سایت خبری پرسون ـ میگویند ادبیات عالیترین مظهر تجلیات هنری است که انسان در طول حیات خویش توانسته است آن را خلق کند.
اگر چه آمیختگی ادبیات با شعر و بهرهگیریاش از آرایهها و زیباییهای آن، کلامی را پدید میآورد که با سخن روزمره ما متفاوت است و همین ویژگی نیز بر دلبری و خیال انگیزی آن میافزاید اما به نظر میرسد کارکرد اجتماعی شعر و ادبیات موضوعی است که در مناسبات زندگی ما کمتر به آن پرداخته شده است.
افغانستان سرزمینی که خود را داعیهدار فرهنگ و زبان پارسی اصیل می داند بیش از سایر ممالک پارسی زبان با این معضل روبروست، هر چند ناآرامیهای داخلی و مشکلات سیاسی این کشور فرصتی برای رشد و اعتلای ادبیات در افغانستان مهیا نکرده است اما در سالهای اخیر شاعران برجستهای در عرصه ادبیات این کشور ظهور کرده اند که شعر و کلام آنان سرشار از مفاهیم بدیع و اثرگذار است و پرداختن به آن میتواند تحولی در ساختار فرهنگی این کشور پدید آورد.
محمد کاظم کاظمی؛ یکی از شاعران همین نسل افغانستان است که اشعار او از آنچنان پختگی برخوردار است که به حق میتوان او را راوی دردهای کهنه مردم افغانستان دانست.
تسلط وی به سبکهای مختلف شعر فارسی و دلبستگیاش به سبک خراسانی و از همه مهمتر بهرهگیری از مضامین اجتماعی همچون توجه به فقر مردم، عدالتجویی، مبارزه با ریا و تظاهر در دین، دمیدن روح امید و نشاط، از وی چهره ای منحصر به فرد و قابل احترام ساخته است.
وی علاوه بر این که دغدغه فقر مردمش را دارد بیش از هر چیز نگران کودکان و نسل نوجوان کشورش است و وقتی آنان را در قامت کارگری میبیند، میگوید:
... کاش می شد ببینمت روزی، پشت میزی که از پدر نرسید و کتابی که کس نگفته در آن، قصه خشت و سنگ، در دستت، بازیات را کسی به هم نزند، دفترت را کسی قلم نزند، و تو با اختیار خط بکشی، خط یک سرنوشت در دستت..
کاظمی در اشعارش مضمون ذلت پذیری را به باد انتقاد میگیرد و از گدا صفتی مردمانش اظهار تنفر میکند.
او قبل از هر چیز خود را نماد زجر و درد مردم افغانستان دانسته و لبه تیز انتقادش را متوجه عافیت جویان و فرصت طلبان مینماید:
... نان مفت آمده ننگ دهن است ای مردم
این روایت سندش خون من است ای مردم
سیب دندان زده با هر که رسد بذل کنند
روغن ریخته را نذر ابوالفضل کنند
آن که با کاسه پس خورده نشد شاد منم
آن درختی که تبر خورد و نیفتاد منم
آتش از من نفسی وام گرفت آتش شد
باد از خیمه من کرد گذر سرکش شد
اوج هنر و شاهکار کاظمی مثنوی «کفران» اوست که مضمونی کاملا اجتماعی دارد.
در مثنوی کفران، کاظمی به دنبال پیرایش دین از گرد و غبار و ناخالصی و خرافه هاست جایی که خود را در قامت پاسدار عدالت دیده و علیه تحجر و ریا قیام میکند.
کاظی بزرگ شده شهر مشهد است و آشنایی و تسلطش بر جامعه ایرانی باعث شده تا اشعارش دلنشینتر شود. چند بیت این مثنوی ارزشمند این گونه است:
برف، چشمی به سپیدی زد و تابستان باخت
این خدا کیست؟ که در معرکه شیطان باخت
این خدا کیست که داغی به جبینش زده اند؟
کودکان با فن اول به زمینش زده اند
این که تب نامده تشویش اجل دارد کیست
بعد یک عمر طبابت سر کل دارد کیست
کیست این حکم پذیرفته و محکم نشده؟
از جمادی و نما مرده و آدم نشده
اردشیر محمدی ـ فعال رسانه