به گزارش سایت خبری پرسون، هومان دوراندیش روزنامه نگار نوشت: حدود سی سال قبل، دکتر عبدالکریم سروش مفهوم "مدیریت علمی" را در مباحث و مقالاتش مطرح و بر این نکته تاکید کرد که در ایران "مدیریت فقهی" جا را بر "مدیریت علمی" تنگ کرده و همین یکی از علل مشکلاتی است که مبتلابه جامعۀ ایران شده.
منتقدین سروش در آن زمان، دو گروه بودند: روحانیان و فردیدیان. کسانی که مدافع فقه و معتقد بودند علم فقه در ادارۀ جامعه باید حرف آخر را بزند، طبیعتا دفاع سروش از مدیریت علمی را نمیپسندیدند و از رای او انتقاد کردند. در بین مریدان احمد فردید، مرتضی آوینی مشهورترین فردی بود که در نقد رای سروش مقاله نوشت و مدعی شد مدیریت علمی در جمهوری اسلامی مغفول واقع نشده و کاملا برقرار است.
آوینی در نقد رای سروش نوشت: «اگر مراد از این سخنان... این است که باید فارغالتحصیلان علوم تجربی و انسانی را در بافت مدیریت نظام جمهوری اسلامی به کار گرفت که تحصیل حاصل است... اما اگر مراد از این سخنان این است که غایات را نیز باید اهل علم و تخصص تعیین کنند و احکام فقهی باید در ذیل مشهورات علمی معنا شوند باید گفت که از این سخنان بوی الرحمن به مشام میرسد.»
دعوای بر سر تحقق مدیریت علمی در کشور، به یک معنا، دعوا بر سر علم بود. چند سال قبل از نقد آوینی به سروش، رضا داوری اردکانی هم در نوشتههای متعددی، به بهانه نقد پوپر، به علم جدید تاخته بود.
نوشتههای داوری در واقع نقدی بود بر علمگرایی سروش. داوری در شمارۀ اول مجلۀ کیهان فرهنگی (سال سوم) نوشت: «اینکه علم و دین با هم تعارض دارند مسئلهای نیست که قابل اعتنا باشد... از زمان فرانسیس بیکن متدولوژی داعیۀ قائممقامی تفکر داشته و مجال تفکر دینی را تنگ کرده است. علم (به معنی جدید) و دین در عرض هم نیستند که آن دو را با هم قیاس کنند و در مقابل هم قرار دهند یا به تباین میان آنها حکم کنند بلکه علم ممکن است در ذیل دین و در سایۀ آن قرار گیرد یا در عالمی بسط یابد که در آن دین و تفکر معنوی و قلبی جایی ندارد.»
چنانکه پیداست، هم آوینی و هم داوری در نقد سروش، آشکارا مدافع زیردستیِ علم بودند و اینکه علم حرف آخر را بزند، سیاستی بود که عمیقا با آن مخالف بودند.
آیا مداحانی که در روزگار کرونا، به رغم منع اکید پزشکان، جمع زیادی از جوانان را در زیر یک سقف، در محیطی تنگ و کوچک جمع میکنند، نظری غیر از نظر رضا داوری دارند؟ این افراد هم مثل رضا داوری معتقدند «اینکه علم و دین با هم تعارض دارند، مسألهای نیست که قابل اعتنا باشد.» کسانی هم که سال گذشته مخالف بسته شدن حرم ها و دیگر اماکن مذهبی بودند، مثل جناب داوری به تعارض علم و دین اهمیتی نمیدادند.
اینکه حکم دین فیالواقع چیست، بحث دیگری است؛ اما همیشه عدهای وجود دارند که معتقدند فلان حکم، حکم دین است. اگر تعارض علم و دین مسئلۀ قابل اعتنایی نباشد، در صورتی که آنچه حکم دین پنداشته شده، با علم در تعارض باشد ولی مبنای عمل قرار گیرد، کار به همین جا میرسد که ممانعت از مجالسی که به نام دین برپا میشوند و گاه به شیوع بیشتر کرونا در کشور منتهی میشوند، کار دشواری از آب درمیآید.
