مکتب عرفانی عطار نیشابوری

چگونه ممکن است رویدادهای بیرونی، بالاخص رویدادهای تالم‌برانگیز بیرونی تاثرات درونی نداشته باشد که این تاثرات طبعا نمودها، تظاهرات و جلوه‌هایی پیدا می‌کند که در مردم اهل اندیشه و صاحبان طبایع لطیف‌تر، به گونه‌ای مشهودتر و زیباتر متجلی می‌شود و عطار مجلای همه رنج‌ها، آلام و دردهای زمانه خویش است.
تصویر مکتب عرفانی عطار نیشابوری

به گزارش سایت خبری پرسون، مهدی افشار نوشت:

عطار، طبیب دردهاست، حرف‌هایی که از پدر به وراثت به وی رسیده است، او می‌کوشد در عمل و نظر آلام بشری را تخفیف بخشد و شاید درمان کند. اشتغال به عطاری یعنی داروفروشی موجب می‌شود از یک سو شاهد دردهای مردمان باشد و از دیگرسو بکوشد با تجویز داروهایش دردها را درمان کند و در روزگار عطار (618-513) و به اعتباری (627-553)، رنج‌های مردمان را حد یقفی نیست و عطار شاهد رفتار ظالمانه و ستمگرانه مردان قدرت است.

فتنه غُزان و کشتار چندباره در نیشابور (547 هجری) زادگاه عطار و تعامل سلجوقیان با ایشان و شکست سلطان سنجر از غزها و اسارت وی به دست این ترکان زردپوست برخاسته از ناحیه فرارود (ماوراءالنهر) که به نابسامانی در خراسان بزرگ انجامید، تاخت و تاز خوارزمشاهیان و جنگ‌های سلاطین غور و نیز مصایب طبیعی مانند خسّت ورزیدن آسمان بر زمین که به خشکسالی‌های هولناک انجامید و مردمان گروه گروه جان سپردند، تا آنجا که به گفته ابن‌اثیر، مردمان به آدمخواری روی آوردند و گفته‌اند که طباخی، مردی علوی را بکشت و گوشت او را طبخ کرده، به مردم فروخت و بخوراند، هرچند که چون آن جنایت برملا گردید، طباخ را بکشتند، همچنین زلزله عظیم نیشابور که در پی آن، دیواری راست نایستاد و سقفی سایه‌ای نیفکند تا در پناه آن زن و کودکی جای گیرند و نیز آتش‌سوزی بازار عطاران توسط نقیب علویان از سر لجاج و عصبیت همه و همه زخمی عمیق بر روح و روان عطار به جای گذاشت که تعینات بیرونی آن شک و حیرت و سرگشتگی است و فریاد بر خداوند که چرا چنین است و چرا این‌گونه درد می‌بخشد، اویی که رحمن و رحیم است و عطار نیک می‌داند که اگر از پایگاه خرد و عقل، اندیشه‌های ایمان‌ستیزانه خویش را بیان کند، چماق تکفیر بر سرش فرود خواهد آمد به همین روی این شورش درونی را که ثمره تقابل و درگیری شک و ایمان است، از زبان دیوانگان بیان می‌کند که بر دیوانه حرجی نیست.

عطار در وادی حیرت و شک، سرگشته و پریشان است، سودای آن دارد تا آنچه بر دل او وارد می‌شود، به فریاد بگوید، لکن از پیامدهای آن نگران است و عقل مصلحت‌اندیش، او را از این فریاد بازمی‌دارد که گفته‌اند عقل همان رشته‌ای است که پای جسارت را می‌بندد و زبان را در کام فرومی‌کشاند، اما دیوانگان بی‌هیچ بیم و هراسی سخن می‌گویند. عطار چه بخردانه از زبان دل دیوانه خویش، با زبان کام دیوانگان سخن می‌گوید. باور دارم که در هیچ‌یک از آثار متقدم و متاخر ادب فارسی هیچ شاعری به اندازه عطار از زبان دیوانگان سخن نگفته است، گاه پای مجنونی را به میان می‌کشد و گاه از زبان بیدل و شوریده حرف می‌زند و گاه از بهلول ـ آن عاقل دیوانه‌نما ـ روایت می‌کند. بعدها، شاعران دیگری نیز در روزگار ما به اقتفا از عطار، سخن دل خویش را از زبان دیوانگان بیان داشته‌ا‌ند. آنان در پس دیوار بلند جنون هر چه خواسته‌اند و هر اعتراضی را که مردم اهل خرد و صاحبان عقول جسارت بیان آن را نداشته‌اند، بر زبان آورده‌اند؛ بالاخص بر تعصبات نابخردانه و باورهای فرقه‌ای به تمسخر سخن گفته‌اند، بی‌عدالتی‌های اجتماعی را به باد انتقاد گرفته، بر نظام آفرینش نیز خرده گرفته‌اند.

