ما قبل از شبکه های اجتماعی هم تنها بوده ایم

فناوری‌های ارتباطی در کنار مطالعات روان‌شناختی جدید احساس ما به تنهایی را عوض کرده‌اند.
تصویر ما قبل از شبکه های اجتماعی هم تنها بوده ایم

به گزارش سایت خبری پرسون، گوشی‌های هوشمند منفورترین مهمانان حاضر در دورهمی‌ها هستند. وقتی بین بقیه نشسته‌ایم و کسی سرگرم گوشی‌اش می‌شود، ناخودآگاه حسی تلخ و ناراحت‌کننده به ما دست می‌دهد، حس جداافتادن و تنهایی علاج‌ناپذیری که با این فناوری‌ها دامن‌گیر ما شده است. اما آیا واقعاً وقتی گوشی‌ها نبودند، کمتر تنها بودیم؟ مطالعات تاریخی می‌گویند تنهایی همیشه جزئی از زندگی انسانی بوده است و چه‌بسا در گذشته تنهاتر از امروز بوده‌ایم، اما هیچ‌وقت به اندازۀ حالا احساس بدی به این وضعیت نداشته‌ایم.

لوک فرناندز و سوزان جِی. مَت، اسلیت— هشدار می‌دهند که در کوران «بیماری همه‌گیر تنهایی» هستیم. بسیاری هم تقصیرش را به گردن رسانه‌های اجتماعی می‌اندازند و می‌گویند، در عین آنکه وعدۀ اتصال آدم‌ها را می‌دهد، میان ما دیوار می‌کشد. کارشناسان بهداشت و سلامت مدعی‌اند که خطر بیماری‌های قلبی‌عروقی، سرطان و مرگ زودهنگام میان آدم‌های تنها بیشتر است. تعدادی از عصب‌شناسان هم مشغول پژوهش دربارۀ «قرص تنهایی» هستند.

ولی نگاه نسل‌های پیشین به تنهایی بسیار متفاوت از این هشدار بود. آمریکایی‌های قرون هجدهم و نوزدهم میلادی هم اغلب احساس تنهایی داشتند، ولی کمتر نگران این حس بودند. انتظارشان از تعداد رفقایی که باید داشته باشند بسیار معتدل‌تر بود و تنهایی را جزئی گریزناپذیر از وضع بشر می‌شمردند.

ولی، طی قرن بیستم میلادی، فناوری‌های نوین (از رادیو تا سیستم تلفن بل تا رسانه‌های اجتماعی امروزی) و نظریه‌های جدید روان‌شناختی انتظارات ما در باب تنهایی و اتصال را متحول کردند. با مرور این تاریخچه می‌فهمیم که زندگی هیجانی و عاطفی آمریکاییان طی دویست سال گذشته چه تغییرات شگرفی داشته است. و البته می‌فهمیم در مجموعۀ فناوری‌هایی که روان آمریکاییان را دگرگون کرده‌اند فیس‌بوک و اینستاگرام و توییتر صرفاً آخرین نمونه‌های این فرایند هستند.

برای آنکه بفهمیم تنهایی چقدر متحول شده است، باید یادمان بیاید که این پدیده در نظر آمریکایی‌های سابق چقدر متفاوت بود. در قرن هجدهم، بسیاری از آمریکاییان اعتقاد داشتند که تنهایی‌شان یک‌جور حکم آسمانی است. ربکا دیکینسون، دختر ترشیدۀ اهل ماساچوست، در وصف خودش می‌گفت حال و روزش «تیره و تنها» است. ولی درنهایت باور داشت که تنهایی‌اش «مشیت الهی» است. در قرن نوزدهم نیز حال و هوای مشابهی حاکم بود. ویلیام آلجر در کتاب خلوت‌های طبیعت و آدم؛ یا، تنهایی زندگی بشر (۱۸۶۷) 1نوشت: «در زندگی، تنهایی بیش از باهم‌بودن است. خلوت‌های دنیا به جمعیت‌هایش می‌چربد». خوانندگان سیاه‌پوست آمریکایی هم تفکرات مشابهی را در قطعۀ «کوچۀ تنها» به قالب موسیقی درآوردند که بالاخره در کل ایالات متحده محبوب شد. متن آن ترانه‌ گوشزد می‌کرد که «باید از آن کوچۀ تنهایی بگذری، باید خودت یکه و تنها آنجا بروی».