فیلسوف علمستیزی که بیش از سه دهه قبل مدعیاتی از این قبیل را مطرح میکرد که تعارض علم و دین مسألهای نیست که قابل اعتنا باشد و بعدها رئیس فرهنگستان علوم شد و اکنون 23 سال بر کرسی ریاست فرهنگستان علوم تکیه زده، قطعا دربارۀ سهم خود در پیدایش وضعیت کنونی در مقابله با بحران کرونا قابل چالش است.
علمستیزی با تکیه بر آراء به ظاهر فلسفی، هیچ فایدهای نداشته جز اینکه برخی از جوانان و تصمیمگیرندگان را تشجیع کند به نادیده گرفتن حکم علم و در بلا انداختن خودشان و دیگران.
این روزها بد نیست نگاهی بیندازیم به سکوت پیروان احمد فردید در قبال بحران کرونا در ایران. از رضا داوری اردکانی و یوسفعلی میرشکاک گرفته تا افرادی که شهرت کمتری دارند و در مطبوعات و برخی نهادهای سیاسی و تحقیقاتی جا خوش کردهاند، همگی در قبال بحران کرونا سکوت کردهاند و حاضر نیستند کلمهای در ضرورت "رعایت علم" در قصۀ مدیریت کرونا بر زبان آورند.
قطعا این حضرات هم وضع کنونی را خوش ندارند ولی سالها سخن گفتن در نفی و تحقیر علم، و احیاناً منافع یا موقعیت شخصیشان در فرهنگستان فلان و مرکز هنری بهمان، باعث شده کلمهای در دفاع از علم و در انتقاد از علل مرگ دهها هزار تن از هموطنان شان بر زبان صد گزشان جاری نشود.
رضا داوری مدام تاکید میکند که علم "پژوهش" است؛ و منظورش از این تاکید این است که علم را چه به سیاستگذاری. اما پیش از انتخابات ریاست جمهوری اخیر آمریکا، هشتاد برندۀ جایزۀ نوبل دقیقا به این دلیل از جو بایدن حمایت کردند که ترامپ هم در سیاستگذاریهایش برای رای دانشمندان تره خرد نمیکرد.
ولی عجیبتر از سکوت رضا داوری در قبال بحران کرونا در ایران، سکوت عبدالکریم سروش است. عذر رضا داوری به دلیل عمری علمستیزی موجه است. سکوت او برخلاف مبانی فکری او نیست. آقای داوری اصلا به چیزی به نام "مدیریت علمی" قائل نیست و وقتی که از او دربارۀ مدیریت علمی سوال میکنیم، عامدانه و از سر تغافل، دربارۀ علم مدیریت سخن میگوید تا مبادا علم را بر کشد و آن را در جایگاه شایسته و بایستهاش قرار دهد.
اما عبدالکریم سروش که علمگرا بوده و پس از انقلاب، اولین شخص شاخصی بود که ضرورت "مدیریت علمی" را مطرح کرد و حتی از موضعی علمگرایانه صدر و ذیل متون دینی را شخم زده، چرا هیچ سخنی دربارۀ نحوۀ مدیریت بحران کرونا نمیگوید؟
اهمیت این سوال وقتی بیشتر میشود که به یاد آوریم سروش در دانشگاه تهران در رشتۀ داروسازی درس خوانده است. بالاخره کسی که داروسازی خوانده، در قیاس با کسی که فلسفه خوانده و به اشتباه رئیس فرهنگستان علوم شده، باید حساسیت بیشتری به عملکرد وزارت بهداشت داشته باشد.
