به گزارش سایت خبری پرسون، یکی از ویژگیهای انسان قرن بیستویکم شتابزدگی او به واسطه ابزارهای ارتباط جمعی است. شبکههای اجتماعی نه تنها فرصت عمیقتر اندیشیدن را از بیشتر مردم سلب کرده، بلکه با گسترش انبوهی از دادههای سطحی، برآیند خرد جمعی را پایین آورده است. به همین دلیل، ما در «کافه اندیشه پرسون» تلاش داریم تا گسترهای از موضوعات مهم و جهانشمول علوم انسانی، از جمله فلسفه، موسیقی، سینما، جامعهشناسی و دین را با نگاهی عمیق، مورد کنکاش و بررسی قرار دهیم. در نخستین جلسه از سلسله نشستهای «کافه اندیشه پرسون» میزبان پژوهشگر جوانی هستیم که با ابزار «هرمنوتیک» به جنگ متنهای غیرقابل فهم میرود.
هرمنوتیک یا علم «تأویل» از دل زبانشناسی به وجود آمد. هدف از آن نیز، کشف پیامها، نشانهها و معانی یک متن یا پدیده است. برای گفتوگو در این باره «سعیدرضا خوششانس» را به کافه اندیشه پرسون دعوت کردهایم. او به تازگی جایزه ملی پروفسور حسابی را به پاس پژوهشهایش در راستای علم هرمنوتیک دریافت کرده است. خوششانس، در این مطالعه نشان داده است که مهارت نمایشپردازی از مرزهای هرمنوتیک فراتر رفته و به عنوان کنش واسازانه میتواند مورد توجه قرار گیرد.
با او گفتوگویی درباره تاریخچه علم هرمنوتیک، کاربردها و تأثیر آن در جهان فلسفه داشتهایم. آنچه در ادامه خواهید خواند بخش نخست از این گفتوگو است:
پرسون: اگر موافق باشید، گفتوگویمان را با تعریف «هرمنوتیک» آغاز کنیم. سالهاست که این عنوان به مثابه یک ابزار کارآمد برای نقد ادبی استفاده میشود. آیا این باور درست است که هرمنوتیک یعنی کالبدشکافی و بیرون کشیدن درونمایه یک متن؟
خوششانس: امروزه یکی از رویکردهای ما به حوزه نقد ادبی، و یا به عبارت بهتر یکی از عینکهای ما برای نگرش به متن نگرش مبتنی بر هرمنوتیک است. اما در مورد پاره دوم سوال شما که فرض را بر این گذاشتهاید که این علم به معنی کالدشکافی متن است، قدری با شما همنظر نیستم. کالبدشکافی در نفس خودش، استعارهای از روش تحلیلیست. یعنی همان طور که موجود زنده دارای اندامهای مختلفی است ما دست به کالدشکافی آن میزنیم تا عناصر و اجزای آن را باز شناسیم و ماهیت اجزای آن را بشناسیم. این رویکردی به امر تحلیل است. اما در مورد هرمنوتیک ما ضرورتا به سمت عناصر و اجزای یک متن نمیرویم. نگرش ما نسبت به هرمنوتیک به سمت دست یافتن به معنای متن از پس پردههای مبهم و پیچیده و استعاره و کنایی متن است.
هرمنوتیک یک نگرش تفسیری و تأویلی به متن است. ضرورت نگاه هرمنوتیکی به متن بر ماهیت ذاتی خود متن است. در اواخر قرون وسطی، پژوهشگران متون دینی به این نتیجه میرسند که متون دینی شامل دو وجه پیچیده است که خواندن آن متون را به تعویق می اندازد و فهم را مسدود میکند. این دو وجه، وجوه بلاغی متون مقدس بودند که در شکل کنایی متون بودند که فهم آن را دشوار میکردند. دومین ساحتی که در مورد متون مقدس جای تفسیر میگذاشت و فهم را محدود میکرد، بخشهایی از متون مقدس بود که با منطق و عقل سلیم جور در نمیآمدند. بنابراین در پی تفسیر این ابهامات برآمدند. بنابراین علم تأویل و تفسیر متن پاسخی بود به این نیاز.
