سایت خبری پرسون ـ فخرالدین دوستمحمد با اختصاص جوایزجشنوارههای بینالمللی درحوزه کاریکاتور، حالا دیگر چهرهای بینالمللی است که نگاهها را به سمت خودش میبرد.
بیشک صدای او، صدای یک هنرمند به مفهوم اصیل کلمه است که با خلاقیتهایش جان آدمی را میپالاید و به اندیشه وا میدارد.
با وی درباره دنیای شخصی،باورها و فعالیتهایش گفتوگو کردهایم که باهم میخوانیم.
یکی از معضلات جامعۀما بحث استعدادیابی در آن مقطع است. تا جایی که من میدانم در کشورهای دیگر روی این مسئله بسیار سرمایهگذاری میکنند؛ مثلاً تیمهایی حرفهای هستند که تشخیص میدهند افراد در چه زمینهای استعداد دارند؛ سپس فضا و شرایطی ایجاد میکنند که آنها دقیقاً روی این محور قرار بگیرند تا استعدادها شکوفا شوند. متأسفانه ما در ساختار جامعه، آموزش و پرورش و خانواده این تیمهای حرفهای را نداریم. ساختار عجیبتری هم وجود دارد که در آن همه تلاش میکنند این استعدادها به سمت یک یا دو رشتۀ پولساز بروند؛ برای همین است که جامعۀ امروز ماپُر از پزشک، داروخانه و مریض است! این نشانۀ همان برنامهریزی دهههای پیشین است؛ اما شما که هنرمند بودید دیده نشدید و شرایط باعث شده تا آن چهارسال دبیرستان را هم در رشتهای درس بخوانید که به آن علاقهای نداشتید! درباره این نقطه بحرانی صحبت کنیم که آیندۀ مملکت ما در گرو همین نقطه است.شما که این موضوع را با پوست و استخوان خودتان درک کردهایداز این دوران بیشتر بگویید.
من بچهای خجالتی بودم. اهل پرسش و جستوجو نبودم تا مشاوره درستی بگیرم. در خانواده نیز وضعیت همینطور بود. مادرم زنی بود که تمام تلاشش میکرد تا ما از لحاظ مسائل معیشتی تأمین شویم. سواد نداشت و در این زمینهها تأثیرگذار نبود. به نظرم سیستم آموزش و پرورش هم به گونهای نبود که این استعدادها شناسایی شوند تا مسیر درستی به بچه داده شود. به نظرم الان هم این مشکل وجود دارد.در دانشگاه نیز یکسال به خاطر خجالتیبودن مرخصی گرفتم. این آسیبی است که خیلی از افراد، درگیرِ آن هستند. شاید همین مسئله باعث شد که من روی خودم کار کنم و علاوه بر درس، وارد هنرِ کاریکاتور و مباحث موفقیتی، انگیزشی و نگاه خلاق شوم. بسیاری از جوانان که الان در ابتدای مسیر و انتخابهای مهم زندگیشان هستند درگیر موانع ذهنی، روحی و روانی در همین زمینه هستند. من هم یکی از قربانیان بودم.
البته شما قربانی موفقی بودید! در جوامع اعتقاد این است که فرد در شرایطِ دشوار و در چالش با محدودیتها رشد میکند. در عالمِ هنر نیز از این افراد و شرایط وجود داشته است مثل «بتهون». به نظر شما خجالتیبودن از چه خاستگاهی میآید و شما چطور از آن عبور کردید؟ به قول شما خجالتی بودن هنوز برای خیلی از افراد جامعه ما یک سد و مانع است. میدانم که شما از آن عبور کردهاید. شما چه تفسیر و تعریفی از پدیده خجالتی بودن دارید؟
این مباحث بیشتر در حوزه روانشناسی است اما من فکر میکنم بیشتر، از کمبودِ اعتماد به نفس و عزت نفس میآید که همچنان به محیطهای تربیتی و محیطی که در آن رشد کردهایم مثل خانواده و مدرسه برمیگردد.
ببینید اهرمهایی که باید به افراد از سنین حساس کودکی و مقطع دبستان که در آن سرشار از خلاقیت هستند داده شود، موجب اعتماد به نفس در آنها میشود. منظور همان استعدادهاست که اگر باشد نقاط قوت افراد را شناسایی و آشکار میکند تا بتواند توانمندیها را به منصۀ ظهور برساند.