از آغاز سال جدید تا به امروز، سروش فقط دربارۀ مثنوی و کیمیای سعادت سخن گفته و در جلساتی هم کوشیده این رای آشکارا نادرست را تثبیت کند که پیامبر اسلام، نیای داعش و القاعده و همین گروه طالبان است که این روزها در افغانستان تاخت و تاز میکند. علاوه بر این سه مبحث، سروش اخیرا نیز به شرح و تفسیر اشعار اقبال لاهوری مشغول شده است و در روزهای گذشته نیز چند کلمهای دربارۀ استاد علوم غریبه، محمدرضا حکیمی، سخن گفت.
اینکه دهها هزار نفر از هموطنان دکتر سروش در اثر کرونا جان باختهاند و میلیونها نفر عزادار شدهاند و اکثریت ایرانیان نیز از نحوۀ مقابله با کرونا به شدت ناراضیاند ولی سروش بیاعتنا به این بحران ملی مشغول شرح دفتر اول مثنوی است، اگرچه مایۀ تاسف است، ولی تا حد زیادی ریشه در ماهیت روشنفکری دینیِ برآمده از نگاه دکتر سروش هم دارد.
سروش بر خلاف مهندس بازرگان دغدغهاش "ایران" نیست. او اگر در عراق هم متولد شده بود، میتوانست بخش اعظم سخنان انتقادی سی سال اخیرش دربارۀ اسلام و تشیع را مطرح کند. در چشم عبدالکریم سروش، فقیه زاهدِی مثل امام محمد غزالی، که با عید نوروز هم مخالف بود، بسی عزیزتر از حکیم خردمندی مثل فردوسی است که با شاهنامهاش نقش مهمی در حفظ زبان فارسی و هویت ایرانی داشته است.
سروش بیش از چهار دهه است که دربارۀ مولوی و غزالی سخن میگوید اما در این چهل و چند سال حتی نیم ساعت دربارۀ فردوسی حرف نزده است. سروش احتمالا با مولوی همرای است که میگفت "پارسی گو گرچه تازی خوشتر است". اما حتی اگر چنین نباشد، فارسی مطلوب او را میتوان در گلستان سعدی یافت. یعنی سروش "فارسی آمیخته به عربی" را خوش دارد؛ هم از این رو دربارۀ شاهنامه چیزی نمیگوید چراکه "آن همه فارسی" را نمیپسندد.
البته هر کسی حق دارد مطابق علائقش قلم بزند و سخن بگوید. سروش هم جایی به کسی تعهد نداده که اگر دربارۀ غزالی حرف زد، حتما دربارۀ فردوسی هم چیزی بگوید. اما واضح است که روشنفکری دینی به سبک و سیاق سروش، چیزی از "ایرانیت" و "ایرانیگری" کم دارد.
ولی فارغ از اینکه وطن ما ایران است یا توران، ایرانی هستیم یا انیرانی، خیل عظیم افرادی که در این کشور در اثر ابتلا به کرونا جان باختهاند، هموطنان مهمترین روشنفکر دینی این کشور بودند. بیاعتنایی به مرگ این همه هموطن و پرداختن بیش از حد به دفتر چندم مثنوی چه فضیلتی دارد؟
بسیاری از پزشکان کشور گفتهاند آمار واقعی جانباختگان کرونا دست کم دو برابر آمار رسمی است. مطابق آمار رسمی تا به حال بیش از 100 هزار ایرانی قربانی کرونا شدهاند. سروش ده سال قبل بابت بازداشت دامادش چه سخنها که نگفت؛ پس چرا طی یکسال و نیم اخیر کلمهای دربارۀ فقدان "مدیریت علمی" در ماجرای کرونا نگفته است؟
اگر نقش مثبت سروش در دفاع از "علم" در دوران پس از انقلاب را هم نادیده بگیریم، او به عنوان کسی که با داروسازی و شیمی آشنایی تخصصی دارد، دست کم میتوانست سخنی در نقد وزارت بهداشت دولت روحانی بگوید. این کار قطعا مفیدتر از تلاش عجیب و عبث سروش برای اثبات پیروی داعش از پیامبر اسلام بود!
