به گزارش سایت خبری پرسون، دکتر تیمور رحمانی عضو هیات علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران در یادداشتی نوشت: رابرت سولو از معماران علم اقتصاد مدرن و یکی از شناختهشدهترین اقتصاددانانی که بعدها لقب نئوکینزین گرفت و همچنین نسل اول اقتصاددانانی که تلاش کردند به تدریج پایههای تحلیل اقتصاد کلان را در اقتصاد خرد مستحکم کنند، در سال۱۹۲۴ به دنیا آمد و دیروز در ۹۹سالگی درگذشت. رابرت سولو از جمله اقتصاددانانی بود که نقشی برجسته در پیشبرد تحلیلهای آکادمیک علم اقتصاد داشتند. رابرت سولو که در یکی از قطبهای برجسته پیشبرد علم اقتصاد یعنی دانشگاه امآیتی به تدریس و تحقیق مشغول بود، به پاس کارهای علمی ارزشمند خود جایزه معتبر جان باتیس کلارک را در سال۱۹۶۱و جایزه نوبل اقتصاد را در سال۱۹۸۷ از آن خود کرد. نه تنها خود مفتخر به دریافت جایزه نوبل اقتصاد شد، بلکه چهار نفر از دانشجویانی که زیر نظر او دکترای اقتصاد گرفتند نیز موفق به کسب جایزه نوبل شدند و از این نظر اقتصاددانی متمایز به حساب میآید.
اما نقش برجسته رابرت سولو در پیشبرد علم اقتصاد و به طور مشخص علم اقتصاد کلان چه بود که او را از این نظر متمایز میکند؟ کسانی که تاریخ تحول و تکامل علم اقتصاد و از جمله اقتصاد کلان را مطالعه کردهاند، میدانند که علم اقتصاد کلان از زمان پیدایش تا نیمه دهه۱۹۸۰ به شدت متمرکز بر موضوع سیکلهای تجاری و شناخت عوامل ایجاد سیکل تجاری و نحوه سیاستگذاری برای جلوگیری از پیامدهای منفی آن بود. اما در دهه۱۹۵۰ و درست زمانی که اقتصاددانان درگیر بناکردن نظریههای رقیب برای توضیح نوسانات اقتصاد کلان و نقش سیاستهای پولی و مالی در مقابله با آن بودند، رابرت سولو مشغول بناکردن نظریه پایه و بنیادی برای رشد اقتصادی بود و نظریهای بنا کرد که در هفت دهه بعد از آن تمام پیشبردهای نظری و تجربی مرتبط با رشد اقتصادی، حول نظریه او تکامل و تحول یافت.
از این نظر نیز سولو اقتصاددانی متمایز بود؛ زیرا زمانی وقت و انرژی خود را صرف فهم رشد اقتصادی و عوامل موجد آن میکرد که غالب اقتصاددانان برجسته همعصر او متمرکز بر فهم نوسانات اقتصاد کلان بودند و این سولو بود که به نوعی جلوتر از زمان خود بود و لزوم پرداختن به بحث رشد اقتصادی و شناخت پویایی بلندمدت اقتصاد را گوشزد میکرد. شاید جمله معروف رابرت لوکاس، برنده جایزه نوبل اقتصاد که چند وقت پیش از دنیا رفت، توصیف مناسبی از اهمیت نظریهپردازی رابرت سولو باشد. لوکاس در سال۱۹۸۹ به عنوان نوعی نقد ضمنی به خود و سایر متخصصان حوزه اقتصاد کلان گفت زمانی که به فکر کردن درباره رشد اقتصادی میپردازیم، به سختی میتوانیم درباره موضوع دیگری با این درجه از اهمیت فکر کنیم.
لوکاس حق داشت. هنگامی که رشد تولید سرانه یکدرصد در سال باشد، حدود ۷۰سال طول میکشد تا تولید سرانه دو برابر شود، هنگامی که رشد تولید سرانه ۲درصد در سال باشد، حدود ۳۵سال طول میکشد تا تولید سرانه دو برابر شود و... به عبارت دیگر، فقط اندکی رشد بالاتر تولید سرانه به طرز خیرهکنندهای مدت زمان لازم برای افزایش تولید سرانه و رفاه جوامع را کوتاهتر میکند. این موضوع به ویژه برای کشورهای در حال توسعه بسیار بااهمیت است.
اما نتیجه مهم تحقیقات رابرت سولو در دهه۱۹۵۰ راجع به رشد اقتصادی چه بود که تازه از میانه دهه۱۹۸۰ اقتصاددانان به تحقیق و تکمیل نظریه او روی آوردند و انبوهی از مطالعات نظری و تجربی را به ادبیات علم اقتصاد معرفی کردند؟ سولو نتیجه گرفت که عامل افزایش سطح تولید سرانه و لذا افزایش سطح رفاه جوامع در بلندمدت، عمدتا رشد بهرهوری و آن هم متاثر از رشد تکنولوژی و دانش است و به طور ضمنی نتیجه گرفت که اقتصادهای موفق آن اقتصادهایی هستند که با بسترسازی شکلگیری فعالیت اقتصادی برای تولید کالاها و خدمات، امکان این را فراهم میکنند که دانش توسط بنگاهها برای تولید ثروت ایجاد و بهکار گرفته شود و با رشد بهرهوری عوامل تولید، اسباب افزایش تولید سرانه و رفاه را برای آن جامعه فراهم کند.
گرچه کار اثرگذار سولو در زمینه رشد اقتصادی برای اعتبار و آوازه او در علم اقتصاد کافی بود، اما سولو در استخراج دلالتهای سیاستی منحنی فیلیپس، در تشریح و تدقیق نقش سیاستهای پولی و مالی در تغییر تقاضای کل، در نقش بدهیهای دولت در توان اثرگذاری سیاستهای مالی بر تحریک تقاضای کل و حوزههای متعدد دیگری نیز پیشبردهای با اهمیتی را در علم اقتصاد انجام داد.
منبع: اطلاعات