این بحث خجالتی بودن هم به نبودِ اعتماد به نفس برمیگردد. در اینباره دو خاطره از کودکی خودم تعریف میکنم، قابلتوجه معلمان، مربیان و کسانی که درگیر مسائل تربیتی هستند و با کودکان و نوجوانان سروکار دارند.این رفتارها حتی در حد بهکاربردن یک واژه بسیار مهم هستند.من نمیخواهم وارد مباحث تربیتی شوم اما بهتر است خاطرهای از همان مقطع دبستان تعریف کنم که خودش بهتنهایی کافیست تا اعتماد به نفسِ من را بگیرد.
هنوز جنگ تحمیلی ادامه داشت. من کلاس سوم ابتدایی بودم. سرِ ماه که مادرم حقوق گرفت یک شلوار نو و کیف سامسونت برایم خرید. برای کسی در آن سن و سال دیده شدن خیلی مهم است چون در آن زمان به خاطر وضعیت معیشتی خیلی کم پیش میآمد که لباس نو بخریم. برای همین آن روز خیلی برایم مهم بود که دیده و تأیید شوم. در مباحث روانشناسی سن نوجوانی سن دیده شدن است.
اگر از این قضایا غافل باشیم آسیبی به بچه زدهایم که آثارش در بزرگسالی هم دیده میشود. در جامعه امروز میبینیم که افراد از برخی مسائل رنج میبرند چون عزت نفسشان در کودکی با بهکار بردن واژههای نامناسب حتی توسط والدین آسیب دیده است و تبعاتش تا بزرگسالی هم ادامه دارد.
به همان روز در کودکیام برگردیم. من آن روز با تیپ نو سرکلاس سوم حاضر شدم. درس ساعت اول ریاضی بود و من پای تخته رفتم. معلمم- انشاءالله هرجا که هست موفق باشد- همانجا ضربهاش را به من زد. یک تقسیم دورقمی را به من داد تا حل کنم و من چون ریاضیام ضعیف بودم نمیدانستم باید چه کار کنم.
معلم در مقابل همه بچهها چند حرف زشت و سپس یک لگد به من زد. آن ضربه چنان محکم بود که مرا نیممتر بلند کرد! او به همین رفتار اکتفا نکرد. کلاسمان طبقه دوم بود. معلمم من را بلند کرد و قسمتی از بدنم را از پنجره بیرون برد تا من را تهدید و تنبیه کند. همین برخورد کافی بود تا تأثیرش را از لحاظ درونی تا سالهای بعد بگذارد. میخواهم بگویم معلمان و مربیانِ ما باید بسیارمراقب باشند. به کار بردن حتی یک واژۀ نادرست درباره کودکمان در وجودش نهادینه میشود و ضمیر ناخودآگاهش مدام آن را برایش تکرار میکند.
میگویند زبان، جانِ آدمیست. فیلسوفانِ زبانشناس میگویند جان ما از طریق زبان تجلی پیدا میکند. بنا به گفته شما هر واژهای که درون ما مینشیند یعنی در ضمیر ناخودآگاه ما قرار میگیرد و به جان ما تبدیل میشود. اگر ناخوشایند و آلوده باشد جان ما را هم آلوده میکند. جان ما یعنی مجموعه احساسات، عواطف و روابط ما. بسیاری از فیلسوفان جهان میگویند اگر میخواهید تغییر کنید در سطح زبان تغییر کنید چون جانِ آدمی است. میتوان گفت این کلمه در هنرِ شما به شکل کاریکاتور تجلی پیدا میکند. میتوانید بگویید چطور آن پسر خجالتی، امروز یکی از هنرمندان برجسته ماست که جوایز جهانی میگیرد؟آیا کاریکاتور بیانگرِ رنج دوران کودکیتان است؟
همینطور است، چون در همان مقطع راهنمایی و دبیرستان درگیر خلق شخصیتهای کارتونی بودم و چندینبار در مسابقات و جشنوارههایی که در مدارس برگزار میشد برنده و تشویق شدم. وقتی به این قضیه فکر میکنم میبینم زمانی که از لحاظ تکلم و بیان، فضایی نباشد به واژههای تصویری و کاریکاتور پناه میبری، رشتهای که محدودیتی ندارد و شما به راحتی میتوانی درباره تمام موضوعات کار کنی یعنی شما هیچ موضوعی سراغ نداری که قابلیت بیان نداشته باشد.
