محمدرضا علیحسینی عباسی در گفتگو با پرسون؛

آیا انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 اجتناب ناپذیر بود؟

تاکنون روایت ها و تحلیل های بسیاری از زوایای مختلف درباره چیستی، چرایی و چگونگی وقوع انقلاب اسلامی و وضعیت سیاسی  اجتماعی منتهی به پیروزی انقلاب ارائه شده است. اما آنچه این موضوع را به واقعیت نزدیکتر می سازد؛ ارائه تحلیل فعالان و مبارزینی است که در بطن تحولات قبل و بعد از انقلاب حضور داشته و خود شاهد رویدادها و اتفاقات بوده اند.

«محمدرضا علیحسینی عباسی» متولد 1335 از فعالان سیاسی قبل و بعد از انقلاب است که به دلیل فعالیت و عضویت در گروه انقلابی «ابوذر نهاوند» بر علیه رژیم پهلوی، در سال 1353 دستگیر و به حبس ابد محکوم می گردد. علیحسینی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ضمن تحصیل در رشته مهندسی الکترونیک به فعالیت های سیاسی ادامه می دهد و سابقه نمایندگی مجلس شورای اسلامی در دوره های پنجم و ششم از حوزه انتخابیه نهاوند را در کارنامه خود دارد.

وی هم اکنون عضو مؤسس و دبیرکل کانون زندانیان سیاسی قبل از انقلاب است. علیحسینی به دلیل فعالیت و مبارزه بر علیه حکومت پهلوی دوم و سپس دستگیری و زندانی شدن، از نزدیک شاهد روند تحولات و فعالیت گروههای مخالف رژیم پهلوی و افراد مبارزه بوده است. به همین دلیل تجربیات ارزنده ای در این موضوع دارد. به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی درباره امکان پیشبینی پذیر بودن وقوع انقلاب، وضعیت نیروها و جریانهای مخالف، نحوه عملکرد و برخورد حکومت پهلوی با مخالفین، پرسون به گفتگو با وی پرداخت که در ادامه با هم می خوانیم.

لطفاً تحلیل خود را از شرایط سیاسی اجتماعی جامعه ایران در دو دهه پایانی حکومت پهلوی (50-1340) بعد از جریانها و حوادثی چون انقلاب سفید، اصلاحات ارضی و قیام 15 خرداد ارائه دهید؟

بعد از رفتن رضاشاه و آمدن محمدرضا در دهه 1320 به دلیل اینکه اداره کشور در اختیار انگلیس بود، چون سیستم حزبی در انگلیس حاکمیت داشت؛ در آن دهه احزاب در ایران بسیار فعال بودند و اوج فعالیت این احزاب تا سال 1332 بود. این احزاب تصمیم ساز و مؤثر بودند و تا سال 1332 امکان کسب قدرت و تشکیل دولت را داشتند. یکی از فعالترین این احزاب، حزب توده بود.

بعد از جریان سال 1332، ایران تحت نفوذ آمریکا درآمد و بیشتر سیاستهای آمریکایی بر کشور مستولی و نفوذ انگلیس کمرنگ شد. رژیم شاه هم که با کودتا خودش را حفظ کرده بود، مجبور شد سختگیری هایی را در کشور اعمال کند. بعد از قیام 15 خرداد، انقلاب شاه و ملت و جریان اصلاحات ارضی که خود بحث بسیار مفصلی است، وضعیت بسته تر شد. وقتی مسائل آن سالها را دنبال کنید، میبینید که از نظر مسائل سیاسی - اجتماعی وضعیت بسته تر می شود. حتی جبهه ملی و نهضت آزادی عقب نشینی می کنند، چاره ای هم نیست و فشار رژیم باعث این کار می شود. در عین حال که سعی رژیم بر این است در زمینه مدرنیزاسیون و توسعه اقتصادی قدم هایی را بردارد و با توجه به امکانات آن موقع کشور اقداماتی را داشت انجام می داد.