نویسندگان سکولار هم به مسئلۀ تنهایی پرداختند و گفتند کسب بینش حقیقی مستلزم خلوت است. رالف والدو امرسون «خوداتکایی» را می‌ستود، چنان‌که اعلام می‌کرد: «ما باید تنها برویم». همسایه‌اش، هنری دیوید ثورو، هم‌رأی او بود، با این اعتقاد که بهتر است دور از «دفتر پُست … محل اجتماعات، مدرسه، خواروبارفروشی … آنجاهایی که مردم غالباً دور هم جمع می‌شوند» زندگی کرد.

در همان دوره که آمریکایی‌ها تاب‌آوردن تنهایی را به خودشان می‌آموختند، فناوری‌هایی به میدان ‌آمدند که وعده می‌دادند تنهایی را التیام داده و شکل دیگری به آن خواهند بخشید. در سال ۱۸۴۴ که از تلگراف رونمایی شد، ناظران با سرمستی جار زدند که اختراعِ آن امر خداوند بوده است تا مردم و ملت‌ها را به هم متصل کند. برخی هم گمان می‌کردند شاید تلگراف از رنج تنهایی بکاهد. در سال ۱۸۵۲، الیزابت استوارت به پسرش نوشت: «آه، ای کاش می‌شد روی سیم‌های تلگراف در آن اتاق غذاخوری دلنشین بنشینم، بین تو و کیت، و دربارۀ همه‌ چیز حرف بزنیم، چقدر که قلبم روشن می‌شد».

ولی هزینۀ بالای تلگرام اجازۀ چنین اتصال‌های سهل و ساده‌ای را نمی‌داد. ارسال یک تلگرام روی خطی که شرق و غرب ایالات متحده را به هم وصل می‌کرد در سال ۱۸۶۱ هزینه‌ای بین ۵ تا ۶ دلار (به قیمت امروز، ۱۵۰ دلار) داشت، و در سال ۱۸۶۶ ارسال یک پیغام ده‌کلمه‌ای از نیویورک به لندن ۵۰ دلار (به قیمت امروز، ۸۱۶ دلار) هزینه داشت. در زمانه‌ای که کارگران صنعتی به‌طور متوسط روزانه ۲ دلار به خانه می‌بُردند، این رقم گزاف بود.

به نظر آمریکایی‌های قرن نوزدهم میلادی، تلگراف به‌خاطر هزینه‌های بالایش چندان به درد پایان‌بخشیدن به تنهایی نمی‌خورد. شاید زمینه‌ساز دسترسی به مابقی دنیا می‌شد، اما بسیاری افراد متقاعد نشده بودند که به استفاده‌اش می‌ارزد. به تعبیر ثورو، «عجله‌ای عظیم داریم که یک تلگراف مغناطیسی از مین تا تگزاس بکشیم، ولی شاید مین و تگزاس حرف مهمی نداشته باشند که به هم بزنند».

درحقیقت، در آن سال‌های آغازین، کسانی هم از تلگراف منزجر بودند چون به نظرشان این فناوری در بهترین حالت بی‌فایده بود و در بدترین حالت تهدید می‌کرد که به زندگی‌مان تعدی‌ خواهد کرد. در میانۀ قرن نوزدهم میلادی، یک دکل تلگراف «در ساحل آیوا در کئوکوک، نزدیک آلونک یک پیش‌قراول سال‌خوردۀ بداخلاق، ساخته بودند. پیرمرد از وزوز سیم به ستوه آمده بود. یک شب که باد شدیدی می‌وزید، او که دیگر تحمل سروصدا را نداشت از تختخوابش بیرون آمد، تبرش را برداشت، و پس از یک ساعت تبرزدن دکل را به زمین انداخت». در اولین سال‌های رواج تلگراف، این اتفاق نامعمول نبود. سیم‌ها بُریده و «دکل‌ها قطع می‌شدند». و در برخی نواحی کشور هم مردم تلگراف را متهم می‌کردند که با سیم‌هایش باعث سرایت بیماری وبا می‌شود.