به خصوص عطار با مردم ریا در ستیز است، دین‌فروشانی که در پس حجاب ایمان موروثی‌شان، زندگی را بر مردم روزگار خویش تنگ و تنگ‌تر گردانیده‌اند همان‌گونه که حافظ، بعدها چنین کرد و با زهد ریایی به مبارزه و مقابله برخاست و افسوس که این زهد ریایی را پایانی نیست و همچنان ریاکاران از دکان پرمنفعت آن، بهره‌ها می‌گیرند. عطار به اعتبار «چون فقر و کمبود از دری وارد شود، ایمان از دری دیگر می‌گریزد» در قحط‌سالی در مصیبت‌نامه از زبان شوریده‌حالی می‌گوید که نام خداوند همان «نان» است:

سایلی پرسید از آن شوریده حال/ گفت اگر نام مِهین ذوالجلال/ می‌شناسی بازگوی‌ ای مرد نیک/ گفت نان است این بنتوان گفت لیک / مرد گفتش احمقی و بی‌قرار / کی بود نام مهین، نان، شرمدار/ گفت در قحط نشابور‌ای عجب/ می‌گذشتم گرسنه چل روز و شب/ نه شنودم هیچ جا بانگ نماز / نه دری بر هیچ مسجد بود باز/ من بدانستم که نان، نام مِهین است/ نقطه جمعیت و بنیاد دین است و در مثنوی دیگری می‌گوید: یاد کردی نفس را در هر نفس/ گوییا نام مِهین نان است و بس

همان‌گونه که مشاهده می‌شود، همه اعتراضات شوریدگان و بهلول‌صفتان و مجنونان در مصیبت نامه و منطق‌الطیر و الهی‌نامه به گرسنگی و فقر ناشی از بی‌مهری آسمان است و در مقابل، حاکمان دین‌مدار با همه توان و با قدرت سرکوب می‌کوشند به ثبوت رسانند که اگر عامه مردم در فقر می‌زییند، ثمره گناهانی است که مرتکب می‌شوند و نیز اگر آنان خود از لطف الهی بهره‌مندند، به سبب نزدیکی‌شان به درگاه اوست و فریاد عطار از زبان اعتراض بهلول‌صفتان و مجنونان بر فرهنگ دینی است که حاکمان بر اریکه قدرت تکیه زده، آن را نمایندگی می‌کنند.

در پندار آدمی است که بی‌خویشتن خویش هجوم بی‌وقفه رنج‌ها، دردها و بلایا را نه از سوی مناسبات ناسالم و ناعادلانه اجتماعی ـ اقتصادی که نازل شده از آسمان می‌داند. بارها شنیده‌ام و شنیده‌ایم که به هزل و طنز گفته‌اند: «روز خوشی می‌داشته‌ایم، اما با آوای بلند نگویید که اگر آسمان بشنود، بلا نازل می‌کند.» و شیخ نیشابور چه زیبا این پندار را در مصیبت‌نامه به تصویر می‌کشد:

گرسنه‌ای از مرد متمکنی قرص نانی خواست، مرد گفت بماند تا برایش نان و حلوا بیاورد و مرد بی مزده گفت:

گفت غلبه می مکن ‌ای ژاژخای/ نرم گو تا نشنود یعنی خدای/ کر نیام آهسته کن آواز را / زانکه ‌گر حق بشنود این راز را/ هیچ نگذارد که نانم آوری/ لیک گوید تا به جانم آوری

در آثار عطار فریاد اعتراض بر بارگاه الهی اندک نیست که بسیار است، اما بسیارتر، صریح‌تر و گستاخانه‌تر فریاد اعتراض او را نسبت به شاهان و مردان قدرت و حکمرانان مشاهده می‌کنیم. عطار با ناتوان نشان دادن دیوانسالاران و قدرتمداران، آنان را تحقیر می‌کند؛ از زبان دیوانه‌ای به تمسخر به شاهی که به او می‌گوید از او چیزی بخواهد تا حاجتش را برآورده کند، می‌گوید به مگس‌ها فرمان بده که تا این حد او را نیازارند و شاه در پاسخ می‌گوید: «مگس‌ها به فرمان من نیستند.» و آنگاه دیوانه به شاه می‌گوید: «ای بیچاره، تو صد بار از من بیچاره‌تر و ناتوا‌ن‌تری.»

در مصیبتنامه می‌خوانیم که بهلول (عقل‌المجنانین) از هارون می‌خواهد برای رفع خشکی مزاجش به او دنبه بدهد و شاه از باب تفنن و تفرح خاطر به خوالیگر خود می‌گوید به جای دنبه به او شلغم بدهد و چون بهلول لقمه از آن خوراک می‌چیند و درمی‌یابد شلغم است، لقمه را از دهان درآورده، بر زمین می‌زند:

اندکی چون نان و آن شلغم بخورد/ بر زمین افکند و لختی غم بخورد/ شاه را گفتا که تا گشتی تو شاه / چربی از دنبه برفت این جایگاه
بی‌حلاوت شد طعام از قهر تو / می ‌بباید شد برون از شهر تو

نمی‌دانم شاید شعر، موسیقی، نقاشی و در مجموع هنر با همه لطافت و زیبایی‌اش، ثمره رنج‌ها و دشواری‌ها و کمبودهاست و شاید در آن بهشتی که وعده‌اش را می‌دهند، چون هجرانی نیست و همه وصال است و چون همه انسان‌ها مستغنی‌اند، نه شعری سروده می‌شود و نه هنرمندی قلم بر بوم می‌کشد و به قول رالف والدو امرسون در مقاله «شاعر»، شعر ثمره تضاد و تقابل است و زیبایی شعر عطار، جلوه‌هایی است از رنج‌هایی که در روزگار خویش دیده و تجربه کرده که آخرین آنها هجمه مغول است که بر زندگی او نقطه پایان گذارد.

282906