در میانۀ دهۀ 1390، وقتی که اکثر روشنفکران دینی تز "رویای رسولانه" را رد کردند، سروش آنها را متهم کرد که در پی نزدیک شدن به جناح اصلاحطلب حکومت ایرانند. فارغ از اینکه سروش در انتخابات اخیر تصریحا از رای دادن به کاندیدای تلویحی همین جناح دفاع کرد، به سبک خود سروش باید از وی پرسید شما با سکوتتان در قبال افتضاح مدیریت کرونا، در پی نزدیک شدن به کدام جناح حکومت هستید؟ اگر جناح خاصی مد نظرتان نیست، آیا مرگ چند ده هزار تن از هموطنانتان در ماجرای کرونا، به اندازۀ "بدکرداری"هایی که با داماد شما در سال 1389 شد، اهمیت نداشت که دو کلام در انتقاد از این همه بیتدبیری مرگزا بگویید یا دست کم به سیاق چند سال اخیر، از در نصیحةالملوکخوانی درآیید و ارباب قدرت را نصیحت کنید؟
در واقع باید گفت که داوری و سروش اگرچه مبانی فکری متضادی دارند و نظرا هیچ ربطی به هم ندارند، اما سکوتشان در قبال کرونا مبنای سیاسی مشترکی دارد. این دو فیلسوف متخاصم، نهایتا مدافع وضع سیاسی موجود در کلیت خودش هستند. داوری انتقاداتی جزئی به وضع موجود دارد ولی میداند که اگر وضع موجود به کلی به هم بریزد، باید پاسخگوی بسی چیزها باشد. بنابراین تغییرات کلی را هیچ خوش ندارد.
سروش اما انتقاداتش به وضع موجود جدیتر از داوری است، اما او با تغییرات رادیکال به شرطی موافق است که مطمئن باشد توپ قدرت در زمین روشنفکری دینی میافتد. اگر قرار باشد روشنفکری دینی پس از سه دهه انتقاد از وضع موجود، در تغییرات سیاسی کلان سرش بیکلاه بماند، سروش ترجیح میدهد آب از آب تکان نخورد و اسب قدرت، سوار سکولار پیدا نکند.
در واقع سروش احساس میکند اگر سکولارها به قدرت برسند، اولا بر مبنای "سکولاریسم فلسفی" قانونگذاری میکنند، ثانیا دمار از روزگار روشنفکران دینی هم درمیآورند. هم از این رو، او به ورطۀ محافظهکاری درافتاده است.
با این حال باید گفت که محافظهکاری سروش دلایل عمیقتری هم دارد. سروش در دهههای 70 و 80 شمسی مدافع جدی لیبرالدموکراسی بود اما او در دهۀ 90 منتقد لیبرالیسم شد و از دموکراسی هم فاصله گرفت. اینکه چرا چنین تحولی در ذهن او ایجاد شد، میتواند موضوع مقالۀ دیگری باشد ولی سخنرانی "نئولیبرالیسم مسلح" و نظرات عجیب سروش دربارۀ رسانههای آزاد جهان غرب به خوبی نشان میدهد که سروش کنونی را دیگر چندان نمیتوان لیبرالدموکرات محسوب کرد.
سروش در نقد رسانههای آزاد جهان غرب این مدعای عجیب را مطرح کرده است که "هیچ گاه آدمیان به لحاظ فکری دربندتر از الان نبودهاند." اگر کار رسانههای آزاد ایجاد اسارت فکری برای شهروندان است، پس باید وضع مردم در سوریه و افغانستان تحت حاکمیت داعش و طالبان، از حیث آزادی فکر، بهتر از وضع مردم انگلستان و فرانسه بوده باشد؛ چراکه تحت حاکمیت داعش و طالبان رسانههای آزاد هم در کار نبودند که مردم را دچار اسارت فکری کنند.