تلفن هم در ابتدای کار واکنش‌های مشابهی برانگیخت، چنان‌که دکل‌های تلفن را هم خراب می‌کردند. اما مقاومت‌ها رنگ باخت. در همان حال که آمریکایی‌ها این اختراعات را می‌پذیرفتند، به نسبت عادات امروزی کمتر از آن‌ها استفاده می‌کردند. به سال ۱۹۲۷ که رسیدیم، آمریکایی‌ها به‌طور متوسط هر ۱.۵ روز یک تماس محلی، هر ۴۰ روز یک تماس راه دور، هر ۶ ماه و ۲۳ روز یک تلگرام، و هر هشت سال یک تلگراف خارجی دریافت می‌کردند. این برآوردهای تقریبی حاکی از آن‌اند که اجداد ما انتظارات معتدل‌تری از تماس با مابقی دنیا داشته‌اند. مطمئناً به نظر آن‌ها تماس مداوم با مردم نقاط دوردست به پرداخت آن هزینه‌های سنگین نمی‌ارزید.

ولی این انتظارات دچار تغییرات چشمگیری شد. در اوایل قرن بیستم، فروشندگانْ وعدۀ پایانِ تنهایی را می‌دادند. یک تبلیغ شرکت نبراسکا بِل در سال ۱۹۱۲ مدعی بود که تلفن «تنهایی را از میان می‌برد»، و تبلیغی در سال ۱۹۰۹ هشدار می‌داد کسانی که تلفن نصب نکنند «منزوی‌تر … و بُریده … از همه چیز» می‌شوند.

گرامافون و رادیو هم مزایای مشابهی را وعده می‌دادند. در سال ۱۹۰۶، شرکت ملی فونوگراف مدعی شد «اگر مالک یک دستگاه ادیسون باشید، تنها نخواهید ماند». در سال ۱۹۳۵، شرکت اروین رادیو زمزمه می‌کرد که رادیوی ماشین «روحیه‌تان را بالا نگه می‌دارد؛ به‌جای دورشدن از دوستانی که در هوا دارید، آن‌ها را با خودتان خواهید بُرد».

چنین تبلیغ‌هایی تلویحاً می‌گفتند که فناوری می‌تواند تنهایی را معالجه کند. برخی افراد هم، از قبیل زنی اهل بروکلین که همسرش در آسایشگاه به سر می‌بُرد، متقاعد شدند: «من رادیو را ضروری‌ترین جزء مبلمان برای گذر از ماه‌های تنهایی می‌دانم … آن را روشن کرده‌ام، با آن آواز خوانده‌ام، و روحیه‌ام را بالا نگه داشته‌ام …».

ولی محدودیت‌های فناوری نیز به‌سرعت آشکار شدند. دوروتی جانسون تعریف می‌کند که وقتی پای رادیو به شهر کوچک او در ایالت مونتانا باز شد، خلوت تحمل‌ناپذیر گشت. «شنوندگان معتاد شدند، چنان معتاد آن شدند که انواع و اقسام صدا مهمان خانه‌هایشان شود که وقتی فضا ساکت بود عصبی می‌شدند». در سال ۱۹۴۲، یک گزارشگر مدعی شد رادیوها «نیاز عصبی به سروصدای مداوم و حواس‌پرتی» را «به‌عنوان راه فرار از خلوت» خلق کرده‌اند.