شاید چون این فضا و قابلیتها در هنر کارتون بود باعث شد آزار و اذیتهایی که از بیرون و توسط جامعه از لحاظ روحی و روانی به من وارد میشد در هنر به آرامش تبدیل شود و آن دیده نشدنها در بیرون و خیلی از مواقع تحقیر شدنها و مسخره شدنها باعث شود من به هنر پناه ببرم، بدون اینکه آموزشی ببینم و معلمی داشته باشم در خلوت خودم وارد این مسیر شدم.
به تدریج دیده شدم و آرامش به سراغم آمد و حس خوبی داشتم، تا اینکه سال 75 در مسابقهای که سازمان آب و فاضلاب استان درباره صرفهجویی در مصرف آب برگزار کرد مقام نخست را به دست آوردم و آن دومین نقطه عطف در زندگی من بود. من هم زمان با دانشگاه کاریکاتور را ادامه دادم. دریافت جایزه در بیست و دومین مسابقه بینالمللی ترکیه 2002 باعث شد این هنر را جدیتر بگیرم و به این شکل ادامه دهم.
شما جمله جالبی گفتید که من از طریق هنر شفا پیدا کردم. فیلسوفی در عالم هنر هست که میگوید «ما نباید توقع داشته باشیم که آگاهیمان از طریق هنربالا برود.» میگویند هنر شفابخش است و عاطفه آسیبدیده ما را شفا میدهد. شما مصداقِ تحلیل این فیلسوف هستید که میگوید هنر علاوه بر آگاهیبخشی، ما را شفا میدهد. شما در زمینه کاریتان هم به گفته همه خیلی خوب کار میکنید؛ خصوصاً اینکه روی مقوله خلاقیت بسیار متمرکز هستید. کمی درباره مفهوم خلاقیت توضیح دهید. شما در این مفهوم اساساً به دنبال چه هدفی هستید؟
سالیان بسیاری است که در مبحث کارتون فعالیت میکنم.پس از مدتی حس کردم ظرفیت و قابلیتهای هنرِ کارتون و بینشی که این هنر به من میدهد در تمام هنرها اتفاق میافتد و از این طریق هنرمند صاحب بینش میشود. در طول سالیان گذشته درباره سوژههای گوناگون بسیار فکر کردم و به تدریج دریافتم در هنرِ کارتون، در حال رسیدن به نگاه جدیدی هستم. کارتونیستها در کارتون درباره بحث ایدهیابی از فرمول خاصی استفاده میکنند و آن به این صورت است که مدتها به یک سوژه میاندیشند و از زوایای گوناگون به آن مینگرند.
این مسئله باعث شد تا به این فکر کنم که تفکر از زوایای مختلف را به بقیۀ جنبههای زندگی تعمیم دهم. اینکه در زندگی هم به تمام سوژهها، موضوعات و چالشهای مختلف از زوایای متفاوت نگاه کنی تا بتوانی مناسبتترین و بهترین راهکار را انتخاب کنی اتفاق بسیار جالبی است و نتایج بسیار خوبی در جامعه بهبار خواهد آورد.
اگر افراد جامعه بتوانند کمی به این ذائقه هنری مجهز شوند با چالشهای زندگی صبورانهتر برخورد خواهند کرد. خلاقیت هم به همین معنی است یعنی به نگاه جدید و نویی برسید تا بتوانید طور دیگری مسائل را ببینید ورفتار کنید. خلاقیت یعنی نگاهی که شما در آن بتوانید مناسبترین راه حل و راهکار را برای حل چالشهای زندگی پیدا کنید.
من این نگاه را از هنر و بهویژه از کاریکاتور گرفتم چون در این هنر است که ما مدام به سوژهها فکر میکنیم و به دنبال آن میگردیم. مسئله دوم که باعث شد من وارد مباحث خلاقیت شوم دیدن مشکلات زیاد در مسیر زندگیِ هنرمندان اطرافم بود، همان مشکلاتی که من در مقاطعی از زندگیام با آن درگیر بودم، مثل همان خجالتیبودن که باعث شد یک سال از تحصیلم را مرخصی بگیرم.
این مسائل باعث شد من وارد چنین مباحثی شوم، مطالعات شبانهروزی بسیاری داشته باشم و در اینباره مقالاتی بنویسم تا بتوانم به اطرافیانم تلنگر بزنم، مثل هنرمندان و جوانان که هرکدام به خاطر نبودِ آگاهی و شناخت از این مسائل میتوانند زندگی یک نفر را متحول کند. این مسائل به ویژه در شرایط امروز جامعه ما بسیار مهم هستند؛ از کرونا گرفته تا مشکلاتی مثل بیکاری و... .