سروش همچنین سال گذشته در مصاحبه با روزنامۀ اعتماد گفت: «عوام مسخر رسانهها میشوند و چون پشهها به این سو و آن سو میروند و پسند و ناپسندشان را از القائات و تلقینهای رسانهها اخذ میکنند. اما برای خواص، بحث و تحقیق آزاد البته نعمتی است بهشتی و آسمانی. هر چه سطح آگاهی مردم در جامعه بالاتر رود، آزادی رسانهها، کمک بیشتر به رشدشان خواهد کرد.» (روزنامه اعتماد، ۳۱ خرداد ۱۳۹۹)
آیا او واقعا به این نکته توجه ندارد که رسانههای آزاد یکی از مهمترین ابزارهای ارتقای سطح آگاهی مردمند؟ سه روزنامۀ معتبر گاردین، نیویورک تایمز و واشنگتن پست به ترتیب در سالهای 1821، 1851 و 1877 تاسیس شدهاند. در قرن نوزدهم، سطح آگاهی مردم بریتانیا و آمریکا طبیعتا پایینتر از امروز بود. در این ارتقای آگاهی قطعا رسانههایی مثل گاردین و نیویورک تایمز نقش مهمی داشتند. آیا کارکرد واشنگتن پست و گاردین در آمریکا و بریتانیا این بوده که "عوام را چون پشهها به این سو و آن سو" سوق دهند؟ اگر فرقی بین واشنگتن پست و دستگاه تبلیغات حزب نازی وجود ندارد، چرا همۀ لیبرالهای دنیا مدافع ادامۀ انتشار واشنگتن پست و نیویورک تایمز هستند؟
اگر رسانههای آزاد جهان غرب چنین کارکردی داشتند که سروش کنونی میگوید، این رسانهها نیز به سرنوشت دستگاه تبلیغات حزب نازی و صفحۀ توئیتر دونالد ترامپ دچار میشدند!
اینکه عبدالکریم سروش مثل انبوه مارکسیستهای جهان سوم به جوامع لیبرالدموکراتیک غرب پناه ببرد ولی به سبک و سیاق مارکسیستها و نئومارکسیستها و پستمدرنیستها علیه لیبرالیسم و دموکراسی لیبرال سخن بگوید، جزو تحولات فکری عجیب سروش در دهۀ 1390 است.
روش قبلا انتقادات عمیق و تندی متوجه وضعیت سیاسی ایران میکرد چراکه شرایط داخل کشور را غیر دموکراتیک میدانست؛ اما الان که به اندازۀ سابق با لیبرالیسم و دموکراسی موافقت ندارد، ترجیح میدهد "ناصحی ناامید" باشد تا "منتقدی رادیکال".
اما این تحول هم چرایی سکوت بیست ماهۀ سروش در قبال فاجعۀ کرونا را چنانکه باید توضیح نمیدهد. سروش در اوایل انقلاب در مناظره با مارکسیستها در دفاع از علم و در نقد اعراض مارکسیستها از علم گفت: «هر کسی باید در برابر علم کاملا مطیع باشد، ببیند فرمان او چیست و فتوای او چیست. نه این که {به علم} بگوییم اگر این را بگویی با فلسفۀ ما درست درنمیآید. لذا آن را بگو تا با فلسفۀ ما مطابقت داشته باشد... پیشاپیش نمیتوان به علم گفت از این راه برو یا از آن راه برو. عالم همانی است که تابع علم باشد. ولی اگر یافتههای علم برای فلسفۀ مارکسیستی و دیالکتیکی فرق کند...
