پرسون از کج فهمی برخی در روزهای سیاه کرونایی می گوید؛

مگه گاوم که پوزبند بزنم؟!

آمارهای کرونایی این روزها در حداکثر تعداد خود از زمان حضور کرونا در ایران  تا به امروز هستند. اعدادی که روز به روز بیشتر می شوند و ترسی که بی اختیار به جان آدمی می افتد. ترس از مرگ، از بیماری، از دوری دوستان و آشنایان و بستگان، ترس و فقط ترس.

تصویر مگه گاوم که پوزبند بزنم؟!

به گزارش سایت خبری پرسون، کرونا همچنان می تازد. خانواده های بسیاری را داغدار کرده است و روز به روز به ما نزدیک و نزدیک تر می شود. تصاویر وحشتناکی از وضعیت بحرانی بیماران در آی‌سی‌یوها و حتی سردخانه‌های بیمارستان‌ها در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود که طی ۱۸ ماه گذشته کم‌سابقه بوده است. متأسفانه به‌رغم هشدارها و اخطارهای فراوان از سوی متخصصان بهداشت و درمان کشور همچنان عده‌ای بی‌توجه به وخامت اوضاع و شرایط مافوق قرمز کرونایی به افزایش زنجیره انتقال ویروس کمک می‌کنند.

با این حال هنوز بعضی ها گوششان بدهکار پروتکل ها و قوانین نیست. می خواهند جاده ها را هر طوری هست طی کنند و به سفر خود برسند. هزاران بهانه جورواجور در آستین دارند. یک به یک آنها را روکرده و فقط به خود فکر می کنند. هر کدام از دری وارد می شوند. یکی می گوید کارگر هستم وباید روی زمین برنج برای درو حاضر شوم. آن یکی می خواهد مامور دیگری را با بیماری بستگانش، راضی کرده و به اصطلاح دلش را به رحم بیاورد.

تصاویر حاوی بهانه های مسافران و مردم کنار خیابان و کوچه و بازار، در فضای مجازی غوغا می کند. شاید در نگاه اول خنده دار باشد اما خنده دردناکیست که هر فرد با وجدانی را به تفکر وا می دارد.

چند روز پیش بود که استوری یکی از مامورین راهنمایی و رانندگی در شبکه های اجتماعی دست به دست شد. دردناک و چالش برانگیز بود. به نظر نگارنده، این استوری باید آنقدر خوانده و تکرار شود تا همه ما به خودمان و رفتارهایی که در زمان همه گیری کرونا انجام داده ایم بیشتر بیندیشیم. در این استوری مامور انتظامی آمده بود: « در همون چند ساعتی که جاده ها رو بسته بودیم، چیزهای عجیبی دیدم. از مسافرینی که هر نوع دروغی گفتن و هر قسمی خوردن تا فقط بیان شمال و ساعت ها در لاین مخالف ایستاده بودن و حاضر نمی شدن برگردن. تا بومی هایی که می رفتن بالاتر از ایست بازرسی، مسافر سوار می کردن از گیت ردشون کنن. تا بومی هایی که قبل ایست بازرسی کارت های ملی شون رو با قیمت گزاف، اجاره می دادن به مسافرا و بعد از گیت بازرسی، پس می گرفتن.

امشب فهمیدم تا خودمون نخواهیم هیچ تغییر مثبتی صورت نمی گیره.»

واقعا چرا با دیدن و شنیدن این همه درگذشته از بیماری منحوس کرونا، باز به خودمان و دیگران توجه نداریم. آی سی یوهای پر از بیمار کرونایی دل هر فردی رو به درد می آورد ولی فقط ناراحت شدن دردی را دوا نمی کند.

حال که تا واکسیناسیون عمومی فراگیر برای همه سنین و همه مشاغل صورت گیرد باید پروتکل ها را به دقت رعایت کنیم و به جای بهانه آوردن برای رفتن به مسافرت، بهانه بیاوریم تا نرویم، و چه بهانه ای بالاتر از در کمین بودن ویروس منحوس کرونا که حال قوی تر، در انتظار تک تک ما نشسته است.

