذا خوردن اجتناب میکردند و سرانجام میمردند. اخلاقیبودن این مطالعه جای سؤال دارد ولی نتیجۀ آن بسیار مهم است: بچهها نهفقط بهخاطر تغذیه، بلکه برای آسایشخاطر به مادرشان وابستهاند -بهخاطر پیوندی احساسی که به قدری مهم است که پیوندی جادویی به نظر میرسد. بالبی نام این پیوند را «دلبستگی» گذاشت و معتقد بود مدلی برای همۀ روابط بعدی است. تأثیر تربیت مادر -یا پیامدهای ناتوانی او در این کار- همیشگی بود.
ولی تحقیقات بعدی هارلو این ایده را زیرسؤال برد. وقتی او بچهمیمونها را کنار هم قرار میداد -بدون حضور مادر واقعی یا جایگزین- عملکرد آنها خیلی بهتر از حالت انزوای کامل بود. حتی آنهایی که در شش ماه نخست زندگیشان کاملاً در حالت انزوا قرار گرفته بودند نیز وقتی در کنار سایر میمونها قرار داده میشدند «بهلحاظ اجتماعی کاملاً بازیابی میشدند».
مایکل لوییس، مدیر مؤسسۀ مطالعات رشد کودک در دانشکدۀ پزشکی دانشگاه راتگرز، میگفت محققان به چیزی مشابه درمورد دلبستگی انسان پی بردهاند: پیوند مادر و نوزاد بهتنهایی تعیینکنندۀ سلامت روابط آیندۀ کودک نیست؛ کودکان علاوه بر والدینشان از انواع ارتباطات تأثیر میپذیرند: همسالان، همشیران، پدربزرگها و مادربزرگها، همسایگان، معلمان. و فقط تجارب نخستین نیستند که اهمیت دارند؛ محققان میان سبک دلبستگی کودکی و بزرگسالی همبستگی کمی یافتهاند.
معنای این حرف این نیست که نظریۀ دلبستگی چرند است. بزرگسالان واقعاً به یکی از سبکهای دلبستگی گرایش دارند -ولی این گرایش تحت تأثیر چیزهای مختلفی است، و معنایش این است که اگر کودکیِ دشواری داشتید، محکوم به نابودی نیستید. با اینکه محققان پیشین به سبکهای دلبستگی مجزا معتقد بودند، تحقیقات جدیدتر نشان داده است آدمها نه در یک سبک دلبستگی مشخص، بلکه روی یک طیف قرار میگیرند.
بیشتر آدمها روی این طیف فاصلۀ زیادی با هم ندارند. روانشناسی در دانشگاه ایالتی میشیگان به نام ویلیام چاپیک اینگونه درمورد آن میگوید: «شاید کمی اجتنابیتر از من یا ایمنتر از دوستانتان باشید. ولی تفاوت ما با یکدیگر در حد اعشار است».
برخی محققان بهجای «سبک» دلبستگی، از «جهتگیری» دلبستگی استفاده میکنند تا از القای اینکه گرایش فرد نوعی صفت شخصیتی است اجتناب کنند. امیر لوین، دانشپژوه علوماعصاب و روانپزشک دانشگاه کلمبیا و یکی از نویسندگان کتاب دلبسته، به من گفت جهتگیری دلبستگی را میتوان مدلی کارکردی از جهان در نظر گرفت: مجموعهای از باورها که مدام به بوتۀ آزمایش گذاشته میشوند. این باورها عمدتاً برخاسته از تعاملاتی است که تا کنون با جهان داشتهاید، ولی تعاملات بعدی نیز به انتظارات شما شکل میدهد و معنایش این است که مدل کارکردیِ شما مدام تکامل پیدا میکند.
درواقع، چنین چیزی محتمل است. بهطور میانگین، افراد با بالارفتن سن بهسمت دلبستگی ایمن حرکت میکنند. شاید علتش این باشد که کمکم به ما ثابت میشود آدمهای زندگیمان قرار نیست جایی بروند. به گفتۀ چاپیک «وقتی ۴۰ سال با کسی زندگی میکنید، احتمالاً دیگر کمتر واهمه دارید که فردا نباشد». همچنین «بهطور طبیعی، با افزایش سن آدمها ملایمتر میشوند» -تعاملات اجتماعی بهتری پیدا میکنند و خودشان را راحتتر میپذیرند.