معنای این کلام این است که علم باید تابع ما بشود.» (گفتمان روشنگر، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص ۳۴۵)
در جملات فوق، آنچه که پوپر "ایمان به علم" مینامید، موج میزند. سروش تقریبا یک دهه بعد از مناظره با مارکسیستها، ضرورت "مدیریت علمی" را مطرح کرد و در آن زمان احتمالا هنوز به علم ایمان داشت. اما سروش کنونی معتقد است "در علم جدید انحرافی عظیم وجود دارد."
او در توضیح این نظرش میگوید: «علم جدید بسیار جبرگرا و تحویلگرا (Reductionist) شده است و این انحرافی عظیم است. بزرگترین قربانی تحویلگرایی علم جدید، اختیار آدمی است. بیولوژی و عصبشناسی مدرن، آدمی را به بستهای از ارتباطات الکتریک و بیوشیمیک تحویل کرده که جایی برای اختیار او باقی نگذاشته است.» (روزنامه اعتماد، ۳۱ خرداد ۱۳۹۹)
در واقع سروش میگوید انسانشناسیاش، در قیاس با علم جدید، اختیار بیشتری برای انسان قائل است. اما سوال این است که او این انسانشناسی را از کجا اخذ کرده است؟ احتمالا از دین و فلسفه. بنابراین نقدی که سروش متوجه مارکسیستها میکرد، اکنون دامن خودش را گرفته و او به علم میگوید "اگر این را بگویی با فلسفۀ ما درست درنمیآید. لذا آن را بگو تا با فلسفۀ ما مطابقت داشته باشد". و به قول خودش "معنای این کلام این است که علم باید تابع ما بشود". بنابراین عاقلی باید از راه برسد و به سروش یادآوری کند که "عالم همانی است که تابع علم باشد."
در پرانتز باید گفت که جبرگرایی علم جدید نه تنها "انحرافی عظیم" نیست، بلکه انسان را ملایمتر و مهربانتر میسازد و علم حقوقی بنا میکند به مراتب انساننوازتر. هر چه انسان را مختارتر بدانیم، مجازات سنگینتری برای افعال نادرست او در نظر میگیریم.
در جهان قدیم بابت کمترین جرمی ممکن بود سر مجرم را قطع کنند ولی در نروژ کسی هشتاد نفر را به گلوله میبندد و فقط راهی آسایشگاه روانی میشود؛ چراکه در سدههای پیشین، فیلسوفان و حقوقدانان و قانونگذاران برای انسان اختیار بیشتری قائل بودند ولی الان قانونگذاری در جوامع سکولار، یا جوامعی که به قول خود سروش عِلمانیت را پذیرفتهاند، مبتنی بر علم است نه مبتنی بر فلسفۀ فیلسوفانی که هندوانههای اختیار را زیر بغل آدمیزاد میگذاشتند و او را بابت هر لغزش ناگزیرش، شرمسار میکردند و گرفتار سختترین مجازاتها.
در زمانۀ کنونی، یکی از دلایلی که مجرمان راهی سیاهچال نمیشوند، دقیقا همین است که قانونگذاران و حقوقدانان بیش از پیش به "بیولوژی و عصبشناسی مدرن" توجه کردهاند و میدانند که نگریستن انسان به صورت "بستهای از ارتباطات الکتریک و بیوشیمیک" نه تنها قبحی ندارد بلکه جامعه را از "وحشیگری و خشونت در مجازات مجرمین" دور میکند.
به هر حال کسی که علم را موجد یا گرفتار انحرافی عظیم میداند، قطعا با علم مشکل دارد. و احتمالا سروش کنونی به همین دلیل علاقۀ چندانی بر استفاده از مفهوم "مدیریت علمی" ندارد. جدا از تیپ شخصیتی و دلایل سیاسی، بدبینی به علم نیز احتمالا یکی از دلایل نشستن سروش در کنار رضا داوری، هنگام تماشای نمایش تراژیک "کرونا در ایران" است.
