سایت خبری پرسون- پنجاه و پنج سالگی، نقطه عطفی در زندگی است. این دو پنج، پنجره ای نوین از زندگی را در پیش چشمان آدمی می گشاید. مردمان با رسیدن به میانسالی احساسات متفاوتی را تجربه میکنند. طیفی از عواطف گوناگون که پختگی، اطمینان، آرامش و یقین از جمله آنها است. در این سن، راهی پر پیچ و خم و فراز و نشیب را سپری کرده اید.
مسیری که با شیب ملایم و البته گاهی نیز تند، شما را به قلّه ای رسانده است که از آن موقعیت، تمامی راه سپری شده و فراز و فرود های آن را به وضوح می بینید. در آن قله، مابقی مسیر را که از این پس بیشتر سراشیبی است هم بصورت مه آلود و نه چندان واضح قابل مشاهده است. این همان قلّه پختگی، آرامش و یقین است. این پنجره و چشم انداز آن شاید برای شاعران قدری متفاوت باشد. اگرتمامی این مسیر را نه با چشم سر، که باچشم دل دیده باشید وجهان پیرامون خود را نه تنها با عقل، که با عواطف خود درک کرده باشید، آرامش و یقین مکسوب در آن قلّه را بیش از دیگران احساس کرده و قدرمی دانید.
تمامی ظواهر دنیای مادی، جنگ ها، خشونت ها، نامردمی و نامهربانی را می توان در ورای گلبرگ یک گل پنهان نمود و تمامی آن ناملایمات را به لطافت شاخه گلی بخشید. این احساسات ناب، هدیه ای ارزشمند از جانب حضرت حق است و در ذات شاعر از لحظه تولد مستتر بوده و تلاشی برای کسب آن صورت نمی گیرد. اگر تلاشی باشد، در قوت و ضعف بخشیدن به این احساسات است. این ودیعه الهی، شاعران را از غرور و خودپسندی ناشی از خلق آثار خود برحذر می دارد.
غرور بخاطر قریحه ای که خود درکسب آن نقشی نداشته اید، کوته فکری است. شاعران در این قلّه پختگی با نگاه به مسیر سپری شده، چیزی جز مهربانی و لطف و عشق و دوستی را نمی بیند.
کوله بار سفر شاعران خالی از مادیات و ظواهر دنیای فانی است و آنچه هست، احساسات جاودانه ای است که نه تنها در مسیر زندگی، که در سفر به جاودانگی نیز همراه اوست. این تنها یادگاری است که می توان با خود از دنیای خاکی به جهان جاودان برد.
احساس من بر فراز این قلّه، قدری با دیگر شاعران متفاوت است. بخش قابل توجهی از عمر بگذشته خود را به پژوهش در حوزه تاریخ سپری کردم. در روزگاری که همسالان من با دو پاره آجر و یک توپ پلاستیکی ساعت ها خود را در کوچه مشغول می کردند، من در گوشه ای نشسته و با ولع سیری ناپذیرخود صفحات تاریخ را نمی خواندم، که می خوردم.
از نتایج اشتیاق آن دوران این است که امروز تعداد دوستانی که از نوجوانی خود با آنها خاطرات مشترک دارم از یکی دو نفر فراتر نمی رود و این تنها نقطه سیاه آن روزگار سپری شده است.
باری، تلفیق تاریخ و شعر در تمامی این سال ها، احساسات متفاوتی را در من ایجاد کرده است. باور این که تنها پنجاه و پنج بهار را سپری کرده ام قدری دشوار است. چرا که من در صفحه صفحه و لحظه لحظه تاریخ سه هزارساله این سرزمین حضور داشته ام.
هنگامی که در نخستین کتابم (منظومه کورش هخامنشی) رویدادها و نبرد های بانی ایران زمین را روایت می کردم، خود در کنار او حضور داشتم. شیهه اسبان و چکاچک شمشیرها هنوز هم در گوش من طنین اندازاست.
درسه جلدی (چکامه شکوه ایرانیان) همراه با رشد تمدن و فرهنگ ارزشمند ایرانی رشد کردم و روح فرهنگ را آموختم. در آن فضای نه چندان مجازی، گاهی بر دستان حکمرانی بوسه احترام و قدردانی زدم و گاهی نیز حکمران دیگر را در زیر تازیانه واژه ها و ابیات اشعار خود سیاه و کبود کرده ام.
من همراهی نیاکانم، طبیب و نشاط اصفهانی را در دوران سرایش(منظومه اصفهان) به روشنی احساس کردم. این بار مسئولیتی بود که ایشان برعهده ام گذاشتند و تا پایان سرایش سه جلد این منظومه، لحظه ای مرا به حال خود رها نکردند.
شیرینی اشارات و نشانه های این همراهی را تا به امروز مزمزه می کنم. در سرایش دفتر اوّل(رنجنامه ایرانیان، حمله اسکندر مقدونی) با هر هجوم و قتل عام گریستم و در لحظه شهادت آریو برزن بر ملیّت خود بالیدم. این سیر معنوی تا سرایش(منظومه خاک و خون) ادامه داشت و برای سرودن اشعار این کتاب، خود را در جبهه های نبرد یافتم و رشادت و ایثار مردان و زنان این مرز و بوم را با پوست و گوشت خود احساس کردم.
امروز در قلّه میانسالی احساسی متفاوت دارم. من نه فقط پنجاه و پنج سال، که قرن های بسیاری را در همراهی با بزرگان و تاریخ سازان ایران زمین زندگی کردم. در این سراشیبی در پیش رو، اگر مجالی باشد، دفاتر دیگری از رنجنامه ایرانیان، آداب و رسوم ایرانیان باستان، تاریخ جامع اصفهان و فرهنگ قافیه را در نظم و نثر به علاقه مندان شعر و تاریخ و فرهنگ ایرانی پیشکش می کنم.
پیمان کلانترمعتمدی- دیماه نود و نه