به گزارش سایت خبری پرسون، سعدالله زارعی در یادداشتی نوشت: چرا رابطه غرب با جمهوری اسلامی در وضعیت «تشدید خصومت» قرار دارد؟ آیا نمیتوان براساس قواعد رایج در دنیا که کشورهای مختلف با غرب را در وضعیت «همکاری» قرار داده است، رابطه غرب و ایران را از وضعیت خصومت به وضعیت همکاری تغییر داد؟ آیا در وضع خصومت بین ایران و غرب میتوان مشکلات جمهوری اسلامی را حل و فصل کرد؟ خصومت در کدام طرف تولید و تأکید میشود ایران یا غرب؟ آیا غرب فقط با ایران در وضع خصومت است؟ با توجه به گفتوگوهای زیادی که از سوی مخالفان و موافقان در دو سر ماجرای ایران و غرب مطرح است، نکات زیر قابل توجه میباشد:
1- یک دیدگاه در ایران و در خارج از ایران، خصومت غرب علیه جمهوری اسلامی را ناشی از سیاستهای آرمانگرایانه و ایدئولوژیک ایران و در نقطه مقابل واقعگرایی و عملگرایی دانسته و معتقد است برای رفع خصومت غرب کافی است که ایران، واقعگرایی و عملگرایی را جایگزین آرمانگرایی و ایدئولوژیگرایی کند. صاحبان این دیدگاه معتقدند سیاستهای خارجی جمهوری اسلامی، دنیا را رودرروی ایران قرار داده در حالی که تغییر این سیاستها، ایران و غرب را در وضعیت «همکاری» و تأمین منافع طرفین قرار میدهد. همین چند روز پیش رئیس جمهور سابق ایران در جمع اعضای کابینه خود گفت: «بدون سیاست خارجی فعال و حل مسایل با دنیا، بهبود شرایط اقتصادی ممکن نیست» و اضافه کرد «میتوانستیم با رفع تحریمها در اسفند 1399 امید مردم را احیاء کنیم».
این دیدگاه با این انگاره همراه است که به دلیل غلط بودن سیاست خارجی ایران، دنیا با ایران مشکل دارد. اگر مجموعه اظهارنظرهای صاحبان این دیدگاه را کنار هم قرار داده و از اجمال و کلیگویی خارج نمائیم، صورتبندی این دیدگاه این است که اشکال گرفتن به سیاستهای غرب در مورد ایران مسئله را حل نمیکند و از این رو مطالبه تغییر سیاست غرب از سوی جمهوری اسلامی بلاوجه میباشد. در متن این دیدگاه دو نگرش کلی نسبت به سیاستهای غرب وجود دارد؛ یک نگرش «مطلوبگرا» و یک نگرش «اجبارگرا».
در نگرش مطلوبگرا، اساساً سیاستهای غرب، رئالیستی و واقعگرایانه و بر مبنای منطق و اصول حقوقی قابل قبول قرار دارد و پیروی از آنها «مطلوب» است. در این نگرش «نظم جهانی» (International Order) براساس رفتار ابرقدرت تنظیم میشود و نهادها و روندهای جهانی، مقوم آن هستند. بنابراین امنیت و آسایش جهانی به پایبند بودن به این هنجار مسلط وابسته میباشد و از آنجا که بیان، رویه و اقدام در مقابل آن «مشروعیت» ندارد، در پیش گرفتن آن به مرور باعث عدم مشروعیت نظام سیاسی شده و «جامعه جهانی» را در مقابل آن قرار میدهد.
اما نگرش دیگر که نگرش اجبارگراست میگوید روندهای بینالمللی را نمیتوان از زاویه «حقوق» و «اخلاق» مورد ارزیابی قرار داد؛ چرا که نظام بینالملل، حقوقی و اخلاقی نیست. صاحبان این نگراش قبول دارند - یا حداقل وانمود میکنند قبول دارند - که نظام بینالملل، یکجانبه و براساس زور بنا شده و سهم کشورها و ملتها در آن به هیچوجه برابر و عادلانه نیست و از آنجا که براساس منافع قدرتها بنا شده، واجد مصلحت ذاتی و حقیقی کشورها نمیباشد. اما چه میتوان کرد؟ ما ناگزیریم براساس منطق «نظم بهتر از بینظمی است» به این نظم غیرعادلانه و زورمحور تن بدهیم. بالاخره مائیم و همین نظام جهانی و از آنجا که نمیتوانیم درهای جهان را به روی خود ببندیم، ناگزیر به تحمل آن هستیم.