در سالهای دهه پایانی 1340 کاملاً کشور از نظر مسائل سیاسی و اجتماعی بسته شده بود و احزاب جنبه تشریفاتی به خود گرفتند. به گونه ای که در سال 1354 کلاً احزاب جمع می شوند و تبدیل به تنها یک حزب رستاخیز می شوند. این گویای مطلب است که رژیم شاه در اوایل دهه 1350 به سمت بسته شدن و گرفتن آزادای های فردی تا سال 1355 و روی کار آمدن دموکراتها در آمریکا این وضعیت ادامه پیدا می کند.

پس مهمترین رویداد این دو دهه بسته شدن فضای سیاسی برای افراد، گروهها و جریانهای سیاسی است؟

کاملاً، فضا به این سمت داشت پیش می رفت در عین حال که تلاش می شد کارهایی در زمینه اقتصادی انجام گردد.

چه عواملی زمینه ساز و مسبب روی آوردن نیروهای منتقد و مخالف رژیم پهلوی به سمت تغییر رژیم شده بود؟ (ذهنیتها به جای اصلاح رژیم به سمت تغییر رژیم بروند)

قبل از سال 1342 اصلاً بحث تغییر رژیم در بین مخالفین مطرح نبود. رژیم تا قبل از 1342 با قشر خاصی از روحانیون تعامل داشت و عموم روحانیون زندگی عادی خود را داشتند و وارد مباحث سیاسی نمی شدند. اما وقتی امکان فعالیت سیاسی بر روی حتی گروههایی مثل جبهه ملی و نهضت آزادی که تعامل بیشتری با رژیم داشتند، بسته شد ذهنیتها به سمت تغییر رژیم نه به این معنا رفت. در واقع زمانی که فاز مبارزه مسلحانه شروع شد، موضوع تغییر رژیم مطرح شد.

ورود به فاز مبارزه مسلحانه عملاً در چه زمانی بود؟

ورود به فاز مبارزه مسلحانه عملاً از سال 1348 به بعد با شکل گیری سازمان مجاهدین خلق و چریک های فدایی خلق و مطابق آن گروههای کوچکتری مثل صف، توحید، ابوذر و ... شکل گرفت. از آن موقع بحث مبارزه مسلحانه مطرح شد و مبارزه مسلحانه هیچ هدفی جز براندازی و تغییر نمی توانست، تعقیب کند. اگر بحث مبارزه مسلحانه هم پیش نمیآمد، لاجرم به دلایل عدم امکان ابراز نظر و فعالیت سیاسی، به مبارزه مسلحانه کشیده می شد. ضمن اینکه در سطح دنیا جوّ مبارزه مسلحانه بر علیه رژیمهای حاکم در اریتره، فلسطین و ... وجود داشت و در ایران هم این جوّ وجود داشت. ضمن اینکه جوّ مبارزه مسلحانه و ایجاد انقلابها بین دهه های 80-1960 میلادی وجود بود. مبارزه مسلحانه به اعتقاد من سرآغازی برای ایجاد این تفکر بود که رژیم برافتد. قبل از آن در دهه 1340 و قبل از شروع مبارزه مسلحانه عمدتاً بحثی درباره تغییر رژیم وجود نداشت.

تحلیل شما از گروهبندیها و دستهبندیهای نیروهای مخالف در روند مبارزه با رژیم پهلوی چگونه است؟

گروه ها به دو دسته مذهبی و چپ قابل تقسیم بودند. البته آن موقع چپ به معنای امروزی مطرح نبود، کمونیستها را چپ می گفتند. خود چپ نیز عمدتاً به دو گروه تقسیم میشد. یکی گروه هایی که اعتقاد به مبارزه از طریق فعالیت سیاسی و تعامل با رژیم داشتند، مثل توده ای ها و دوم گروههای مسلح چپ مثل چریکهای فدایی خلق و ... که علیه رژیم شاه مبارزه مسلحانه می کردند.


جریان های مذهبی نیز به چند دسته قابل تقسیم بودند. یک دسته مثل جبهه ملی و نهضت آزادی، اگرچه سازمان مجاهدین خلق از دل آنها بیرون آمد، اعتقاد به مبارزه سیاسی و در عین حال تعامل با رژیم داشتند. مبارزه سیاسی هم آن موقع دو شکل داشت. یک نوع مبارزه سیاسی که عده ای می گفتند برویم نماینده مجلس شویم و از آن طریق فعالیت داشته باشیم. در واقع آدم هایی بودند که با صداقت و دلسوزی قصد تصاحب مناصب و حضور در بین مقامات را داشتند.