سارا جهاندار 7 سال است در یکی از بیمارستان های پایتخت، پرستار است. او در گفتگو با «پرسون» می گوید: نمی دانید که چقدر دردناک است. هر صبح که به محل کارم می آیم جای خالی بیمار قبلی و پر شدن تختش با بیماری دیگر، جانم را به رعشه می اندازد.

او در ادامه بیان می کند که بارها به فکر رها کردن شغلم افتاده ام ولی سرسختی و فداکاری دیگر همکارانم مرا بر جایم میخکوب می کند و در دلم می گویم این سختی برای همه هست. به خودم نهیب می زنم حال که بیماری عصیان کرده و تعداد کادر درمانی مان کفایت این همه بیمار را نمی کند، با فرار کردن از مشکلات، چه نامی روی خود بنهم؟!

جهاندار می افزاید: بیمارانی را به خاطر دارم که در صحت و سلامت ظاهری آمدند و ظرف 11 روز آنچنان حالشان بد شد که از تصور خارج است. تصور زجر تنفسی وخفقان کمبود اکسیژن که با چشمهایشانما را صدا می زنند و از ما کمک می خواهند.

تاسف انگیز است که به یک هموطن در مورد ماسک زدن هشدار می دهیم و در جواب به ما می گوید:« مگه گاوم که پوزبند بزنم؟» و پس از گفتن، او و همراهانش می خندند. چه چیز باعث می شود که نبینیم و نشنویم. کشور در آستانه بحران بزرگتری در مقابل ویروس کرونا قرار دارد و هر آن ممکن است تلاش های یک سال و خورده ای همه ما به هدر رود.

این پرستار هموطن با اظهار خاطراتی از بیمارانش در ادامه تصریح می کند: ترس را در نگاه بیمارانم می بینم. صبح تا شب از آنها مراقبت می کنیم و جزوی از وجودمان می شوند و وقتی بیماری که تا ثانیه قبل با شما خوش و بش می کند ناگاه حالش وخیم می شود و فوت می کند، در آن لحظه هیچ چیزی برایمان باقی نمی ماند. در فکر و ذهن همه کادرهای درمانی پر از این خاطرات ناراحت کننده است. می خواهم یک روز که بیدار شدم بگویند تمام شد. کابوس کرونا تمام شد.

او تاکید می کند که قدر کادرهای درمانی خود را که با جان و تن و روان خسته، هر روز فداکارانه در پست های کاری خود حاضر می شوند را بدانیم و در خانه بمانیم. تاسف انگیز است که به یک هموطن در مورد ماسک زدن هشدار می دهیم و در جواب به ما می گوید:« مگه گاوم که پوزبند بزنم؟» و پس از گفتن، او و همراهانش می خندند. چه چیز باعث می شود که نبینیم و نشنویم. کشور در آستانه بحران بزرگتری در مقابل ویروس کرونا قرار دارد و هر آن ممکن است تلاش های یک سال و خورده ای همه ما به هدر رود. پس با نگاه انسانی تر به قضیه کرونا و بیماری اش و با زبان خوش، همیشه به اطرافیان هشدار دهیم و آگاه سازی را فراموش نکنیم.

این روزها مرگ هزاران هموطن، آنقدر جگرسوز است که با هیچ مرهمی درمان نمی شود. عزیزانی همانند ما، که چه سهل انگاری خودشان و چه اطرافیانشان، آنها را به دامان مرگ انداخت.

یادمان باشد اگر خواهان جامعه و ملت آگاه و پیشرفته با آینده روشنی هستیم، ابتدا باید از خودمان شروع کنیم. به جای انتقاد یک طرفه و صف کشیدن در اتوبان ها و آزادراه های منتهی به شمال کشور، بیندیشیم که چه کسی متضرر این اوضاع خواهد شد. امروز یا فردا خطر در کمین ماست. دلنگران باشیم و قوانین بهداشتی را رعایت کنیم.

333653