سبک دلبستگی صرفاً با افزایش سن تغییر نمیکند، بلکه لحظه به لحظه و در روابط مختلف نیز ممکن است متغیر باشد (آدمها در زمانهایی که استرس دارند بیشتر ناایمن میشوند). برای مثال، ماریسا فرانکو، روانشناسی از دانشگاه مریلند و نویسندۀ کتاب افلاطونی: علم دلبستگی چطور میتواند در پیداکردن و حفظ دوستان به شما کمک کند7 میگفت اصلاً عجیب نیست که در برابر شریک عاطفیتان، در مقایسه با دوستان، دلبستگی ایمنتری داشته باشید.
برخلاف رابطههای عاشقانه که از الگوی پیشبینیپذیرتری پیروی میکند و تعهدات رسمیتری را در پی دارند،دوستی میتواند سرشار از ابهام باشد، که فرد را به مدلهای کارکردی قدیم برمیگرداند. حتی در یک نوع رابطه نیز سبک دلبستگی میتواند متفاوت باشد؛ ممکن است در برابر دوستی صمیمی و اطمینانبخش دارای دلبستگی ایمن باشید، ولی در برابر دوستی دورتر و اتکاناپذیر دلبستگی ناایمنتری داشته باشید.
به همین خاطر، چندین محقق به من گفتند اگر میخواهید بهسمت دلبستگی ایمن حرکت کنید، ممکن است لازم باشد کسانی را که با آنها وقت میگذرانید عوض کنید. آدمهایی که دلبستگی اضطرابیتری دارند با آدمهایی که همواره حضور دارند و اطمینانبخشند شکوفا میشوند؛ آدمهایی که دلبستگی اجتنابیتر دارند به کسانی نیاز دارند که، در عین حمایت، به آنها آزادی دهند.
با وجود این، آریاگا به نکتهای اشاره میکند: تحقیقات او نشان داده است، با اینکه اطمینانخاطر میتواند در کوتاهمدت به کسانی که دلبستگی اضطرابی دارند کمک کند، تکیه به آن همیشه برایشان خوب نیست. بهدستآوردن حس خودکارآمدی نیز میتواند به نفع آنها باشد -یعنی تلاش برای کسب احساس ارزشمندیِ ذاتی، و اتکای کمتر به اینکه دیگران به آنها بگویند ارزشمند هستند. برای نمونه، آریاگا در یک مطالعه دریافت تازهوالدینی که برای نقش جدیدشان احساس شایستگی میکردند، افزایش پایداری را در دلبستگی ایمن نشان میدادند. سایر مطالعات نشان داده است دنبالکردن اهداف و موفقیت در آنها نیز میتواند اثر یکسانی داشته باشد.
جهتگیریِ دلبستگی پیچیده است، تعاملی است ادامهدار بین جهان بیرونی و درونی، بین شرایط و برداشت افراد از آن. تفکیک بین این دو میتواند دشوار باشد. به گفتۀ فرانکو، مثلاً وقتی کسی با دلبستگی اضطرابی دست و پنجه نرم میکند، بیشتر به نشانههای پذیرفتهنشدن توجه میکند تا نشانههای پذیرفتهشدن.
ولی دانستن اینکه شاید مدل کارکردیتان با واقعیت همخوان نباشد و امکان تغییر داشته باشد و خودتان هم مایل به تغییردادن آن باشید، میتواند مؤثر باشد. یکی از مطالعات چاپیک طی دورهای چهارماهه نشان داد همین که بخواهید فردی ایمنتر باشید، با تغییر واقعی به آن سمت ارتباط دارد.
این چیزی است که آریاگا میخواست به دانشجویانش منتقل کند: اگر ناایمنترین فرد کلاس باشید، شاید نتوانید خود را به ایمنترین فرد تبدیل کنید؛ قطعاً نمیتوانید تجربیاتی را که از سر گذراندهاید پاک کنید، تجربیاتی که شما را واداشته تا برای برقراری ارتباط خیلی تلاش کنید یا از آن اجتناب کنید. ولی تجربیات تازهای خواهید داشت، به آدمهایی برمیخورید که میتوانید رویشان حساب کنید و به این باور میرسید که میتوانید روی خودتان هم حساب کنید. به همین خاطر، وقتی دانشجویان از آریاگا میپرسند آیا امیدی هست، او جواب میهد: «البته که هست».
منبع: ترجمان