در بین چپی ها هم خیلی ها بودند که با رژیم همکاری و فعالیت داشتند مثل توده ای ها. اما در بین مذهبی ها هم عده ای بودند که اعتقاد داشتند بروند داخل رژیم، اینها خیلی دلخوش و خوش خیال بودند. به اعلیحضرت تعظیم می کردند و در عین حال اگر کاری از دستشون برمیآمد، انجام می دادند و درد مردم را هم می فهمیدند.

در کنار این ها یک عده بودند که فعالیت اقتصادی مستقل و کار خود را داشتند، اما فعالیت سیاسی هم داشتند. مثل دکتر شریعتی که زندگی شخصی خود را داشت اما حرف میزد و سخنرانی می کرد. در بین روحانیون نیز کسانی بودند که زندگی شخصی خود را داشتند؛ سخنرانی می کردند و در بین سخنرانی های خود کنایه هم میزدند. این ها بیشتر در خطر بودند، تبعید می شدند، از سخنرانی منع و یا ممنوعالمنبر می شدند. فراوانی این افراد در غیر روحانی ها خیلی بیشتر از روحانیون بود. از بین روحانیت نیز آقای جنتی اینگونه سخنرانی و فعالیت داشت.

البته این به آن معنا نیست که نسل نو فکر کنند سخنرانی های انتقادی تند داشتند، مثلاً در بین سخنرانی خود کنایه ای غیرمستقیم به رژیم میزدند و بیش از این هم نمی شد. افرادی چون آقایان اشکوری، خزعلی، مشکینی و ... جزء این دسته فعالان سیاسی مذهبی بودند.

این جریان متأثر و الگو گرفته از حرکت امام خمینی بود. مردم متدین و بازاری ها معمولاً در این طیف قرار می گردفتند. خود شریعتی هم بسیار متأثر از حرکتهای امام خمینی بود، هر چند برخی سخنرانی ها و اندیشه های شریعتی مورد تأیید پاره ای از روحانیون نبود. طیف شریعتی در بین نسل جوان و دانشجو بسیار مؤثر بود، مثلاً گروه ابوذر نهاوند ما، اسم خود را از «مردی از ربذه» شریعتی گرفته بود.

در کنار این ها، گروه های مسلح مذهبی قرار داشتند که در رقابت با گروه های مسلح چپ مثل چریک ها قرار داشتند. این گروه ها در بدو تشکیل انسانهای بسیار سالم، پاک و متدین بودند، تعدادی از افراد اولیه این گروه ها همان اوایل شهید شدند که متأسفانه شهادت آنها شد مثل شهادت هفتاد و دو تن. هفتاد و دو تن بعد از انقلاب که شهید شدند، خیلی ها ماندند و نتوانستند وظیفه آنها را انجام دهند. آن موقع هم که نفرات اولیه این گروهها شهید شدند، این گروه ها متأسفانه به دست امثال رجوی ها افتاد.

رویکرد و نحوه سازماندهی نیروها و جریانهای مبارز بر علیه رژیم پهلوی چگونه بود؟

اگر طیف ها را از یکدیگر جدا کنیم، اعم از مذهبی و غیرمذهبی، مثلاً بگوییم یک طیف فعالیت سیاسی و طیف دیگر فعالیت نظامی داشت. بین افراد و جریانهایی که فعالیت سیاسی داشتند، اصلاً سازماندهی به آن شکل وجود نداشت. شریعتی کار خودش را می کرد، روحانیون هم کار خود را می کردند. دعوت می شدند، جایی میرفتند و سخنرانی میکردند. روشنفکران دانشگاه هم به شکل کاملاً پراکنده کار خودشان را میکردند. منسجم ترین گروه این طیف، نهضت آزادی بود.