یکی پرسهزنان در فضای مهآلود عرفان و تعبیر خواب، دیگری مصداق بارز قول مشهور دکتر شریعتی دربارۀ فیلسوفان، هر دو ساکت در برابر مصیبتی که با بیاعتنایی به علم در وطنشان رقم خورده است.
سروش اگر همان روشنفکر علمگرا و معترض دهههای 60 و 70 بود، از کنار این وانفسای کرونا بیتفاوت نمیگذشت اما او از آغاز تا پایان دهۀ 1390 سیری قهقرایی را طی کرده است. از مولویشناسی که بگذریم، هر آنچه سروش در دهۀ اخیر گفته، به زیان دینداری و دموکراسیخواهی در ایران بوده است.
از فروکاستن قرآن به پدیدهای شبیه خوابهای خودش تا انتقادهای نئومارکسیستی به لیبرالیسم و دموکراسی، و تخریب شخصیت روشنفکرانهاش با نمره دادن به میزان سواد حاکمان تاریخ ایران و نقد ایدئولوژیکش به علم، همگی ایدهها و سخنانی بودهاند به زیان شکلگیری "مسلمان دموکرات" یا "مسلمانیِ سازگار با دموکراسی".
با چنین آموزههایی، ذهنیت مسلمین "دموکراتیک" که نمیشود هیچ، دینی هم باقی نمیماند!
سروش در دهههای 60 و 70 و 80 در مسیر سازگاری تفکر دینداران ایرانی با آموزههای لیبرالدموکراتیک قدمهای مهمی برداشت ولی در دهۀ 90 گویا اسبش را زین کرده است که ایرانیان مسلمان را توامان از دینداری و دموکراسیخواهی روگردان کند.
عبدالکریم سروش در دهۀ 1390 از یکسو انسانشناسی علم جدید را نفی کرد و از سوی دیگر انسانشناسی لیبرالیسم را. او اخیرا در دفاع از تز پیامبر اقتدارگرا، گفت که همچنان به حکومت دموکراتیک اعتقاد دارد. ولی معلوم نیست کسی که نه انسانشناسی علم را میپذیرد نه انسانشناسی لیبرالیسم را، چگونه میتواند به دموکراسی معتقد باشد.
چطور میتوان مبانی دموکراسی را رد کرد و همچنان مدعی موافقت با دموکراسی بود؟ جامعه و حکومت دموکراتیک بدون ابتنای بر علم و لیبرالیسم محقق نمیشوند.
خود سروش در کتاب "مدارا و مدیریت" نوشته است که در جوامع لیبرالدموکراتیک، حکومتها نسبت به ادیان بیطرفاند ولی نسبت به "علم" بیطرف نیستند. حکومتی که نسبت به علم بیطرف نباشد، بین انسانشناسی علم و انسانشناسیای که علم جدید را واجد انحرافی عظیم میدانند، قطعا اولی را انتخاب خواهد کرد. چنان که در عمل نیز چنین شده است.
به قول سروش سابق: «دولت در جوامع لیبرالی، گرچه نسبت به دین بیطرف میایستد، اما نسبت به دستاوردهای علمی چنین نیست. بلی، جامعۀ لیبرال اینک جامعهای دینی نیست، اما جامعهای علمی است و همان منزلتی که دین و یقین دینی در جوامع دینی دارد، علم در جوامع لیبرال یافته است. احکام علمی و تجربی خطابردار و ابطالپذیر اینک، بحق از چنان علوّ و عظمتی برخوردار شدهاند که هیچ عالم آزاداندیشی، تخطئۀ دلخواهانۀ آنها را در خاطر نمیگذارد و هیچ عاقل ژرفبینی، داوری دربارۀ آنها را به آرای عموم و عوام نمیسپارد.» (عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، ص 307، چاپ اول، فروردین 1376).
