به گزارش سایت خبری پرسون، به یاد همکاران جوانم که مظلومانه پرکشیدند.
اتوبوس حامل خبرنگاران و محققان حوزه محیط زیستی کشورمان ترمز برید؛ از جاده خارج شد. خبر همه جا پیچید. دو تن از دختران جوان خبرنگار، در این سانحه جان باختند. یکی از خبرگزاری ایسنا و دیگری از خبرگزاری ایرنا. تعدادی از خبرنگاران هم سرپایی درمان شدند. حسن ظهوری خبرنگار خوش ذوق و فعال محیط زیستی هم در این سانحه دنده های شکسته و ریه ای سوراخ شده برایش به ارمغان آمد.
پروژه ای ساده و بازدیدی معمولی که خبرنگاران با آن آشنا هستند. در همه جای دنیا هم بازدید وجود دارد و هم پروژه هایی برای دیدن وگزارش نوشتن. اما آنچه ما در این سال های تجربه، بهبودی در آن نمی بینیم برنامه ریزی درست است. انگار دست راست از دست چپش خبر ندارد. چگونه جان تعدادی انسان را به این سان می توان به سخره گرفت؟ جان هایی که برای وطن، صبح و شبشان یکی است. نه بیمه درست و حسابی و نه خدمات ویژه ای. حتی جزو مشاغل سخت قرار گرفتنمان هم، با هزاران اگر و اما همراه است.
از روز حادثه، ساعت ها گذشته است، مصاحبه های مسوولین، هم خنده دار است و هم ناراحت کننده. این گفتگوها، به ذهن این مفهوم را منتقل می کند که آنقدر سانحه در نظر آقایان مسوول رخ داده و تعداد زیادی کشته و زخمی روی دستشان مانده است که حالا با یک حادثه جدید، اخم به ابرو نمی آورند. یا شاید دل بزرگی دارند که ما از آن بی نصیبیم!
از سخنان بی معطلی استاندار آذربایجان غربی که بلافاصله بعد از حادثه به خبرنگاران، بیان کرد: « از این دست اتفاق ها زیاد می افتد و طبیعی است و فقط دو نفر جان باختند» یا جناب عیسی کلانتری که به راحتی در پاسخ به خبرنگاران، که بعد حادثه از او سوال کردند که چرا اتوبوس بهتری اجاره نکردید گفت: « برای رییس جمهور هم همین اتوبوس را می آوردیم» یا برای طرز نشستن بی ادبانه اش گفت « من همیشه اینطور می نشستم».
آیا این پاسخ ها خنده دار نیست؟ هرچند برای ما اهالی رسانه، این پاسخ ها نیشی است که درون جگرمان فرو می رود و هر بار دوباره و دوباره این اتفاق برایمان می افتد.
بگذارید توقع داشته باشیم. توقع؛ که حال عزیزانمان از دست رفته اند سنجیده تر عمل کنید. هزاران دوربین به سمتتان گرفته شده و شما بی مهابانه حرفتان را نسنجیده می زنید.
انگار فقط پاسخگویی است که مهم است. نه فحوای کلام. واقعا معنی این جمله چیست؟« من همیشه همینطوری می نشستم!» یا « فقط دو نفر جان باختند». آیا ذره ای به خود می اندیشند که با این جملات چه عذابی را بر بازماندگان این حادثه تحمیل می کنند؟ یا اینکه مردم با شنیدن این حرفها، آرامش می یایند؟ یا بیشتردر وحشت و داغ اینحادثه غوطه خواهند خورد؟
چگونه می توان این جملات را بر زبان آورد با علم به اینکه هر جانی که از دست می رود ده ها چشم و قلب به دنبال عزیزانشان روان وگریان است!
سر دیگر سخنم با همکارانم است. آنانی که همیشه در همه جا مقصر هستند. برای قلم و دوربینی که برای وطن به کار می رود.
