فروش دو و نیم میلیاردی «درخت گردو» در گیشه

«درخت گردو» ظرف ۸-۷ روز از اکرانش توانسته تا امروز بیش از دو و نیم میلیارد تومان در گیشه فروش کند.

تصویر فروش دو و نیم میلیاردی «درخت گردو» در گیشه

به گزارش سایت خبری پرسون، بازار سینما تا همین اول تابستان امسال رونق نداشت و سینمادار‌ها از محدودیت‌هایی که به واسطه کرونا بر سر سینما‌ها آوار شده بود حسابی به تنگ آمده بودند. اما از ۱۰ تیر که «دینامیت» ساخته مسعود اطیابی با بازی پژمان جمشیدی، احمد مهرانفر و محسن کیایی به روی پرده رفت. همزمان با اکران دینامیت قرار بود «درخت گردو» ساخته محمدحسین مهدویان با بازی پیمان معادی و مهران مدیری نیز اکران شود، اما شرط و شروطی که برای حمایت دولتی از این فیلم گذاشته شده بود به مذاق تهیه‌کننده آن خوش نیامد و از اکران انصراف داد. تقریبا اوایل شهریور بود که مرتضی شایسته، دبیر و سخنگوی شورای صنفی نمایش، از اکران درخت گردو خبر داد. بالاخره اکران این فیلم از شنبه هفته پیش آغاز شد و ظرف ۸-۷ روزی که از اکرانش می‌گذرد، توانسته تا امروز بیش از دو و نیم میلیارد تومان در گیشه فروش کند.

ایمان عبدلی نوشت: درخت گردو تا اینجا غیرایدئولوگ‌ترین کارِ کارنامه مهدویان است. او این بار در جایی از تاریخ ایستاده و داستانش را تعریف می‌کند که جبهه‌بندیِ خاصی بعد از تماشای فیلمش وجود ندارد و به نوعی در نقطه تفاهم ایستاده. داستان تار و مار خانواده اوس قادر در بمباران شیمیایی سردشت توسط حکومت صدام به درستی توسط فیلمساز به سمت ملودرام می‌افتد و از قضاوت و حتی نمایش رگه‌های سیاسی ماجرا پرهیز می‌کند. از این روی «درخت گردو» انسانی‌ترین و البته فارغ‌ترین فیلم مهدویان است.

فیلم در روایتی دوار از آخر شروع می‌شود و راویِ داستان، «هما» آموزگار روستای محل فاجعه است. ما از آخرین لحظات زندگی «اوس قادر» وارد ماجرایش می‌شویم و در حالی که مردی بالای سر او قرآن می‌خواند و بستگانش در حال مویه کردن هستند، داستان از چشم «هما» فلاش‌بک می‌خورد به سال ۶۶، جایی که «اوس قادر» در چند کیلومتریِ خانه‌اش در حال بنایی است و همسر باردارش و سه فرزند دیگر در حال زندگی روزمره هستند.

نمایش کردستانِ سرسبز و آرامش اغراق شده که انگار خبر از فاجعه‌ای در پیش رو می‌دهد، زمینه‌چینی فیلمساز برای شروع داستان است. فیلمبرداری ۱۶ میلیمتری و قاب کم‌عرض با فیلتری به رنگ کاهی، قاب‌های سال ۶۶ را شبیه به عکس‌های نوستالژیک آن دوره کرده. با این تفاوت که این بار تاکید بر واقعیت از «درخت گردو» فیلمی علیه نوستالژی ساخته. فیلم در سی دقیقه ابتدایی با تمهیداتی، چون نریشن و فاصله‌گذاری د‌وربین (نظیر ماجرای نیمروز) ساختاری شبه مستند هم پیدا می‌کند و فیلمساز به نرمی ما را به «قادر» نزدیک می‌کند.

فیلم در نیمه ابتدایی پر از میزانسن‌های شلوغ و دشوار است که نظیر آن را در آثار قبلی مهدویان هم دیده بودیم و، اما این بار ناتورالیسم تاریخی فیلمساز در تبانی با تمهیدات هالیوودی نظیر: مرگ شاعرانه گنجشک‌ها، در خدمت داستان درآمده و فیلمساز در مرز متعادلی از سینمای مستند و داستان‌گو ایستاده. اتفاق، اما اینجاست که، چون فیلم درباره یک واقعه است، فیلمساز زمان زیادی را صرف فضاسازی و قراردادن مخاطب در بطن ماجرا می‌کند، تمهیدی که موجب تاخیر در معرفی قهرمان فیلم می‌شود و روند همذات‌پنداری را عقب می‌اندازد. اگر تصور کنیم که در سینمای مهدویان، اصل با وقایع تاریخی‌ست، اختصاص یک سوم ابتدایی به فضا شاید منطقی به نظر برسد.

