به مناسبت روز زن؛

زن، محصور در چهارچوب دین و سنت/ مولانا چگونه می نگرد

زهرا غریبیان لواسانی در یادداشتی به نوع نگرش مولانا به جایگاه زن پرداخته است.

سایت خبری پرسون- قرن ششم و هفتم هجری در تاریخ برهه ای مهم است. روزگاری پر آشوب و فتنه، با حاکمانی بی لیاقت و سلطه جو، که اگرچه تا شمال آفریقا را زیر سلطه دارند، اما تباهی و انحطاط اخلاقی و اختلافات فرقه ای و کلامی ارامش را از مردم گرفته است. دوره ای که زن در تاریخ گم شده است.

در چنین زمانی، مولانا مثنوی معنوی را می نویسد و در میان آن افکار انسانی و متعالی به نقش پر رنگ زن می پردازد. بدیهی است که در جامعه زمان مولانا نیز به زن بهایی داده نمی شده است و مولانا در جغرافیای زمانی خاصی زندگی می کرد که همه خوبی های انسانی پایمال شده بود.

زن ملعبه ای بود که آن را یا به هیچ می گرفتند و یا نجس می دانستند و او را در خانه محصور می کردند. در چنین زمانه ای است که مولانا فراتر از زمان و مکان، دیدگاهی قدسی نسبت به زن را ارائه می دهد و حتی بیش از معاصران ما به حقوق زنان و حقیقت زن می پردازد.

مولانا زن را مثال اعلای زیبایی و بازتاب صفات الهی در عالم خاکی می داند. زیبایی زن مظهر جمال الهی است و نماد صفات خلاقیت خداوند.

زن در مکتب مولوی می تواند پیر طریقت شود. در مرتبه روح، تفاوتی بین زن و مرد نیست و هیچ کدام ارجح نیستند.

غلبه مرد بر زن ظاهری است و غلبه زن بر مرد حقیقی است. مرد عاقل مغلوب زن می شود و مرد جاهل بر زن غالب می آید.

مرد عاقل با لطف و محبت، رقت قلب و با صفات انسانی، زن را شیفته خود می سازد و با تمرین و نیک سیرتی حتی زن تند خو را تحمل می کند، اما مردان تابع خشم و شهوت و صفات حیوانی و جاهل مسلک بر زنان غلبه ظاهری دارند.

افکار مولانا نسبت به زن بسیار متفاوت با دیدگاه فقهی و فقها می باشد او به دور از هوس به زن می اندیشد و‌ مریدان بسیاری داشته که از زنان بودند و برخلاف صوفیان، داشتن همسر و‌فرزند را مانع سلوک‌نمی دانسته است.

در فیه ما فیه سخنان دردمندانه او به گونه ای است که گویا این مرد، نه در عصر خود، بلکه در زمانه ما زیست می کرده است و مخالف شدید تعصب و تحجر است که هنوز در میان قشر متعصب و متظاهردینی دیده می شود :

زن چه باشد و عالم چه باشد؟ اگر گویی و اگر نگویی او خود همانست و کار خودرا نخواهد رها کردن، بلکه بگفتن [اثر نکند ]و بدتر شود، مثلا، نانی را بگیر زیر بغل و از مردم منع ( پنهان ) می کن و می گو که البته این را به کس نخواهم دادن، چه جای دادن اگر چه آن بر درها افتاده است ( همه جا به وفور وجود دارد ) و سگان نمی خورند از بسیاری نان و ارزانی، اما چون چنین منع آغاز کردی همۀ خلق رغبت کنند، و در بند آن نان که منع می کنی و پنهان می کنی، ببینیم علی الخصوص که آن نان را سالی در آستین می کنی و مبالغه و تأکید می کنی، در نادادن و نا نمودن، رغبتشان در آن نان از حد بگذرد که: الانسانُ حَرِیصُ عَلی ما مُنِعَ - هرچند که زن را امر کنی که پنهان شو، ورا (وی را) دغدغه خودرا نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او رغبت به آن زن بیش گردد.

پس تو نشسته ای و رغبت از دو طرف زیادت می کنی. می پنداری که اصلاح می کنی. آن خود عین فسادست. اگر اورا گوهری (عفت درونی )باشد که نخواهد که فعل بد کند، اگر منع کنی و نکنی او بر طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن، فارغ باش و تشویش مخور، و اگر بعکس این باشد باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن، و منع جز رغبت را افزون نمی کند.

زهرا غریبیان لواسانی

231257