به گزارش سایت خبری پرسون، پدر اغلب در جبهه بود. او را خوب نمیشناختم وقتی هم که به خانه میآمد او را متعلق به خودم نمیدیدم. حتی زمانی که زبان باز کردم و دنبال بزرگترها راه افتادم، فکر میکردم عموی پدربزرگم پدر من است.
این کتاب ضمن مرور خاطرات خانوادگی یکی از دلاورمردان هوانیروز، دلنوشتهای از زبان دختر این است که ایام حضور پدر در جبههها را در لابلای خاطرات خود و با زبانی احساسی بیان کرده است. در مرور این خاطرات نویسنده اشاراتی به همرزمان پدر دارد که بعضا شهید شدهاند و همچنین عموی خودش که گویا شیمیایی هم شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
« پدر اغلب در جبهه بود. او را خوب نمیشناختم وقتی هم که به خانه میآمد او را متعلق به خودم نمیدیدم. حتی زمانی که زبان باز کردم و دنبال بزرگترها راه افتادم، فکر میکردم عموی پدربزرگم پدر من است. دنبال بچههای عمو راه میافتادم و عمو را بابایی صدا میکردم. حسی زیباتر از بابایی بودن او در سینهام نبود و لبخندهای دوستداشتنی که بر لبهای او مینشست جایی برای تردید در پدر بودنش باقی نمیگذاشت. من در آغوش او بودن را با هیچ چیزی در دنیا عوض نمیکردم. واژههایی که بر زبانش بود زیباترین آهنگهای زندگیام بودند و ذکرهایی که هنگام نماز میخواند از لالایی مامان و بیبیگل برای شنیدنیتر بود. صدای مناجات آرام او در صبحگاهان بهترین ترانه صبحهای من بود که با شنیدن آن از خواب برمیخواستم و ... .»
کتاب «وقتی خورشید میتابد» نوشته اسماء محسنپورشریف در ۱۰۰ صفحه به بهای ۵۰ هزار تومان منتشر شده است.
منبع: برنا