بنابراین حتی اگر علم جدید انسان را بهمثابه "بستهای از ارتباطات الکتریک و بیوشیمیک" توصیف کند، عالم آزاداندیش باید از قید مفروضات مالوفش رها شود و "فرمان علم" و "فتوای علم" را بپذیرد. فیلسوف یا نانوای سر کوچه، ممکن است مفروضشان دربارۀ اختیار انسان، متفاوت از یافتههای علم جدید باشد اما به قول سروش سابق، در جوامع لیبرال "احکام علمی...از چنان علوّ و عظمتی برخوردار شدهاند که هیچ عاقل ژرفبینی، داوری دربارۀ آنها را به آرای عموم و عوام نمیسپارد."
فیلسوفی که حکم علم جدید را نپذیرد، اگر امتناعش ناشی از عامیگری نباشد، همانند ایدئولوگهای مکتب مارکسیسم، علم را به شرط موافقت با مفروضات و اعتقاداتش میپذیرد. این رویکرد چیزی نیست جز جهل ایدئولوژیک. و چه فرقی دارد کسی در برابر علم دچار جهل مقدس باشد یا جهل ایدئولوژیک؟ در هر صورت، هر دو راهی را طی میکنند که به یک جامعۀ لیبرالدموکراتیک ختم نمیشود.
اما از همۀ این انتقادات که بگذریم، سروش کنونی از حیث دیگری نیز قابل انتقاد است؛ و آن اینکه، او الان هر چه باشد "روشنفکر" نیست. روشنفکر کسی است که از کنار مصائب جامعهاش بیتفاوت نمیگذرد. بحران کرونا بدترین بحران جامعۀ ایران در صد سال اخیر است. در چنین شرایطی، سروش مشغول تدریس مولانا و غزالی است. هیچ روشنفکری در چنین شرایطی، صرفا مشغول چنین کاری نمیشود. اما جدا از این، ترویج آرای زاهدانۀ غزالی در جامعهای که دهههاست محکوم به زهد ورزیدن است، چه توجیهی دارد؟
روشنفکر کسی است که روح زمانه را بشناسد و آموزههایش ربطی به نیازهای جامعه داشته باشد. ترویج آرای زاهدانۀ غزالی، که به قول خود سروش خداشناسیاش روح را فلج میکند، آیا در راستای نیازهای جامعهای است که شادباشی در آن جرم است و محکوم به احکام زاهدان و زهدباورانی است که – باز به قول خود سروش – فقط درس غلامی و غمناکی میدهند؟
مخلص کلام اینکه، کرونا در ایران، به قول یکی از نویسندگان، آزمون آزمونهاست. متاسفانه دکتر سروش از این آزمون سربلند بیرون نیامده و طی این درازمدتی که ایران درگیر کرونا بوده، نه از نحوۀ مقابله با کرونا انتقاد کرده، نه یک کلمه در دفاع از علم و مدیریت علمی سخنی گفته و نه کوچکترین همدردیای با مردم ایران نشان داده است.
سروش همواره تاکید داشته که روشنفکری دینی ممکن و مطلوب است. باید از او پرسید این چه سان روشنفکری دینی است که به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک چنین سهل و ساکت از کنار رنج و مصیبت عظیم و بیسابقهای که میلیونها نفر در جامعهای دینی گرفتار آن شدهاند، میگذرد و دم برنمیآورد؟
این سکوت سرد و عاری از درد، نه دیندارانه است نه روشنفکرانه؛ چراکه به قول خود سروش: «روشنفکر هم انسان است و با روشنفکر شدن انسانیتش را زیر پا ننهاده است و لذا به دلیل وظیفه و حساسیتی که دارد، باید نسبت به مردمی که تحت ستم هستند، موضعگیری کند و در خدمت آنها باشد.» (عبدالکریم ، رازدانی و روشنفکری و دینداری، چاپ ششم، بهار 1383، ص 38).
توجه: مطلب مندرج صرفا دیدگاه نویسنده است و رسانه پرسون در قبال آن هیچ موضعی ندارد.
منبع: عصر ایران