بیشتر بخوانید؛
پرسون: تا جایی که مطالعه کردهام، هرمنوتیک پاسخی بوده برای یکدست کردن فهمهای متفاوت از نص انجیل. در واقع، زمانی که در قرون وسطی برخی از کشیشان افراطگرا با دریافتهای شخصی خودشان از متن کتاب مقدس نظام انسانی جوامع اروپایی را زیر سؤال برده بودند، اندیشمندانی برخاستند و با زبان منطق و استدلال تلاش کردند تا کجفهمی یا شاید بدفهمی آن دسته از روحانیون مسیحی را به آنها گوشزد کنند.
خوششانس: همین طور است. واژه «هرمنوتیک» را برای نخستین بار، اندیشمند استراسبورگی «یوهان کُنرا دان هاوِر» را برابر واژه لاتین فن تفسیر به کار برد. او مقالهای تحت عنوان «روش تفسیر مقدس» در 1654نوشت و کلمه هرمنوتیک را در آنجا به کار برد. او این واژه را از ریشه یونانی کلمه «هرمنیوم» به معنای تفسیر کردن گرفته بود. جالب اینجاست که این واژه در زبان یونانی همخانواده با نام هرمس است. در اسطورهها، هِرمِس از تبار خدایان المپ یونانی است که پیامآور سخن دیگر خدایان است و به نوعی نقش پیامآور خدایان را ایفا میکند. از سوی دیگر نیز خدای حیلهگری به شمار میرود و خدای دزدان و راهزنان محسوب میشده. این ماهیت دوگانه در مورد هرمس، همان ماهیت دوگانه علم تفسیر بوده که همواره در مباحث مربوط به هرمنوتیک وجود داشته است؛ اینکه چطور میشود به معنای اصلی متن دست یافت و اینکه آیا چیزی که ما از متن دریافت میکنیم، همان چیزی است که باید از متن فهم شود، در واقع اشارهای استعاری از همین سرشت دوگانه هرمس بوده است. وجه تسمیه «هرمنوتیک» از این نظر بسیار هوشمندانه است.
«دان هاور» در مورد نگرش کلی به هرمنوتیک مقدس به دنبال روش منسجمی میگشت تا از آن طریق به تفسیر و تأویل متون مقدس دست یابد. این نگاه که به هرمنوتیک کلاسیک معروف است و بیشتر به متون الهیات، متون شرعی و فیلولوژی مربوط است؛ کاربرد هرمنوتیک کلاسیک جایی است که با گزارههای عجیب، غیرعقلانی و غیرمنطقی در متون الهیاتی مواجه میشویم.
هرمنوتیک کلاسیک فنون سه گانهای دارد که به عنوان تریلیوم معروف است. سه فن بلاغت، که خود شامل معانی، بیان و بدیع است، همچنین منطق و دستور زبان سه ضلع این مثلث را تشکیل میدهند. این سه عنصر را به کار میگیرند تا به دقیقترین تفسیر از نقاط استعاری، مبهم و یا بنبستهای فهم متن دست پیدا کنند.
پرسون: اما آیا فقط متون دینی بودند که هرمنوتیستها را برای پیشبرد اهداف این علم ترغیب میکرد؟ این پرسش را به این علت مطرح میکنم که به نظر میآید پس از دوران سیاه قرون وسطی و ظهور اومانیسم متون دینی و قدرت آنها به حاشیه رانده شد؛ بنابراین علم هرمنوتیک حتما دلیل دیگری برای زنده ماندن داشته است؛ چرا که تا این لحظه که من با شما صحبت میکنم کماکان دانشمندان این حوزه به چیزهای تازهای درباره این علم دست مییابند.