در هر صورت پس از گذر از دقایق ابتدایی، تعداد قاب‌ها و نما‌های کلوزآپ بیشتر می‌شود و «قادر» در متن ماجرا قرار می‌گیرد. استفاده از نما‌های اسلو و دیزالو‌های شاعرانه از فاجعه، مثل چند قابی که قادر و فرزندانش را زیر آب و در حال شست‌و‌شو نشان می‌دهد، دائم ملودرامِ فیلم را تقویت می‌کند و مستندنمایی را کمرنگ، از جایی به بعد زنده ماندن و نماندن فرزندان «قادر» مساله فیلم و تماشاچی می‌شود و در همین روند، بازی قابل توجه پیمان معادی بیشتر از تمام دقایق دیگر فیلم به چشم می‌آید. تماشاچی که از حجم تاول و مرگ و تهوع دچار بهت و ناباوریِ مواجهه با یک واقعه تاریخی شده، از این جا به بعد غمگسار رنج‌های «قادر» و سردشت می‌شود و همدلانه سرنوشت او را دنبال می‌کند.

روند دراماتیزه شدن فاجعه، اما با چند اشاره گُل‌درشت و کمی اغراق شده گا‌هی دچار اخلال می‌شود و انگار در لحظاتی فیلمساز با گنجاندن سکانس‌هایی که به تنه روایت الصاق شده‌اند، فضای داستان را پَرت می‌کند و تمرکز تماشاچی مختل می‌شود. در دو مواجهه قادر با مسئولین رسمی در بیمارستان، تاکید بر این که واژه «شیمیایی» را آرام بگوید، از آن دست لحظاتی که انگار روح تهیه‌کننده (این بار محمود رضوی نیست!) و سفارش‌دهنده بر درام غلبه می‌کند و انگار کسی بالای سر فیلم ایستاده و خواسته که این تاکید باشد.

مصلحت‌اندیشی و پنهان‌کاری و لاپوشانی درباره فاجعه بمباران شیمیایی سردشت انگار در میان تصمیم‌گیرندگان داخلی هم نمایندگانی داشته (به زعم سازندگان فیلم)، بدیل این قِسم سکانس‌های به نظر تزریقی، تاکید بر مذهب «اوس قادر» است، جایی که او را بر مزار فرزندانش می‌بینیم و سکانسی به شدت تاثیرگذار هم هست. او در سکانس نماز با دست‌های جمع‌شده در حال عبادت است و همو هم در دادگاه لاهه با جمله‌ای در وصف کرد‌ها می‌گوید: «اگر ما کرد‌ها امید نداشتیم، خیلی وقت پیش مُرده بودیم»، قبل از همین سکانس موردنظر در نما‌هایی که از شهر لاهه می‌بینیم، تاکید بر رفاه و آرامش یک زندگی غربی و ایجاد تضاد با افراد درون ماشین (قادر، دکتر و آموزگار) نوعی از دوگانه‌سازی را دارد که کمی ناشیانه به نظر می‌رسد.

نکته جالب فیلمبرداری در نما‌های لاهه است که به شکل دیجیتال انجام شده و فیلمساز در هر دوره قاب‌هایش را متناسب با روح زمانه‌اش کرده. در نما‌هایی هم که نریشن مینا ساداتی (اساسا ماهیت نریشن را در سراسر فیلم متوجه نشدم!) در سکانس‌های پایانی از شادی‌های دخترانه می‌گوید هم فیلمبرداری دیجیتال است و هم البته مضمون به شدت شعاری و باسمه‌ای است. فیلمساز به شکلی اگزجره احتمالا می‌خواهد بگوید که اکثریت دختران ایران‌زمین شاد هستند و برای اقلیتی، چون «ژینا» هم سرنوشت دخترانی را آرزو می‌کند که قطعه «نرو بمان» پالت را هم‌خوانی می‌کنند. قطعه‌ای که شاید با توجه به مضمونش یک انتخاب هدفمند برای پایان فیلم بوده. با همه‌ی این‌ها این بار مهدویان فیلمی ضدجنگ و انسانی ساخته که احتمالا موردتوافق‌ترین فیلم اوست که اشک نریختن در در حین تماشای آن از دشوارترینِ کارهاست. ‎‎

338247

سازمان آگهی های پرسون