تازه چشمم گرم شده بود که صدای غریبی مرا از خواب خوش بیرون کشید ، صداهای هولناکی از دور و نزدیک در گرمای شرجی نفس گیر شنیده می شد. هراسناک در را باز کردم توده ای غبار سپید داخل شد ، آسمان پر گردوغبار و هجوم بی امان ریزگردها نفس را تنگ و نبض زندگی را نشانه گرفته روزگار سخت در تنگناها با همه ناخوشی ها بی علاجی رقم می زند.