باوجود این همه منابع و فرصتها چرا بیکاری باید آنقدر زیاد باشد؟ من خودم به عنوان یک هنرمند میگویم ریشه بسیاری از مشکلات، معضلات و ناهنجاریها این است که نگاه ما به همه چیز تکبُعدی است. ما فارغالتحصیل باسواد زیادی در جامعه داریم که در بهترین دانشگاههای کشور درس خواندهاند ولی اکنون بیکارند چون نگاه تکبُعدی به آنها یاد داده شده و منتظرند تا دولت بیاید و آنها را استخدام کند؛درحالیکه چنین اتفاقی نمیافتد.همۀ ما اینطور بار آمدهایم و متأسفانه آموزش و پرورش بسیار در این زمینه دخیل بوده است.
لازم است نهادهایی از این دست در برنامهریزیهایشان به عنصر خلاقیت توجه کنند چون در جز به جز مسائل زندگیمان تأثیر دارد؛ از صفکشیدن مردم برای خریدن مرغ بگیر تا بقیۀ مسائل. چرا چنین اتفاقاتیرخ میدهد؟ چون مردم نمیتوانند به گزینۀ دیگری فکر کنند. آنها عادت کردهاند چون به این باور رسیدهاند که اگر مرغ نباشد زندگیشان مختل خواهد شد و حتی شجاعت فکرکردن به گزینههای دیگر را ندارند؛چون خلاقیت به شجاعت نیاز دارد و ترسناک است.
به دوران کودکی برگردم تا ببینیم وقتی خلاقیتها در وجود فرد نادیده گرفته شود چه اتفاقاتی میافتد. روزی در دوران راهنمایی سرِ کلاس شیمی بودیم. یک پرسش داشتم و قبل از آن در خانه مطالعه کرده بودم. دوباره به خاطر همان خجالتیبودن دوست داشتم خودی نشان دهم؛ برای همینکلی تمرین و مطالعه کرده بودم تا یک پرسش بپرسم. ببینید این اتفاق بسیار مهمی برای منِخجالتیبود که در مقابل آن همه دانشآموز حرف بزنم و شجاعت پرسیدن داشته باشم. پرسشم را که پرسیدم معلم و همکلاسیهایم مرا مسخره کردند. همان اتفاق باعث شد که از آن به بعد راجع به هیچ چیزیسؤالنپرسم. میخواهم بگویم خلاقیت از همانجا با همین برخوردهای نادرست و بیمارگونۀ معلمان، مربیان و حتی استادان دانشگاه مدفون و نابود میشود و تا بزرگسالی ادامه دارد.
این همه آدم افسرده و مضطرب و تقلب از همین محیط رشد میکنند. در آموزش و پرورش در مقطع دبستان به هنر اهمیت داده نمیشد مثلاً خوشنویسی که هنری است با ریتم آنطور که باید به دانشآموزان ما یاد داده نمیشد و معلم ورزش معلم هنر هم بود! موسیقی یعنی توازن، ریتم، هارمونی و هماهنگی. اگر از همان مقاطع با این هنرها آشنا میشدیم امروز زندگی همۀ ما هارمونی، هماهنگی، برخورد و فکر سالم داشت اما چون آن را نادیده گرفتیم در مباحث شهرنشینی و شهروندی با برخوردِ بد رانندهها مواجهایم یا مثلاً میبینیم زیباسازی در فضاهای شهری وجود ندارد. همۀ اینها برگرفته از این است که افرادِ جامعۀ ما نگاه زیبایی ندارند؛ همان نگاه خداگونه و سالم که به ما یاد میدهد درست رفتار کنیم و زیبا ببینیم.