خوششانس: درست است. اما این را باید در نظر گرفت که چارچوب فکری مبتنی بر تأویل متن، حتی پس از رنسانس باقی ماند. این نگرش در اروپا ادامه پیدا کرد. در نسل بعدی از اندیشمندان این حوزه، فیلسوف و متفکر مهمی به نام «فردریش شلایرماخر» در قرن نوزدهم، بنیانهای فکریِ هرمنوتیک کلاسیک را از متون مقدس به سمت سایر متون سوق داد. او باور داشت که تمام ابهامات درون متون مقدس می تواند در سایر حوزههای علوم انسانی نیز وجود داشته باشند. به همین سبب از روش هرمنوتیک خودش به هرمنوتیک کلی یاد کرد. او معتقد بود که عناصر بیانی، یا رتوریک یا بلاغی، ابهاماتی را در هر متنی ایجاد می کنند که فهم آن را به تعویق می اندازد یا محدود میکند. در نظر شلایرماخر، عنصر کانونی هرمنوتیک خود زبان است. او به جای فنون ثلاثه، به سمت خود زبان رفت و معتقد بود که زبان، تمام آن چیزی است که در هرمنوتیک باید به عنوان پیشفرض گرفته شود. با این رهیافت به این نتیجه میرسیم که هرمنوتیک در نگاه شلایرماخر معکوسِ مسیرِ بلاغت یا زیباییشناسی بیانی متن کارایی دارد. در این مسیر او به یک نکته فلسفی دست مییابد و آن، پاسخ به این پرسش است که اساسا فهم ما از متن چطور ممکن میشود.
دستاورد فکری او در آن زمان تازگی داشت. اگر ابهام در هر متنی میتواند وجود داشته باشد، پس هر کسی که متن را می خواند احتمالا میتواند تفسیر شخصی خودش را از آن متن داشته باشد.
این نوعی نسبیت را به فهم ما از متن میدهد. تا پیش از شلایرماخر کسی به این موضوع نپرداخته بود. اینجا دیدگاه شلایرماخر صرفا تبدیل به روشی برای فرایند فهم میشود. او معتقد بود که باید از خوانش متن به فهم عبور می کنیم. بنابر این چون فهمهای گوناگون میتواند از دل یک متن استخراج شود، باید به دنبال یک روش ساختمند باشیم تا به درستی به معانی واحدی دست یابیم. او حتی پا را فراتر گذاشت و یک حکم کلی صادر کرد که میتوان گفتار و متن را حتی بهتر از پدیدآورنده آن فهمید! یعنی او حتی از پدیدآورنده متن هم دیدگاهش جلوتر میرود و به جای نقش نویسنده، فهم متن را به خوانشگر آن میسپارد.
این دیدگاه ادامه پیدا می کند تا اینکه ویلهلم دیلتای در نسل بعدی بر روی دوش شلایرماخر و نظریات او در باب تفسیر، هرمنوتیک را به مثابه مجموع قواعد برای فهم متن است را این طور تلقی می کند تا بنیادی روششناختی باشد برای تمام علوم انسانی مانند تاریخ، ادبیات، فلسفه و هر آنچه ما امروز به آنها علوم انسانی می گوید.
در نگاه دیلتای، مسأله تفسیر و تأویل به مسأله دوم تبدیل میشود و خود هرمنوتیک و نسبت آن با علوم انسانی به مسأله نخستین ارتقا مییابد. دیلتای به دنبال این بود که مخاطب بتواند از ورای متن به تجربه زیسته مؤلف متن و احساسات او دست یابد. در واقع تجربههایی که نویسنده به عنوان تجربه اساسی خودش مکتوب کرده باید به خواننده برسد. بر این اساس با از میان رفتن فاصلهای که متن ایجاد می کند، مخاطب هم میتواند به تجربه نویسنده دست یابد. در زمان مطالعات دلتای، فیلسوف رعدآسایی به نام «فردریش نیچه» نیز بر جهان فلسفه و به خصوص هرمنوتیک تأثیر میگذارد.
ادامه این گفتوگو فردا منتشر میشود؛
سعید دهقانی - فارس