بدتر آنکه روند جدیدی آغاز شد: بسیاری از افراد خودشان را مقصر احساس تنهایی خویش می‌دیدند. آمریکایی‌های قرن بیستم مکرراً می‌شنیدند که اگر دچار انزوای اجتماعی‌اند و در کسب‌وکارشان ناکام می‌مانند، علتش مصیبت ذاتی وضع بشر یا مشیت آسمانی نیست، بلکه ناتوانی‌شان در پرورش خویشتنی دوست‌داشتنی است. مؤلفان مقاله‌ها و کتاب‌های موفقیت به آن‌هایی که سودای موفقیت در کسب‌وکار را در سر داشتند می‌گفتند که برای شکوفاشدن در دنیای بنگاه‌ها و شرکت‌ها باید شبکۀ گسترده‌ای از دوستان را پرورش دهند.

به موازات گسترش چنین دیدگاه‌هایی، کلمۀ جدیدی در دهۀ ۱۹۴۰ جا افتاد: انزواطلب2. انزواطلب دلالت‌های منفی داشت، یعنی برچسبی برای آن‌هایی بود که به‌طور نامعمول پی خلوت می‌رفتند. آمریکاییان قرن نوزدهم لابد انزواطلبان را درک می‌کردند (گرچه چنین نامی بر آن‌ها نمی‌گذاشتند)، اما به‌زعم آمریکاییان قرن بیستم این جماعت با جامعه‌ای وفق نیافته بودند که رفاقت سرخوشانه و مدام را ارج می‌نهاد. این فشارها در کنار هم موجب شدند که افراد منزوی احساس کنند همرنگ کل فرهنگ نیستند. شاید هم از آن رو مسئول انزوایشان بودند که خصیصه‌های شخصیتی مناسب را در خود پرورش نداده یا محصولات مناسب را نخریده بودند.

پس از جنگ جهانی دوم، تنهایی بیش از پیش ذهن‌ها را به خود مشغول کرد. در سال ۱۹۵۰، دیوید رایزمن و همکارش کتاب جماعت تنها3 را نوشتند که می‌گفت آمریکایی‌ها به‌طرز غریبی هم اهل معاشرت‌اند و هم عمیقاً تنهایند، یعنی دوستی‌های سطحی و صمیمیت‌های ظاهری نمی‌تواند خواسته‌هایشان را برآورده کند. این رفتارها به‌جای آنکه تنهایی را التیام دهند تشدیدش می‌کردند.

برخی افراد دیگر هم فناوری‌های زندگی ساکنان حومۀ شهرها، یعنی تلویزیون و ماشین، را مقصر تنهایی می‌دانستند. بیل میلر تعریف می‌کرد که، با ورود تلویزیون، محلۀ او در ایالت اورگون چطور تغییر کرد. «همسایه‌تان را نمی‌شناسید چون تلویزیون خریده‌اید، تهویۀ مطبوع دارید و خانه‌تان گرمای خوشایندی دارد، لذا نگران بیرون‌رفتن نیستید. در خانه می‌مانید، و همسایه‌ها را در مغازه می‌بینید، و می‌گویید سلام همسایه، و تقریباً همین و بس. شاید اسم کوچکشان را هم بدانید، ولی فامیلشان را نه».

در همان حال که تصور می‌شد تلویزیون زندگی محله‌ای را چندپاره کرده است، اتومبیل دلواپسی‌های دیگری پیش ‌آورد. اتومبیل مردم را تشویق می‌کرد در فاصله‌ای دورتر از محل کار، خرید و پیوند مدنی‌شان زندگی کنند. هرچه زمان بیشتری در ماشین سپری می‌شد، میزان فعالیت‌های دسته‌جمعی کاهش می‌یافت.

متعاقباً زنگ ناقوس بحث‌ها دربارۀ تنهایی بلندتر به صدا درآمدند. در سال ۱۹۷۰، اثر پرفروش فیلیپ اسلیتر، جست‌و‌جوی تنهایی4، کیفرخواستی برای سبک‌زندگی فردگرایانۀ آمریکایی و فناوری‌های حامی آن صادر کرد. به قول اسلیتر، خانواده‌های آمریکایی اعتقاد داشتند که «هر کس باید اتاقی مجزا داشته باشد … و تلفن، تلویزیون و اتومبیل مجزا … . دنبال آنیم که حریم ‌خصوصی بیشتر و بیشتر شود، و وقتی به آن می‌رسیم بیشتر و بیشتر احساس غریبگی و تنهایی می‌کنیم».