گروه ها حتی به صورت محفلی با هم سازماندهی و هماهنگی مشخص نداشتند و پراکنده بودند. چون اصلاً امکان سازماندهی در آن رژیم نبود. اگر در یک محفل خودمانی تا بحث ذرهای سیاسی می شد، همگی رنگشان می پرید. خیلی احتیاط میکردند و خفقان خیلی بیشتر از این حرفها بود. درست است که ربع پهلوی الان ادعای آزادی می کند، ببیند که پدرش با این کشور چیکار کرده است. پس در این گروه ها اصلاً سازماندهی وجود نداشت و به شکل کاملاً پراکنده بودند. هر چند در دو ماهه منتهی به پیروزی انقلاب بحث سازماندهی و تشکیلات در بین آنها مطرح شد، اما آن موقع این افراد سازماندهی مشخص شده ای نداشتند.
از طرف دیگر گروههای مسلح سازماندهی مستقلی داشتند. تا سال 1350 سازمان مجاهدین خلق که از 1354 به بعد واقعاً منافق شدند، اینها سازماندهی داشتند. چریکهای فدایی خلق سازماندهی داشت. خود ما، گروه ابوذر سازماندهی داشت. گروه ابوذر 1 سازماندهی محفلی تری داشت، اما گروه ابوذر 2 که در واقع احیای گروه ابوذر یک بود، سازماندهی تشکیلاتی و منسجم تری داشت. گروه های مسلح سازماندهی دقیقی داشتند. اما به مرحله ای نرسیده بودند که با هم تعامل داشته و در خارج از زندان با یکدیگر نشست برگزار کنند. چون نظارت، کنترل و فشار ساواک بسیار قوی بود که چنین امکانی وجود نداشت.

پس سازماندهی تشکیلاتی گروههای مسلح بسیار منسجمتر و قویتر بود؟

بله، سازماندهی منسجمتری داشتند، البته هر کدام جزیرهای پراکنده بودند که با یکدیگر همکاری نداشتند.

آیا میان نیروهای مخالف رژیم پهلوی (چپ و مذهبی) در روند مبارزه همکاری و اتحاد وجود داشت یا چند دستگی و اختلاف؟

اگر زندان زمان پهلوی را مشتقی از بیرون فرض کنیم، اتفاقات داخل زندان اَنتگرال جامعه سیاسی بیرون را نشان می دهد. اگر از بیرون به ظاهر نگاه کنیم در جوّ زندان همه علیه رژیم بودند. یک جوّ سیاسی تا سال 1355 بود، اما از درون نه، دسته بندی های جداگانه وجود داشت. اگر کسی که تازه وارد زندان می شد، هر دو طیف مذهبی و چپ سعی در جذب وی داشتند. در مسائل ایدئولوژیک کاملاً با هم در رقابت بودند و این کار در خارج از زندان نیز نمود داشت. یعنی در بیرون هر کدام از این دو جریان علیه رژیم شاه بودند اما سعی میکردند نیروی طیف دیگر را هم جذب کند. این نوع رقابت را با هم داشتند اما بر علیه هم نبودند. پس به ظاهر متحد بودند اما در درون از نظر ایدئولوژیک رقابت داشتند. از سال 1355 به بعد که ریشه آن به سال 1354 برمیگردد، این اختلافات در زندان نیز بروز کرد. ساواک، پلیس و مردم نیز از این اختلافات اطلاع یافتند. این رقابت به دلیل زیاده خواهی مارکسیست ها، ضعف دار و دسته رجوی و سازمان مجاهدین و اختلافات درون گروهی منجر که به ترور شریف واقفی ها و ... منتهی شد.

راهبردهای رژیم پهلوی در برخورد با منتقدان و مخالفان خود را چگونه ارزیابی میکنید؟

بسیار ناشیانه!

حتی با حضور ساواک و آموزشهای داده شده توسط موساد به ساواک؟

در رابطه با مخالفین از چه نظر؟ اینکه برخورد در سرکوب مخالفین یا در جذب مخالفین باشد. در سر جمع به بدترین حالت انجام می شد. یعنی اگر حکومت شعور داشت، ساواک آن رفتارها را نمی کرد. چون تقریباً افراد اهل مبارزه معمولاً نخبگان صاحب فکر و اندیشه بودند. اینها را رژیم اگر میتوانست با اینها تعامل برقرار کند، بهتر میتوانست اینها را کنترل کند بجای سرکوب و شکنجه . این متأثر از خدایگان بودن شاه بود و فکر میکرد ارباب و خدایگان کل کشور است و مخالف را سرکوب میکرد. خودش اعتقاد نداشت که کار بدی میکند، فکر میکرد با بهترین روش کشور را اداره می کند و به شدت مخالف را سرکوب میکرد. من دست خط شاه را زیر حکم بچه های نهاوند دیدهام که نوشته است درباره اینها تجدیدنظری صورت نگیرد و اعدام شوند.

