به گزارش سایت خبری پرسون، احمد شکرچی در یادداشتی نوشت:
آن هنگام که شیخ طوسی، بیمناک از القائم بالله، از کرخ بغداد به نجف گریخت و رحل اقامت در آنجا افکند، نه به مخیلۀ خود شیخ خطور می کرد و نه در تصور ساکنان این شهر کوچک که اهمیتی جز مدفن و بارگاه امام اول شیعیان نداشت، می گنجید که روزی در کوچه پسکوچه های فرسودۀ محلۀ البراق نجف قدیم و گوشۀ اتاق سادۀ یکی از خانه های شانه افتادۀ آن، روحانی شیعه مذهبی میزبان رهبر کاتولیکهای جهان باشد. اما آن زمان که آیت الله سیستانی سفر درمانی خود به انگلستان را نیمه کاره رها کرد و همگام با عشایر جنوب وارد نجف شد تا مانع ورود نظامیان آمریکایی به حرم امام علی(ع) و درگیری آنان با نیروهای وفادار به مقتدا صدر شود، جایگاه این شهر، حوزۀ علمیۀ آن و نهاد مرجعیت، در مختصات دینی و سیاسی وضعیت و معنای جدیدی یافت.
روایت غالب از هدف سفر جناب پاپ فرانسیس به عراق و برنامه های متنوع آن، اعلان پیام صلح و همزیستی ادیان است. جناب ایشان در توییت خود پیش از آغاز سفر، دیدار با «مردم رنجدیده» را هدف اصلی این «زیارت» عنوان کرد. همچنین، بازدید از کلیساهایی در بغداد، ناصریه و موصل و دیدار با مسیحیان عراق در دستورکار سفر قرار گرفته است. اما آنچه بیش از همه موردتوجه محافل دینی، سیاسی و رسانهای قرار گرفته، گفتگوی جناب پاپ با آیت الله سیستانی در شهر نجف است که هدف آن نیز تقویت و تحکیم «گفتگوی ادیان» است. آنچه از بیانیه های دو رهبر دینی پس از دیدار با یکدیگر نیز برمیآید، کلیدواژه هایی همچون همزیستی، صلح، نفی خشونت، احترام متقابل و همبستگی اجتماعی طوایف گوناگون در مرکز گفتگوی آنان قرار داشته است.
پیشینۀ فکری و رفتار اجتماعی هر دو رهبر نیز مؤید و پشتیبان مواضع امروز آنان در این دیدار تاریخی بوده است. توجه پاپ فرانسیس به گروههای حاشیه نشین اجتماعی، تواضع و گشاده رویی نسبت به افراد عادی جامعه، صدور فتاوای جدید و گاه خط شکنانه و تلاش برای تقویت گفتگوی ادیان که به انتشار پیمانی مشترک با شیخ الازهر انجامید و از سوی دیگر نقش آفرینی های بی بدیل آیتالله سیستانی در بزنگاههای تاریخی مهم که در فتوای جهاد کفایی علیه داعش به اوج خود رسید، بر همگان آشکار است.
در کنار نقش و منش فردی هر دو رهبر، چالش اصلی در موقعیت نهادین آنان لانه میکند. قرارگرفتن در بالاترین موقعیت دینی کلیسای کاتولیک و مرجعیت شیعه اقتضائات مضاعفی را خلق میکند و میتواند مسیر دستیابی به اهداف اعلام شده در بیانیه ها را ناهموار سازد.
این سفر و دیدار هم درون نهاد روحانیت شیعه و سنی و هم در دالانهای تودرتوی واتیکان مخالفانی داشته است که در هیاهوی رسانه ای فعلی صدایشان کمتر شنیده می شود. یقیناً هم مرجع شیعی به تاریخ کلیسای مسیحی و پیچیدگیهای سیاسی، اجتماعی و حتی الهیاتی آن و همچنین فراز و نشیبهای روابط اسلام و مسیحیت توجه دارد و هم دستگاه پر رمز و راز واتیکان شناخت کافی و انباشته ای از تحولات جهان اسلام و مرزبندیهای کهنه و نو آن یافته است.
اهمیت این دیدار آنجا نهفته است که هر دو طرف با علم به این پیشینه و با تصوری عمیق و دقیق از چالشهای پیشرو خواسته اند دریچه ای جدید به روی پیروان خود و اجتماعات انسانی دیگر بگشایند. چنین رویکردی را می توان در ادامه سنت درازمدت «تقریب ادیان و مذاهب» خواند و فهم کرد. قرنهای کهنه در آتش جنگهای صلیبی سوخت و قرن بیستم نیز شاهد ویرانیهای فرقه گرایی بود.
«ناسیونالیسم دینی» یکی از چالشهای هراس انگیز قرن بیست ویکم است که نمونه های آن را از آمریکای شمالی و جنوبی تا انگلستان و هندوستان میتوان مشاهده کرد.
ساختن مرزهای اخلاقی «ما» در برابر «آنها» براساس هویتهای دینی و خلق اجتماعات قبیلهای نوین و پیوند آن با ساختارهای قدرت و ثروت، ویژگی بارز این پدیده است.