صحبتهای شما من را به یاد جملهای میاندازد که میگوید: «انسان درون ذهنش زندگی میکند»یعنی هرآنچه درون ذهن او ساکن است درنوع زندگیاش تجلی پیدا میکند. فردی همچون شما تلاش میکند سکونت در ذهنش را تغییر دهد. پس رفتار، شخصیت، منش و کنشهای اجتماعیتان هم تغییر میکند. دوستِ مهندسی داشتم که در اوج زلزله در سرپلذهاب کار پیدا کرده بود و به آنجا میرفت. طیکردن این مسافت برایش سخت بود. روزی نزد من آمد تا با من مشورت کند. متوجه شدم که اصطلاحاً کمآورده و زندگی درون ذهنش زندگی خوبی نیست. به او گفتم امروز همه ما تقلا میکنیم هرطور که شده به زلزلهزدهها کمک کنیم. تو خوشحال باش که این امکان برایت به وجود آمده تا به آنان کمک کنی. دنبال پول نباش. به این فکر کن که این خانهها را بسازی تا مردم در آن زندگی کنند و بخندند. همین حرف باعث شد که او دو سال تمام آنجا بماند و مسکنمهر سرپلذهاب را بسازد. میگفت هربار خسته میشدم با خودم میگفتم من هم به سهم خودم به مردم زلزلهزده کمک میکنم. این خلاقیت و برانگیختگی باعث میشود تا انرژیهای خفتۀ ما بیدار شوند و زندگی معنا یابد. شما در کاریکاتور به دنبال این اهداف هستید؟
بله. من این نگاه درست، زیبا و انسانی را از کاریکاتور گرفتم. کاریکاتور هنرِ زندگی است.هنر فقط این نیست که قلمی به دست بگیری و بکشی. من زندگی درست و زیبا دیدن را از هنر یاد گرفتم و همواره این نکته را به بچهها گوشزد میکنم چون برخی از آنها به شرکت در جشنوارهها اکتفا کردهاند درحالیکه کاریکاتور تنها این نیست.کاریکاتور هنرِ تفکر و اندیشه است. نمیخواهم بگویم ریشه همه مشکلات به نداشتن نگاه خلاق برمیگردد؛ اما فکر میکنم این موضوع بسیار مهم است. میگویند روزی چند کارگر در حال ساختن مدرسهای بودند. از یکی از آنها میپرسند چه کار میکنی؟ پاسخ میدهد: «من در حال زجرکشیدن هستم. وسط تابستان، زیر نور آفتاب به خاطر چندرغاز پول زجر میکشم.» از کارگر دیگر میپرسند و او میگوید: «خدا را شکر. روزی حلال است و من هم در ساخت مدرسهای برای بچههاسهم کوچکیدارم».
این چالش برای دو نفر مشترک است اما چرا برای یکی آزاردهنده و برای دیگری لذتبخش است؟ بدون شک جامعه ما برای همه ما مشترک است اما برخورد افراد با هم فرق دارد. هر روز صبح از خانه تا محل کارم را پیاده میروم. هر روز طلوع آفتاب را میبینم و لذت میبرم. زندگیام شیرین میشود حتی اگر پولدار هم نباشم. چه اتفاقی میافتد که حتی کسی که میلیاردر است ناله میکند؟ به خاطر دارم روزی در تاکسی نشسته بودم. فردی مدام از جامعه شکایت میکرد و میگفت: «برای سند ماشین چند میلیون تومان از من گرفتهاند. آیا این عدالت است؟» راننده پرسید: «مگر چه ماشینی فروختهای؟» گفت:«یک شاسی بلند فروختهام به قیمت یک میلیارد و هشتصد میلیون اما باید چهارمیلیون تومان برای سند آن بدهم»!
مثال دیگری بزنم. روزی 10 نفر به دریا میروند و 10 برخورد متفاوت با آن دارند. یکی شاعر است و نوشتن شعر را شروع میکند. دیگری کاسب است و در فکر ساختن ویلاست و یکی دیگر نگران طوفان است و... میخواهم بگویم همه آنچه باعث میشود ما از لحظه لحظه زندگیهایمان لذت ببریم یا آزار ببینیم، نوع نگاه ما و چگونگی برخوردمان با چالشهای زندگی است.
کرونا را در نظر بگیرید.همین چالش بزرگ برخلافِ ظاهر غمانگیزش باعث شده تا بسیاری از خلاقیتها و تواناییها رشد کنند. کرونا به ما یاد داد که شما در هر جایگاهی که باشی در مقابل این ویروس هیچی. یادمان رفته بود که تا دیروز در هوای آزاد نفس میکشیدیم. کرونا فرصتهای زیادی برای کشف و یادگیری ما به وجود آورد اما هنوز هم افرادی داریم که ماسکها را احتکار میکنند! هر چالشی در کنارِ ظاهر غمانگیزش ابعاد دیگری هم دارد. کرونا به من یاد داد قدر تمام لحظات زندگیام را بدانم چون هیچ تضمینی وجود ندارد که من تا یک ساعت دیگر زنده باشم.