2- یک دیدگاه دیگر در ایران و خارج از آن میگوید موضوع خصومت یا تعامل بین ایران و غرب اصلاً تقابل و تعامل ذهنی و ایدئولوژیک نیست که بحث از این منظر به درک خصومت فعلی و یافتن راه حل آن کمک کند. ما اگر همین الان بگوییم آمادهایم هرگونه نگرش ایدئولوژیک و آرمانگرایانه را کنار بگذاریم و همه هنجارهای نظام فعلی غرب را بپذیریم، مسئله ما با غرب حل نمیشود، چرا که همین الان عمده موارد اصطکاک میان ایران و غرب، ایدئولوژیک و آرمانی نبوده و از قضا عمده آنها با هنجارهای غرب هم تطابق دارد. از قضا غرب ما را به دلیل مطالبه همین هنجارهای شناخته شده بینالمللی تحت فشار قرار داده است. ما امروز با غرب چهار پرونده داغ داریم؛ فعالیت هستهای، قدرت نظامی، نفوذ منطقهای و حقوق بشر.
ما در بالاترین سطح اعلام کردهایم تولید سلاحهای کشتار جمعی - اتمی و شیمیایی - را حرام میدانیم و تنها برای مصارف انسانی و صلحآمیز در پی استفاده از آن هستیم و این حقی است که در ذیل اهداف «پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای» یعنی NPT نوشته شده است؛ «یاریرسانی به کشورهای غیرهستهای در راه بهکارگیری فناوری صلحآمیز هستهای». در تلاش ایران برای دست یافتن به قدرت نظامی هم هیچ هنجار بینالمللی کنار گذاشته نشده است کما اینکه مخالفان برنامه نظامی ایران در تولید جنگافزارهای متعارفی که ما تولید میکنیم، از ما جلوتر هستند.
در مورد نفوذ خارجی هم ایران روابط عادی خود را با کشورهای منطقهای و فرامنطقهای دارد و در هیچکدام از آنها غیرمتعارف عمل نکرده است. ما به هیچ وجه کاری که غربیها با اعزام ارتشها، راهاندازی جنگها، کمک به کودتاها و کمک به گروههای شبهنظامی مخالف حکومتها در محیط فرامرزی انجام داده و میدهند، انجام نداده و قصد انجام آن را هم نداریم. در بحث حقوق بشر هم، جمهوری اسلامی با شهروندان خود و شهروندان کشورهای دیگر هنجارهای شناخته شده را مدنظر داشته و برخورد غیرمتعارفی انجام نداده است. در همین قضایای پاییز گذشته، جمهوری اسلامی به پلیس - که در دنیا تنها قوه مشروع اعمال زور بهحساب میآید - اجازه حمل سلاح نداد و خشونتهای خیابانی که مورد حمایت همین دولتهای مدعی غرب بود را با حداکثر سماحت و عطوفت مدیریت نمود. در حالی که در همین سالها، دنیا شاهد برخورد بسیار خشن پلیس آمریکا و فرانسه در مواجهه با معترضان مدنی این کشورها بود. بنابراین اصل اینکه خصومت غرب علیه ایران ناشی از سیاستهای جمهوری اسلامی بدانیم، محل بحث است و موارد نقض جدی دارد.
3- واقعیت این است که در طول 200 سال گذشته، سیاست غرب در مواجهه با محیطهای «غیرخود»، خشن و غیرقابل تحمل بوده است. کافی است نگاهی به جنگها، کودتاها، تحریمها، ترورها و... در این دوران بیندازیم تا ببینیم اکثریت قاطع آنها مستقیم و در مواردی غیرمستقیم توسط غرب انجام شده است.
یک مثال میتواند وضع واقعی ما و غرب را توضیح دهد، انگلیس و فرانسه در سال 1295 ش (1916م) با هدف تقسیم مناطق عربی امپراتوری عثمانی میان خود به تکهتکه کردن این مناطق روی آوردند ولی در نهایت با شکلگیری جنبشهای مردمی ناگزیر به واگذاری کشورهای تجزیه شده گردیدند. این تقسیم بندی یک درگیری50 - 60 ساله و صدها هزار کشته را به مسلمانان به خصوص عربها در شمال آفریقا و غرب آسیا تحمیل کرد. غرب یک بار دیگر در دوره جرج دبلیو بوش - 1380 تا ۱۳۸۷ - بحث تقسیم دوباره کشورهای غرب آسیا - موسوم به خاورمیانه جدید - مطرح کرد و براساس آن چندین جنگ در غرب آسیا به راه انداخت و سبب درگیریهای خونبار فرسایشی در شمال آفریقا شد. از «ریچارد پرل» بهعنوان معمار تغییرات خاورمیانه و از «پل ولفوویتز» بهعنوان پدر واقعی جنگهای نهگانه این منطقه در حدفاصل 2001 تا 2014 یاد شده است، براساس طرح تجزیه دوباره منطقه که توسط این دو تنظیم و توسط نئوکانها در دولت بوش دنبال شد، عربستان سعودی باید به چند امیرنشین در شمال، غرب، شرق و مرکز تقسیم شود و مصر نیز به چهار دولت یکی در سینا، یک کشور مسیحی در اسکندریه، یک کشور عربی با مرکزیت قاهره و یک کشور عربی دیگر در غرب مصر تبدیل گردد.