اگر یکسری آدمهای باشعور و باسواد بودند این موضوع را تحلیل می کردند. چرا در دربار یکسری افراد مثل توده ایها و افراد سیاسی بریده، جذب شده بودند. شاه و فرح هم تصورشان این بود که چون این افراد را جذب کردهاند، یعنی مخالفین را جذب کرده اند. این یک توّهم بود و فکر می کردند مبارزین و مخالفین را جذب کرده اند و این ذهنیت مخصوصاً در فرح وجود داشت.

شکنجه با بدترین شکل ممکن انجام میشد و نتیجه آن را هم دیدند. یعنی هر حکومتی که فشار، شکنجه، خفقان بیاورد قطعاً نتیجه آن به خود حکومت برمی گردد.

برخورد با منتقدان (مثلاً کسی که در یک سخنرانی یا بالای منبر انتقادی میکرد) چگونه بود؟

رصد می کردند، چند بار تذکر می دادند، به نقاط دورافتاده تبعید می کردند و برخورد می شد. در حالی که می توانستند با روش دیگر با طرف صحبت کنند. به نظر من این حس دیکتاتوری و جایگاه خدایگان بودن شاه باعث می شد سرکوب مخالفین به بدترین شکل ممکن صورت بگیرد. اگرچه ابزار و پشتیبانی سرکوب توسط اسرائیل و پشتیبانی آمریکا فراهم میشد، هر چند آنها هم نمی خواستند اینگونه فشارها وارد شود.

آیا امکان انجام اصلاحات در درون رژیم پهلوی و جلوگیری از بروز انقلاب وجود داشت؟

بله.

تا چه مقطعی؟

تا سال 1356، اما از این سال اصلاً امکان اصلاحات امکان پذیر نبود.

یعنی پس از ایجاد فضای باز سیاسی؟

بله، چون جنبش به مسیری سیلوار افتاده بود و امکان اصلاحات در این مقطع نبود. قبل از آن مشروط به اینکه مواردی که در برخورد با مخالفین گفتم، برعکس و منطقی رفتار می شد امکان اصلاحات وجود داشت. ببینید چریک های ظفار علیه سلطان قابوس می جنگیدند و شاه برای کمک به او نیروی نظامی فرستاد. شاه که سرنگون شد، سلطان قابوس بیشترین درس را از سرنگونی شاه گرفت و با ظفار مذاکره و مصالحه کرد. برای همین در بهار عربی یک دهه اخیر، عمان مصون ماند و الان یکی از کشورهای آرام منطقه است.

شاه هم اگر در دهه 1340 و اوایل دهه 1350 واقعاً اصلاحات انجام می داد. اما هر چه بیشتر شاه جلو میرفت و قدرت میگرفت، حس خدایگان بودنش بیشتر جای می افتاد و این امکان ضعیفتر می شد. اگر روش هایی برای باز کردن فضا، ممارست به جای خفقان و با فعالین سیاسی بحث و گفتگو میکردند. چون افراد سیاسی واقعاً می خواستند کشور راه اداره کنند و شاه هم واقعاً می خواست کشور را اداره کند، اما اداره کشور را با همراهی و همکاری دیگران نمی خواست و میگفت من این ملت را به بهترین نحو اداره می کنم. اگر با ذهنیت تعامل و همکاری جلو میرفت، می شد سلطان قابوس.