شما علاقۀ خاصی هم به کُردها دارید. سال گذشته و در جریان حمله به کُردهای ترکیه جشنوارهای را که در آن شرکت کرده بودید، تحریم کردید.
بله؛ البته آن زمان بیشتر به خاطر انساندوستی چنین کاری کردم. جشنواره بزرگی بود و من گفتم در آن شرکت نخواهم کرد به دلیل اینکه بدون دلایل منطقی چنین اتفاقاتی افتاد. هر دلیلی سیاسی هم که پشت ماجرا بود کودکان نباید کشته میشدند. من در جایگاه یک هنرمند باید به این مسائل واکنش نشان دهم. اگر هنرمند از این مسائل بیخبر باشد دیگر هنرمند نیست.
شما به هنرِ کاربردی نگاه میکنید. در عرصه فلسفه میگویند ما فلسفه را به خیابان میآوریم تا به مسائلِ مردم پاسخ دهد؛ چون نباید در طاقچه پُز روشنفکری بگیرد بلکه باید به کف خیابان بیاید. امروزه گرایش بزرگی در دنیا وجود دارد که فلسفه را به سمت خیابان و آموزش میآورند و این کار، فلسفه را از حالت روشنفکری خارج میکند. فکر میکنم در نگاه شما هنر بسیار کاربردی است یعنی میخواهید بگویید هنر باید پاسخگوی نیاز انسان و در کنار آنها باشد و در ضرب اهنگ زندگی به او کمک کند. کمی درباره این هنر کاربردی در نقاشی و کاریکاتور صحبت کنیم.
من بهعنوان مسئول خانه کاریکاتور در چند سال اخیر با همین نگاه و پرداختن به اولویتهای جامعه و زندگی، چند نمایشگاه با همکاری اعضای خانه کاریکاتور برگزار کردم. عناوین این نمایشگاههای گروهی به این صورت بود: احترام به سالمندان، احترام به قانون (که مجموعۀ کار را به نیروی انتظامی دادیم تا به صورت بنر چاپ و از آن استفاده کنند.) و اهمیت به صنایعدستی. بهترین نمایشگاهی که داشتیم «محیط پاک با نارنجیپوشان سبزقامت» بود که از 15 پاکبان دعوت کردیم و به آنان لوح تقدیر دادیم. نمایشگاه دیگرمان به نام «یک نه بزرگ» در پاسخ به مشکلات داخلی بود؛ به دروغگفتن، راحتطلبی، تحریمهای آمریکاو... که پیشنهاد دادم تا آن را به یک جشنواره سراسری تبدیل کنند؛ چون موضوعات جالبی هستند و لازم است که همه هنرمندان و ارگانها همچون برخورد با کرونا واکنش گستردهای به چنین مباحثی نشان دهند، زیرا این مسائل باعث شده جامعه ما با معضلات بسیاری روبهرو شود. ببینید من زمانی میتوانم به هنرم افتخار کنم و ژست هنرمند و روشنفکر به خودم بگیرم که محیط شهر و مردمم نمود آن باشد. من نمیتوانم خودم را فردی بافرهنگ بنامم وقتی که کوچههای شهرم از زباله پُر شدهاند.
ما حتی حق نداریم معترض باشیم. ما زمانی میتوانیم اعتراض کنیم که خودمان قدمی هرچند کوچک برداریم. خود من هنوز مستأجرم اما 12 خانواده تحتپوشش دارم و یکی از این بچهها را به دانشگاه رساندهام چون معتقدم هنر فقط کشیدن و طراحی نیست. هنر، درسِ زندگی و درست رفتارکردن است که به من یاد داده به بقیه هم توجه کنم. اگر موفقیت را در پولدارشدن بدانیم در شهرمان افراد موفق بسیاری داریم اما چرا آنقدر ناهنجاری در شهر ما زیاد است؟ چرا این همه فقر؟ چون ما فرد موفق وسالم نداریم.من فکر میکنم ما باید به دنبال پرورش افراد موفقِ چند بُعدی باشیم تا علاوه بر رسیدن به نیازهای فردی و شخصی خود، بتوانند برای موفقیت دیگران هم زمینهسازی کنند.
گفت وگو: حامد مهدوی