شاگرد طلافروشی که به خانواده نامزدش قول داده بود جشن عروسی مجللی بگیرد، برای عمل کردن به قولش نقشه سرقت کشید. او و همدستانش طعمههایشان را از میان طلافروشان انتخاب میکردند و با حمله به آنها دست به سرقت میزدند.
متهم گفت: در زندان یاد گرفتم تا پسربچهها را شکار کنم. البته خودم هم وقتی کمسن و سال بودم به دام سارقی گرفتار شدم که تمام پول تو جیبی هایم را برد و من از این اتفاق خیلی ترسیده بودم.
به دلیل اینکه پول نداشتم موادمخدر خریداری کنم سمت سرقت رفتم؛ به همین خاطر اموال مسروقه را در خانهام نگهداری میکردم، در این میان حس کردم مقداری از آنها کم شده است و همینکافی بود تا به مقتول که در خانه من رفتوآمد داشت، مشکوک شوم.