در همین حال، روان‌شناسان هم از تنهایی یک رشتۀ مطالعاتی رسمی ساختند. در سال ۱۹۷۸ مقیاسی برای سنجش تنهایی تدوین شد. همایش‌ها دربارۀ تنهایی همه‌ جا سر برآوردند و نظریه‌های دانشگاهی دربارۀ علت‌های آن رواج یافتند.

به‌وضوح یک «صنعت تنهایی» جدید در حال ظهور بود که نتیجۀ غیرمستقیم فرهنگ مصرفی قرن بیستم بود. پیمانکاران ساختمان، دلالان ماشین و فروشندگان لوازم‌خانگی با کمال میل تجهیزات خود را به آمریکایی‌هایی می‌فروختند که در جست‌وجوی زندگی نیک بودند. وقتی اثرات جانبیِ منزوی‌کنندۀ این وسایل روشن شد، مصرف‌کنندگان باید سراغ معجون‌های شفابخش روان‌شناسان می‌رفتند.

همچنین آمریکایی‌ها می‌توانستند سراغ خرید فناوری‌هایی بروند که به‌عنوان پادزهر انزوا بازاریابی می‌شدند. شرکت‌های ارتباطی کماکان از ترس تنهایی و امید اتصال بهره می‌بُردند. شرکت تلفن بِل به مصرف‌کنندگان یادآوری می‌کرد که «یک تماس تلفنی از بیرون شهر حزن شب را می‌شوید» و در شعاری معروف‌تر آن‌ها را تشویق می‌کرد که «دستت را بیاور جلو و با کسی تماس بگیر».

این روندها آشکارا پارادکس پیشرفت و لذت‌جویی آمریکایی را نشان می‌دهند. به تعبیر اریک کلیننبرگِ جامعه‌شناس، آمریکایی‌های بیشتری از پس هزینۀ حریم‌ خصوصی برمی‌آیند و آگاهانه تنهازیستن را انتخاب می‌کنند. به گفتۀ کلاود فیشر، حتی با این ترتیبات زندگی نیز میزان اتصال آمریکایی‌ها به یکدیگر در اوج خود قرار دارد. اما با وجود این روندها بسیاری هنوز نگران تنهایی‌اند.

مگر می‌شود؟ یک پاسخ این سؤال را آن نظریه‌های تنهایی می‌دهند که روان‌شناسان در دهۀ ۱۹۷۰ مطرح کردند: فرضیه‌شان این بود که نمی‌توان بر این هیجان فائق آمد، مگر آنکه فرد بتواند فاصلۀ میان تعداد پیوندهای موجودش با تعداد پیوندهای مطلوبش را پُر کند. اگر تجربۀ آمریکایی‌های امروزی از تنهایی واقعاً چنین باشد، پس صرفاً افزایش تعداد پیوندهای اجتماعی کفایت نمی‌کند. مسئله این است: آیا تعداد دوستان افراد همان‌قدری است که اعتقاد دارند باید باشد؟ این سؤال مهم است چون صنعت تنهایی انتظارات را بالا بُرده است.

فناوری مدرن، در عین آنکه امید به معاشرت مداوم را افزایش داده است، نگرانی‌ها دربارۀ تنهایی را هم تشدید کرده است. در سال ۲۰۱۳ که مارک زاکربرگ به خلق internet.org کمک کرد، مدعی شد این کار را می‌کند تا میلیاردها نفر از ساکنان زمین که هنوز از اینترنت محروم‌اند به آن دسترسی پیدا کنند. او چنین توضیح داد: «ما صاف و ساده معتقدیم که همگان سزاوار آن‌ هستند که متصل و در اینترنت باشند». نمی‌خواهم اهمیت و فایدۀ مأموریت internet.org را کم‌رنگ جلوه دهم، اما تأکید بنیان‌گذار فیس‌بوک بر نیاز انسانی به اتصال آشکارا برایش سود مالی دارد.