در طرح «مکس سینگر» شخصیت مؤثر در دولت اوباما و مؤسس مرکز هدسون که خطاب به وزارت دفاع آمریکا منتشر شد، با صراحت از ضرورت تجزیه عربستان سعودی سخن به میان آمد کما اینکه روزنامه انگلیسی گاردین در نیمه اول مرداد 1395 در گزارش خود بر ضرورت آن تأکید داشت. مجله آمریکایی «ونیتی فپر» در مردادماه همین سال گزارشی از نشست مشاوران مرکز واشنگتن شامل دنیس راس، دیوید فرومکین، کنث پولاک و دانیل بایمن- که این مجله، آنان را «دوستان آلسعود» خوانده است - منتشر کرد که در آن از ضرورت تجزیه عربستان صحبت کرده بودند. همزمان با انتشار این مجله آمریکایی، روزنامه واشنگتنپست نیز در مقالهای، تنها راهحل بحرانهای خاورمیانه را تغییر مرزها و تشکیل دولتهای جدید براساس اقوام و مذاهب معرفی کرد. اگر بخواهیم این بحث را ادامه دهیم مثنوی هفتاد من کاغذ میشود.
هدف غرب از پیگیری تغییرات مرزی و ارضی و ملی در منطقه اسلامی ـ از مصر تا عربستان ـ چیست؟ «اوری آونری» نویسنده اسرائیلی در تابستان 1382 ـ 2003 ـ توضیح داده است «ائتلاف بنیادگرایان مسیحی و نومحافظهکاران یهودی با رؤیای شکلگیری یک امپراتوری آمریکایی بر آن است تا نظامهای حاکم در کشورهای عرب را بهگونهای تغییر دهد که نتیجه آن شکلگیری هرجومرج و آشفتگی دائمی در منطقه خواهد بود.» اعضای این ائتلاف که تقریباً همه یهودی هستند، در سال 2002 طی بیانیهای که در هفتهنامه «استاندارد» متعلق به ویلیام کریستول منتشر شد با توجه به ماجرای 11 سپتامبر، خطاب به رئیسجمور وقت آمریکا نوشتند «نابودی شبکه بنلادن نهتنها کافی نبوده و نه تنها باید صدام حسین را سرنگون نمود، بلکه باید علیه سوریه و ایران هم دست به اقدام نظامی زد». الیوت آبرامز یکی از اعضای این ائتلاف همان موقع اعلام کرد «باید به جنگی همهجانبه نه تنها علیه عراق بلکه علیه ایران، عربستان، سوریه و نیروهای فلسطینی مخالف اسرائیل دست زد» این ائتلاف مدعی بود «جنگ علیه عراق و دیگران به مثابه کشمکش بین فرزندان روشنایی و فرزندان تاریکی خواهد بود» مراد آنان از فرزندان روشنایی، آمریکاییها و اسرائیلیها و از فرزندان تاریکی، اعراب و مسلمانان بود. کمی بعد یکی از اعضای همین ائتلاف، «جی گارنر» یهودی به فرماندهی جنگ علیه عراق منصوب شد که نتیجه آن، کشته شدن دستکم یک میلیون نفر عرب مسلمان بود! این واقعیت خصومت غرب است.
4ـ هم اینک 20 سال از این خوابهایی که قرار بود آمریکا را بر جهان و رژیم اسرائیل را بر منطقه حاکم کند گذشته است. 24 سال از زمانی که جیگارنر در سخنرانی خود گفت «یک اسرائیل نیرومند همانا سرمایهای است که طراحان نظامی آمریکا و رهبران سیاسی این کشور میتوانند بدان اتکا نمایند» گذشته است. آمریکاییها افراطگرایانه و با بیان و کاربست حداکثر خشونت، در پی تشکیل «امپراتوری جهانی آمریکا» و «تشکیل اسرائیل بزرگ» در سرزمینهای اسلامی بودند. این خوابها تعبیر نشدند و همان نئوکانهای یهودی، بارها به شکست خود اعتراف کردند؛ اما دلیل شکست آنان چه بود؟ روابط دو جانبه عربستان و آمریکا؟ یا روابط دو جانبه مصر و آمریکا؟ و یا مقاومت هوشمندانه جمهوری اسلامی؟ لحن تحقیرآمیز آمریکا و اسرائیل نسبت به عربستان و مصر و... که تغییر نکرده تا از تغییر سیاست آنان درباره عربستان و مصر و... خبر دهد. اما لحن آنان نسبت به ایران و حزبالله و انصارالله و... خیلی محتاط شده است. اگر مقاومت ایران و... نبود، امروز از مراکش تا پاکستان دستخوش آشوب و جنگ بود. پس رفتار جمهوری اسلامی، غرب را در وضعیت تشدید خصومت قرار نداده، بلکه مانع موفقیت غرب در خصومتورزی شده است.
منبع: کیهان