آیا در دو سال پایانی رژیم پهلوی امکان بروز و پیشبینی انقلاب اسلامی وجود داشت؟

تحلیل زندانیان سیاسی تا قبل از سال 1356 برای تغییر رژیم بین سی تا پنجاه سال بود، هر چند هنوز هم در سال 56 مسئله سرنگونی رژیم خیلی جدی نبود. اما بعد از جریانات سال 56 در سال 57 کم کم جریانها، گروه ها و مردم به این باور رسیدند که رژیم در موقعیت بسیار بدی قرار گرفته است. این تردید در اوایل سال 57 نیز وجود داشت اما از تابستان 57 به بعد سقوط رژیم قطعی شد. موج مردم راه افتاد بود و تحلیل گروههای سیاسی این بود که رژیم در موقعیتی گرفته است که نمی تواند جلوی حرکت مردم را بگیرد.

به عنوان سؤال پایانی یک تحلیل کوتاه از اقدامات و عملکردهای رژیم پهلوی دوم در حوزه های مختلف (اقتصادی، عمرانی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، سیاست خارجی و ...) ارائه دهید؟

این بحث که شاه مهره وابسته آمریکاست و آب هم بدون اجازه آمریکا نمی خورد و یا بحث اینکه شاه خیلی آدم خوبی بود و آمریکا و اروپا بر علیهاش توطئه کردند و این رژیم را جایگزین آن کردند، هردو بحث غلطی است. هر دوی این فرضیات در مقابل یکدیگر قرار دارند. اگر منصفانه نگاه کنیم واقعیت این است که شاه با توجه به شرایط زمان، می خواست کشور را اداره کند و خوب و به بهترین نحو ممکن هم اداره کند. برای اداره این کشور شاه معتقد بود نوکر آمریکا نیست، بلکه متحد آمریکا است. خیلی هم حرف بیربطی نبود، متحد آمریکا بود و اتحاد با آمریکا پیش شرطهایی دارد و این پیش شرطها باعث شد که بگویند شاه مهره آمریکاست.

به همین دلیل برنامه ریزی داشت و دارای سازمان برنامه بود. قیمت نفت نیم دلاری در 1340 به سی و چند دلار در 1355 رسید این یک شانس خیلی بزرگ برای کشورهای صاحب نفت بود. اما شخصاً برداشتم این است که شاه به زعم خودش برنامه ریزی می کرد که نفت را برای توسعه به کار ببرد و در امور جاری نفت را مصرف نکند. به همین دلیل پتروشیمی، فولاد، مس، آلومینیوم و ... احداث شد.

اما ایراد اصلی کجاست؟ شاه در عین اینکه متحد آمریکا بود به تصور اینکه کشور را دارد خوب اداره می کند و برخی از کارهای عمرانی مثل پتروشیمی و فولاد کار درستی بود. اما زائیده حکومت دیکتاتوری و فاسد که گوشش را بر انتقاد اعم از سیاسی و مهمتر اقتصادی و حتی انتقاد منطقی ببندد و فقط افراد، آن چیزی را که اعلیحضرت میپسندد، تأیید کنند. زائیده چنین بینش و تفکری این است که اشتباهات خود را نمی تواند ببیند. بروکراسی بسیار بد، رشوه، پارتیبازی و ... اینها در سیستم دولت دست و پای اقتصاد را فلج کرده بود. شاید می خواستند کارهای بزرگ اقتصادی انجام دهند اما سیستم نمی کشید و این چرخدنده ها به یکدیگر گیر می کرد.

اینکه هزار فامیل باشد و هر کس ساز خودش را بزند، شاه را خدایگان کرده بودند اما هر کدام برای خود قدرتی بودند. همین ها باعث شدند اگر جایی می خواست کشت و صنعت احداث شود، آن هدفی که شاه میخواست به دلیل نفوذ صاحبان قدرت موجب گیر کردن در سیستم می شد. کلا برنامه ریزی، انسانهای صاحب علم درست و علمی رفتار می کردند، اما گیرهایی در سیستم نمی گذاشت به اهداف دست یابند. در نتیجه حکومت مجبور بود این گیرها را یک جور جبران کند و آن را با فشار و بسته کردن فضای سیاسی جبران می کردند.

