به گزارش سایت خبری پُرسون، از فارس؛ بعد از سالیان دور به دیدار سید جواد بهارلو رفتیم، مجموعه ای از بچه های جبهه و جنگ و همرزم سید جواد( هیات راویان شهدا شهرستان کازرون )که خبری شنیده بودند که ظاهرا مشکلی خارج از دردهای قطع نخاعی برایش پیش امده و احتمال به شهادت رسیدنش حتمی بوده است.
همت این مجموعه بر ان شده بود که حداقل قبل از رفتن او را زیارت کنند چرا که جانبازان قطع نخاعی هر روز با مرگ دست و پنجه نرم می کنند تا کدامیک پیروز شود و تا حالا سید جواد پیروز این میدان بوده است.
باید بدانیم که جنگ و درد در بدن سید جواد بهارلو و قطع نخاعی ها همیشه ادامه دارد.
اما انچه مرا بر ان داشت که بنویسم نه یک دیدار که روایت عدد دو برای این دو برادر بود.
سید محمود بهارلو در عملیات والفجر دو سال ۶۲ در منطقه حاج عمران تپه برد زرد به شهادت می رسد و سید جواد بهارلو نیز در عملیات کربلای دو سال ۶۵ در منطقه حاج عمران تپه شهید صدر به درجه جانباز قطع نخاعی می رسد.
سید جواد سال اینده قطع نخاعش ۴۰ ساله می شود که بسترش تختی شده است که فقط بر روی ان زنده است*.*من از درد او نمی گویم که درد قطع نخاعی ها گفتنی نیست که تنها بگویم خدا می داند و بس.
اما وقتی به خانواده یک جانباز بر میگردی زندگی برای انان سخت تر از دردی است که جانباز تحمل می کند.
۴۰ سال جابجایی
۴۰ سال پرستاری
40 سال کنار او بودن
۴۰ سال صبر و تحمل کردن
و .....
و باید گفت زجر و سختی که خانواده جانبازان خصوصا قطع نخاعی ها می کشند از شهادت کمتر نیست.
و در اخر به خاطره ای از سید جواد مطلب را به پایان می برم و از خداوند برای سید جواد بهارلو سلامتی بدون درد و برای خانواده ایشان طاقت و صبر بیشتر خواهانم.
خاطره سید جواد و بازگشت به دنیا :
بنده حقیر بدرگاه حق بخاطر جراحت جنگی از روز اول تا بحال یک حتی یک روز نشده که بدون درد بگذرانم هر نوع دارو یا آمپولی هم تجویز کرده اند* *جوابگو نبوده ونیست خدا داند که از این درد روزی چند مرتبه مرده و زنده می شوم.
گاهی فشار درد چنان بالا میرود که حتی با خدا هم دعوا میکنم در آخر دعوا دیگه رمقی برام نمیمونه بی حال میفتم روی تخت بگذریم
تا بحال چند باری نزدیک بود که این دنیا را بدرود بگویم آخرین آن تقریبا دو سال و خورده ای پیش بود در حال رفتن ازاین دنیا بودم که دیدم جمعی از شهدا در قسمتی از منزل نشسته انددو منتظر
بین اون شهدا عمو مرتضی جاویدی عمو جلیل اسلامی وعمورضا بدیعی ( هر سه شهید شده اند ) حضور داشتند خب بنده بااین سه نفر حشر ونشر داشتم اما دیگر شهدا از استانهای دیگر بودن همه ساکت نشسته بودن چون اهل منزل از شب قبل میدانستند حالم وخیم هست از یک نفر از آشناها گفته بود بیا ببین جواد چه حالی هست ببین کاری میتونی بکنی یا خیر؟ ایشونم اومده بود.
چون در محضر شهدا بودم حکم حرف زدن نداشتم اصلا زبانم باز نمیشد طرفی که اهل منزل صداش زده بودن گفت جواد چه روزی فلان جا بود گفتند نمیدانیم باید از خودش بپرسید طرف صدا زد جواد چه روزی فلان جا بودی چون حکم حرف زدن نداشتم فقط با اشاره انگشت به اونها فهماندم که چه روزی بوده.
نمیدانم چه دعائی بالای سرم خواند از حالت رفتن برگشتم شهدا هم حرکت کردن رفتن آنوقت توانستم چشمانم باز کنم ببینم چه وضعیتی هست ومعترض خانواده شدم که چرا نگذاشتید بروم از این همه درد ورنج خلاص شوم .
دعا می کنم که سید جواد ودیگر عزیزان قطع نخاعی ما را بخاطر بی توجهی نسبت به انان حلال کرده و ببخشند.
حسین پیروان
منبع: پُرسون