به گزارش سایت خبری پرسون، مرتضى نجفى قدسى در یادداشتی نوشت: هفتم شهریورماه ١٣٣٥ زادروز شهید جلال افشار از شهداى والامقام خطه اصفهان است، او بعد از دیپلم وارد مدرسه حقانى در حوزه علمیه قم شد که تحت نظارت شهید آیت الله دکتر بهشتى و شهید آیت الله قدوسى اداره مى شد، شهید افشار در درسهاى اخلاقى عارف واصل مرحوم آیت الله بهاءالدینى هم شرکت مى جست و از مریدان پروپاقرص ایشان بود و آیت الله بهاءالدینى هم لقب ذاکر قریب البکاء به او داده بودند چون خبلى زود اشکش جارى مى شد، من خودم دلباخته شهید جلال افشار بودم و از ناله ها و گریه هاى عاشقانه اش در دعاى کمیل سحرگاهان شبهاى جمعه مرحوم استاد پرورش در مسجد سید اصفهان، مسجد جامع و یا در منازل دوستان خاطره ها دارم، او وقتى به جبهه مى خواست برود تفألى به قرآن زده بود، آیه شریفه " من کان یرجوا لقاءالله فان اجل الله لات و هو السمیع العلیم" آمده بود یعنى کسى که لقاء خداوندى را آرزومند است، قطعا بداند اجل الهى در پیش روى اوست و او شنواى داناست، حاکى از اینکه من تمام ناله هاى عاشقانه تو را شنیدم و مى دانم مشتاق لقاء من هستى! حالا بیا !
شهید افشار پس از این تفأل با خانواده، همسر و فائزه تازه به دنیا آمده اش خداحافظى تمام عیار کرد و مى دانست که بر اساس نوید قرآن کریم لقاء الهى را در پیش دارد و دیگر بر نمى گردد! او دیگر از دنیا رخت بربسته بود و روحش هر لحظه در انتظار وعده دیدار حضرت حق جل و علا بود، نمى دانم چند روز شده بود که به جبهه آمده بود اما خدا خواست که شب قبل از شهادتش او را ببینم، من درآن زمان در تیرماه ١٣٦١ به عنوان تخلیه گر مجروح به منطقه عملیاتى رمضان در شلمچه خوزستان اعزام شده بودم و در کنار یک بیمارستان صحرایى در خط مقدم جبهه بودم که ناگهان دیدم شهید جلال افشار براى بازدید از مجروحین و وضعیت بیمارستان صحرایى به آنجا آمد اما چه جمالى داشت!
چفیه اى بر سر گذاشته بود و سیمایش مانند ماه مى درخشید و کاملا با دفعات قبل که او را مى دیدم تفاوت داشت، او همیشه چهره و محاسن زیبایى داشت اما آن شب جمالش وصف ناپذیر بود، بسیار درخشنده شده بود و من خوشحال بودم که در آن تنهایى جبهه، ایشان را دیدم و لحظاتى از حضورش لذت بردم اما نمى دانستم که او در آستانه شهادت است! تا اینکه غروب فردایش ٦١/٤/٢٤ شهید افشار براى اقامه نماز با زبان روزه نداى اذان سر مى دهد و در حین گفتن اشهد ان محمدا رسول الله (ص)ترکشى به او اصابت مى کند و من در بیمارستان صحرایى بودم که ماشین آمبولانس خاکى استتار شده اى به سرعت از راه رسید و مجروحى را تخلیه کردند و بر برانکارد گذاشتند، ناگهان با تعجب نگریستم دیدم شهید جلال افشار است و ترکش به پهلوى او اصابت کرده بود و خون به شدت جارى است، هنوز از هوش نرفته بود و لبانش با اذکار الهى تکان مى خورد و هـیچ آه و ناله اى هم نمى کرد، بلافاصله چند واحد خون تزریق کردند و لحظاتى بعد هلى کوپترى هم براى انتقال مجروحان به اهواز رسید و با سرعت او را به هلى کوپتر منتقل کردند ولى ظاهرا به بیمارستان نرسیده از شدت خونریزى جان به جان آفرین تسلیم مى کند و به لقاء الهى که شیفته اش بود مى رسد.
حالا شما ببینید شهید افشار که خودش استاد اخلاق و عرفان بود و مجمع محامد و کمالات و فضائل شده بود، آنچنان شیفته استاد بزرگوار ما مرحوم استاد سید على اکبر پرورش بود که در وصیت نامه اش خطاب به ایشان نوشت؛ استادم پرورش! شما با اخلاصتان مرا سوزاندید!!
آرى شهید جلال افشار یکى از دست پرورده ها و شاگردان برجسته استاد پرورش بود که کلاسهاى درسش در هر کجا که بود رایحه اى از عشق و عرفان را به مشام مى رساند، استاد پرورش در دهه شصت چندین سال وزیر آموزش و پرورش بود و بعد از آن هم که به مجلس شوراى اسلامى راه یافت از اعضاى شوراى عالى دفاع شد و حضورى پیوسته در جبهه ها داشت و حقیقتا شهیدپرور بود و بسیارى از شاگردانى که از قبل از انقلاب درک محضر او را یافته بودند به فیض شهادت رسیدند و ما امروزه در آموزش و پرورش نیازمند چنین وزیرى دانشمند و فرهیخته که جامع فضائل و کمالات باشد، هستیم تا براى همه فرهنگیان الگو واسوه باشد . شاید خدا مى خواست من شب قبل از شهادت شهید افشار ، سیمایى که چون پاره ماه مى درخشید و فردایش نیز پیکر غرقه بخونش را ببینم و امروز بعد از گذشت حدود چهل سال گزارشگر شهادت این شهید والامقام در سالگشت تولدش باشم ، باشد که آنها نظرى بر ما و جامعه ما بکنند و این امراض و گرفتارى ها را خدا به حرمت شهدا مرتفع بگرداند و ما را هم در ادامه راهشان موفق بدارد و در امر ظهور موفور السرور قطب عام امکان ، واسطه غیب و شهود امام زمان مهدى موعود تعجیل بفرماید.
و هوالسمیع العلیم
مرتضی نجفی قدسی