با علم به اینکه می دانم داغمان تازه است و هیچگاه، یاد نگرفتیم از همان ابزاری که برای احقاق حق مردم استفاده می کنیم برای خودمان هم بهره ببریم. یاد نگرفتیم که گلایه های خودمان را در لابه لای خبرها و گزارش ها بگنجانیم. یاد نگرفتیم که حالا که با مسئول و وزیر و وکیل از سر کار و حرفه، گفتگو می کنیم، در بین حرفهایمان، حرفی یا نکته ای از مشکلات و بحرانهای شغلی خودمان را بگوییم.
اگر معتقد باشیم که در هر قضیه، اگر نوع نگاهمان متفاوت باشد حتما پاسخ متفاوتی هم دریافت می کنیم پس می خواهم بگویم؛ همکارانم که در اتوبوس از همه جا بی خبر برای کار و از روی علاقه به سمت پروژه می رفتید، آیا لازم نبود که اگر دیدید اتوبوس مشکل دارد یا راننده با ترفند ماشین را به جلو می راند، لب به سخن می گشودید؟
می دانم که گفتن این صحبتها، در این جایگاه، بسیار راحت است. اما اگربه عقب برگردیم می بینیم که خبرنگاران ایرانی به راحتی حرف مردم را منتقل می کنند اما ذره ای از دلنگرانی های خود را انتشار نمی دهند یا در بوق و کرنا نمی کنند. چرا؟ از این بابت که وقت به بیهودگی تلف نشود یا برچسب خودی و ناخودی نخورند. تحمل مشکلات می کنند و همین در مسیر رسیدن به دریاچه ارومیه هم همین اتفاق افتاد. بعضی از همکارانم متوجه شدند که راننده به راحتی نمی تواند رانندگی کند و اتوبوس یک جای کارش ایراد دارد، اما لب فرو بستند و شادانه به سمت هدف حرکت کردند. البته که فکرش را هم نمی کردند این اتوبوس، ارابه مرگی خواهد شد که دختران زیبای ایرانی را در خاک سرد بهشت زهرا خواهد رساند. اما باید یادآوری کنم که از این دست حوادث بسیار در مملکتمان اتفاق افتاده است. حوادثی که با کوچکترین غفلتی تعدادی را به دام مرگ کشانده است و دامن مردم ایران را از این داغ ها، سیاه وماتم زده کرده است. در همان روز حادثه ای که برای سربازهای کشورمان رخ داد و حادثه دانشجویان دانشگاه آزاد یا در سالهای گذشته تر از همین دست حوادث جاده ای که هم برای مسئولین و هم برای مردم عزیزمان افتاده است. آیا این حجم از حادثه در راه های حمل و نقلی کشورمان، نباید ما را گوش به زنگ نگه دارد و با کوچکترین خطایی، تذکر بدهیم؟
هر اتفاق باید تجربه و درسی باشد تا دوباره و دوباره این اتفاق ها نیفتد. این حجم از گلایه بعد اتفاق وناراحتی خانواده های دغدار و موج سواری رسانه های بیگانه، چقدر به نفع ایران است؟ اگر که نیست به حتم باید جلوی این اتفاق ها گرفته شود. پیش بینی ها و برنامه ریزی ها باید دقیق و نه از سر روزمرگی باشد.
می گویند دولت در روزهای پایانی کارش، برای شوآف دادن از عملکرد خویش، خبرنگاران را با خود همراه ساخت. حال نباید پرسید که چرا دولتی به آن بزرگی و عرض و طول، نمی تواند پیش بینی یک اتوبوس سالم و راننده ای کاردان و مسیری شناخته شده را بکند؟ که جمع زیادی از خبرنگاران را با اتوبوسی مشکل دار و راننده ای که مشکل را قایم کرده ودر مسیر متفاوتی میانبر زده است همراه کردند و در زمان پاسخگویی هم جوابهایی که شنیده می شود به ظاهر از سر شکم سیری است.
چگونه بعد چنین حوادث دلخراشی، چنین پاسخ هایی داده می شود؟ پاسخ هایی که نه برای شخص گوینده ونه برای کشور، نفعی ندارد که هیچ، باعث حواشی بسیاری هم می شود. آیا به واقع قبل از سخن گفتن نباید اندیشید به جمعی داغدار که هر کلام و جمله تان می تواند دنیایشان را برآشوبد؟!