درحقیقت، معاون فیس‌بوک، اندرو بوسورث، اعلام کرده است «حقیقت کریه آن است که ما چنان به متصل‌کردن مردم باور داریم که هرچه زمینه‌ساز اتصال فراوان‌تر تعداد بیشتری از مردم شود، عملاً نیک و خوب شمرده می‌شود». این ایده، یعنی همواره مطلوب‌شمردنِ اتصال بیشتر که سیلیکون‌ولی عامدانه در انتشارش می‌کوشد، اضطراب‌های پیرامون تنهایی را وخیم‌تر می‌کند. این اتفاق به‌ویژه زمانی رخ می‌دهد که تنهایی را معادل ناهمخوانی تعداد پیوندهای موجود و تعداد پیوندهای مطلوب فرد بشماریم. صدالبته شرکت‌های ارتباطی از دیرباز بر مبنای همین ناهمخوانی رونق یافته‌اند. ولی شرکت‌های امروزی انتظارات را بیش از پیش بالا می‌برند و اتصال اینترنتی را به یک امر استحقاقی تبدیل کرده‌اند، یعنی اشتیاقی که هیچ حد و مرزی را نمی‌پذیرد. چقدر اتصال بس است؟ پاسخ تلویحی آن است که هرقدر اتصال داشته باشی بس نیست.

به موازات آنکه آمریکایی‌ها بیشتر دلواپس تنهایی شده‌اند و آن را بیشتر اندازه می‌گیرند، تحمل تنهاماندنشان هم کاهش یافته است. دستگاه‌های جدید در کنار دیدگاه‌های نو به روان‌شناسی انسان تیشه به ریشۀ آن ظرفیت آدمی زده‌اند که می‌تواند تجربه‌ای مثبت از تنهاماندن (یعنی خلوت) داشته باشد. هزار نکتۀ باریک‌تر از مو در آمارهای جست‌وجوی گوگل است که نشان می‌دهند، به موازات افزایش استفاده از واژۀ تنهایی، کاربرد واژۀ خلوت کاهش یافته است. چون آمریکاییان مفهوم خلوت را کمتر از گذشته به کار می‌گیرند، روزبه‌روز در تمایزگذاشتن میان این احساس با تنهایی ناتوان‌تر می‌شوند. آن‌ها برچسب و تفسیری جدید برای تجربۀ تنهاماندن ساخته و پرداخته‌اند، چنان‌که از یک وضعیت مرسوم و بالقوه مثبت به یک وضعیت ذاتاً منفی تبدیل شده است و متعاقباً، حس واقعی‌شان نسبت به تنهایی را هم تغییر داده‌اند.

آمریکایی‌ها درّه‌های تنهایی را پیموده‌اند و جماعت‌های تنها را تاب آورده‌اند. خلوت را کنار دریاچۀ والدن ستوده‌اند و بعد، در قرن جدید، به انزواطلبان پشت کرده‌اند و کوشیده‌اند مطالعۀ تنهایی را به علم تبدیل کنند. روزی روزگاری تنهایی را گریزناپذیر و مرسوم (گرچه ناخوشایند) می‌شمردند، ولی امروزه آن را هیجانی خطرناک و نشانۀ نیازمندیِ شرم‌آور فرد می‌دانند. فناوری‌های مدرن موجب شده‌اند اتصال اجتماعی ساده‌تر از همیشه به نظر برسد، و لذا تحمیل فقدان چنین روابطی دشوارتر از همیشه شده است. خلاف نسل‌های پیشین که معتقد بودند تنهایی گریزناپذیر است، امروزه بسیاری افراد آن را درمان‌پذیر می‌دانند، یعنی عارضه‌ای که می‌توان با تلفن و رایانه التیامش داد. ولی وقتی‌که آن ابزارها در آوردن شادی، گرما و رفاقتی که وعده داده‌اند ناکام می‌مانند (که، عطف به انتظارات متورم ما، این ناکامی تا حدی ناگزیر است)، آمریکایی‌ها به جایی رسیده‌اند که خودشان را مقصر می‌شمارند.

منبع: ترجمان

506892

سازمان آگهی های پرسون