در ناسیونالیسم دینی اعضای اجتماعی مذهبی، روایت مشترکی را برمی گزینند. این روایت مشترک معمولاً بواسطۀ رویدادهای واقعی یا ساختگی تاریخی نیز تقویت می شود. مناسک مشترک سنتی در جهت پررنگ کردن آن روایت تغییر ماهیت داده و حتی گاه به شکل و قالب جدیدی درمی آید. کارکرد اصلی مناسک تغییرشکل یافته، خلق شور و احساسات جمعی برای غلظت بخشیدن به هویت جمعی است. نمادهای مشترک نیز برای این هویت آفریده شده، در میان پیروان ترویج می شود. اما این همه کافی نیست!
ناسیونالیسم دینی که در دوران مدرن و فرایند انتقال از جوامع صنعتی به پساصنعتی در حال ظهور است و تهی از روایتهای غالب است، نیازمند آفریدن «ضدروایت» است. این ضدروایتها هم زمانی است و هم مکانی. در بُعد زمانی هم درگیر نوستالژیهای گذشته است و هم در سودای برساخت آرمانشهرهای آینده.
در دوران مدرن، هویتهای جمعی ویژگی نهادی خود را از دست داده اند و فاقد نقاط ارجاع در زمان و مکان شده اند. «نوستالژی بازگشت به قبیله» که یکی از چهار نوستالژی مدرنیتۀ سیال باومن است تا خلأهای هویتی مدرنیته را ترمیم کند، از این منظر از قبیله گرایی بدوی متمایز است که به جای روابط چهره به چهره، پیوندهای مبتنی بر «نماد» دارد و این نمادها «اجتماعات خیالی» می سازد. این نوقبایل که مفسولی(1) زیستگاه آنها را زندگی شهری مدرن تعریف میکند، از خلال مناسک نمادین تکرارشونده به اعضای خود کمک میکنند تا «هویتهای خیالی» خود را بازتعریف کنند.
علاوه بر گذشته گرایی، وعده های منجی گرایانه و آخرالزمانی سویۀ زمانی دیگر روایتهای هویتی این قبایل نوین است. مرزبندی مکانی آنان نیز نمادین است و برجسته سازی تمایزات هویتی با «دیگری» از اجزای اصلی این ضدروایتهاست. جنبشهای نوین دینی بویژه آن دسته که در اجتماعات شبکه ای متولد شده و رشد می کنند، بازیگران اصلی این فرایند هویت سازی خواهند بود. طبعاً در چنین موقعیتی که شکل و ساختار اجتماعات انسانی در حال دگرگونی های اساسی است، مفهوم و کنش «تقریب» هم نیازمند بازتعریف بنیادی است و با اینکه دیدار و گفت وگوی رهبران بزرگ شرطی لازم و اساسی برای مدیریت تضادهای پیش روست، شرط کافی این بازتعریف، توانایی نهادهای دینی در روبرو شدن و سازگاری با ساختارهای نوین است.
اگر تقریب را فرایندی تعریف کنیم که فرق و مذاهب مختلف در تعاملی همکارانه تلاش می کنند گفت وگو و ارتباط با یکدیگر را تقویت کنند تا بر اختلافات فائق آیند و فاصله ها را کمتر کنند. در این فرایند آموزه ها و باورها و همچنین روابط میان رهبران محور تقریب است.
با توجه به تحولات پیش گفته ضروری است فعالیتهای تقریبی بر محور «هویتهای اخلاقی شده» متمرکز شود. آنجایی که هویتهای جمعی با برساخت تصورات قالبی از «دیگری» تقسیم بندی خیر و شر میسازند که طبعاً بقای یکی مستلزم عدم دیگری است.
این چالش صرفاً با ترویج آموزه های مشترک پاسخ نخواهد یافت. چرا که ساختار نهادهای دینی همچنان مبتنی بر تولید و ترویج آموزه های کتاب و سنت است و جایی برای مفاهیم و انگاره های هویتی ندارد. تشیع امروز بواسطۀ پیوند خوردن با سه دولتـ ملت مدرن در نیم قرن اخیر نیازمند بازسازی خود متناسب با این وضعیت جدید است. سنت تقریب در عین بهره مندی از میراث بزرگانی چون اسدآبادی، شرف الدین، امین، کاشفالغطاء، بروجردی و صدر نیازمند پاسخ به این پرسش بنیادی است که چه نسبتی میان هویتهای ملّی و خرده هویتهای ذیل آن با مفهوم تقریب برقرار خواهد شد؟ در دنیای مدرن با مناسبات پساصنعتی و اجتماعات شبکه ای که نقش آموزه ها و باورهای دینی کمتر از گذشته است و برجستگی های هویتی بازیگران اصلی اند، چگونه میتوان بر مرزبندیهای هویتی سیال و نامتعین نمادین غلبه کرد و شرایط همزیستی انسانی را فراهم آورد؟