نهایتاً هر چند سازمان برنامه، برنامه ریزی میکرد، اما سیستم رژیم ناتوان و صاحب منصبانی بودند که فساد را نهادیه کرده بودند. در نتیجه حکومت برای حفظ بقای خود و جبران این ناتوانی، خفقان ایجاد می کرد. این جوّ حاصل از خفقان، نارضایتی بین مردم را بالا می برد. علیرغم اینکه نظرات مختلفی درباره پنج، شش ماه آخر حکومت پهلوی که منجر به انقلاب شد، وجود دارد اما اینکه در این پنج، شش ماه نه اینکه آمریکا شاه را می خواست بردارد و امام حکومت را بدست بگیرد. واقعیت موجود این است که شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بوجود آمده باعث شده بود که هم خود آمریکا و هم خود شاه کاملاً گیج شده بودند. اینکه یکبار با تظاهرات مردم برخورد خشونت آمیز صورت بگیرد و یکبار نه، اینکه سفیر آمریکا بیاید و بگوید نظامیان این کار را بکنند یا نکنند، همه شرایط حاکی از آن است که آمریکا و شاه به هیچوجه در این قضیه برنامه ریزی نداشتند آنها گیج شده بودند.

آمریکا تصور می کرد که شاه یک عنصر قدرتمند و جا افتاده ای است اما در بازه شش ماه آخر دیدند نه شاه آن اقتدار و توان لازم را برای ادامه دارد و نه آمریکا می تواند یک سیستم فرو ریخته را جمع کند آنها نمی دانسنتد چه واکنشی باید نشان دهند. نه آمریکا می خواست شاه برود، نه شاه فکر می کرد، می رود. نه بنای بر کشتار و برخورد بود یا نه برنامه ریزی برخورد. حتی ما سیاسیون در زندان مات بودیم که چیکار باید بکنیم. هر چند می خواستند منطقی رفتار کنند اما نحوه و ساختار حاکمیت به گونه ای بود که حتی اگر برنامه های اقتصادی درستی تدوین می شد، امکان اجرای صحیح آن وجود نداشت.

عملکرد فرهنگی و سیاست خارجی حکومت پهلوی دوم را چگونه ارزیابی می کنید؟

در حوزه فرهنگی شاه که اساساً اشتباه بزرگی مرتکب شد. هر چند در اوایل حکومت ظواهر را رعایت میکرد. اما در اواخر حکومت و از سال 50 به بعد خیر. شاه اساساً پرورش یافته خارج بود و با فرهنگ اصیل ایرانی آشنایی نداشت. هر چند رضاشاه با فرهنگ ایرانی کاملاً آمیخته بود. در زمینه فرهنگی مخصوصاً اواخر، رژیم کاملاً از ملت جدا شده بود، تصور هم می کرد درست میرود. پس از نظر فرهنگی برخلاف حرکت جامعه، رفتار و تصور میکرد حرکتش درست است.

از نظر روابط خارجی، شاه همچنان که خود میگفت، متحد آمریکا بود. در دهه 50 به بعد با موافقت آمریکا، ارتباط خود را بلوک شرق، روسیه و چین بهبود بخشید. هدف از برقراری این ارتباط نیز تعامل با بلوک شرق جهت سرکوب مبارزات جریان های کمونیستی بود. چون شاه از ناحیه کمونیست ها بسیار احساس خطر می کرد حتی بیشتر از مذهبی ها که سرنگونش کردند. به هر حال در زمینه سیاست خارجی به تعبیری صلاح می دید برای بقای خود، نه قدرتنمایی یا وابستگی بلکه با شرق نیز تعامل کند. در واقع هدف تضعیف و قطع پشتیبانی کشورها از نیروهای مخالف رژیم بود.

در پایان ضمن اینکه نسل جدید اشتباهات الان را نباید به حساب درست بودن آن موقع بگذارند و این دو مقوله کاملاً جدا هستند. رضا پهلوی نمی تواند لیدر برای این مردم باشد. جمهوری اسلامی خیلی در امور فرهنگی ضعف دارد به این دلیل که نتوانسته است به نسل نو نشان دهد که چه شرایطی در آن زمان وجود داشت. اشکالات الان را مردم به حساب مبارزین زمان انقلاب نگذارند، این وضعیت در آرمانهای ما مبارزین انقلاب اصلاً وجود نداشت.

231729

مطالب مرتبط