علی مصطفی‌نژاد دارنده قلم صلح جهانی و فعال اجتماعی:

این یادداشت از تن بی سرِ خلبان سرزمین‌اش می نویسد! بخوانید

پدر و مادر شهید چاغروند به دزفول می‌روند جهت شناسایی پیکر تازه تفحص شده. مادر بیش از همه منتظر دیدن جنازه فرزند رشید خویش است. اما گویا فرمانده نگران است که‌ مادر جنازه را ببیند. مادر بی‌تابی می‌کند! فرمانده همچنان نگران! مادر تاب نمی‌آورد، خود را به جنازه فرزند عزیزش می‌رساند ،در کمال ناباوری می‌بیند که جنازه فرزند دلبندش سر ندارد!
تصویر این یادداشت از تن بی سرِ خلبان سرزمین‌اش می نویسد! بخوانید

به گزارش سایت خبری پُرسون؛علی مصطفی‌نژاد دارنده قلم صلح جهانی و فعال صلح و چهره فعال اجتماعی به دنبال استقبال مردم، در یادداشتی دیگر ( یادداشت پیشین:خلبان غفور گل لاله نثار تو باد ای شهید) اینبار از تن بی سرِ خلبان سرزمین‌اش، از زاگرس سربلند در دل تاریخ می‌نویسد و آورده است:

سال ۵۹ ، خلبان، غلامرضا چاغروند فرزند برومند و نترس لرستان، این بار هم ماموریت می رود، ولی گویا دیگر، خیال بازگشت ندارد! هوای رفتن به سوی معبود، در سرش هویدا می کرد، مادرش نگران بود ولی غلامرضا نمی‌توانست آسوده باشد چرا که میهنش به او نیاز داشت. این بار هم می‌رود و ماه‌ها خبری از او نمی‌شود. نهایت نامه متفاوتی می‌رسد!

پهلوان چاغروند، دوازدهم مهرماه در منطقه عمومی دهلران، شجاعانه به شهادت رسیده است!

همین نامه کوتاه از او موجود بود و دیگر هیچ نشانی از او بدست نمی‌آید‌. بر همین اساس، بدون جنازه، برایش مراسم با شکوهی برپا می‌گردد !

چند سال سپری می‌شود، سرنخی بدست می‌آید ، پسری پیش فرماندهان سپاه می‌رود تا راز پدرش را بازگو کند:

می گوید؛ پدرم، زیادی جلیزی وقتی که در ایران بود "در اسفند ماه سال ۶۲ پدر دیوان جلیزی در اردوگاه‌های کوچ اجباری در عراق زندگی می‌کرد سفارش کرد که زیر آن تک درخت، جنازه‌ی قهرمانی نامی از سرزمین ایران که در برابر دشمن بسیار سرسخت بود در خاک خفته است. ابر مردی خلبان که جانانه ایستاد، تن به تن جنگید، در برابر دشمن بعثی ضعف نشان نداد و پس از اسارت به آب و خاک و آرمان‌هایش توهین ننمود، کینه توزان، ناجوانمردانه او را کُشتند!"

پدرم که نظاره گر بوده، شبانه می‌رود و گریه کنان در زیر آن تک درخت، این قهرمان ایران زمین را به خاک می‌سپارد!

پدر و مادر شهید چاغروند به دزفول می‌روند جهت شناسایی پیکر تازه تفحص شده. مادر بیش از همه منتظر دیدن جنازه فرزند رشید خویش است. اما گویا فرمانده نگران است که‌ مادر جنازه را ببیند. مادر بی‌تابی می‌کند! فرمانده همچنان نگران!

مادر تاب نمی‌آورد، خود را به جنازه فرزند عزیزش می‌رساند ،در کمال ناباوری می‌بیند که جنازه فرزند دلبندش سر ندارد!

پیکر شهید چاغروند فردا روز به لرستان می‌آید. ‌مردم همه می‌آیند. پیر و جوان همه برایش گریه می‌کنند. مراسم چنان باشکوه است که هلیکوپتر نمی‌تواند بر زمین بنشیند. نهایت می‌نشیند، پیکر قهرمان لرستان بیرون آورده می شود. بر روی تابوت کلاه خلبانی شهید که به مدت سه سال شش ماه نگهدار سر بریده شهید بود، قرار گرفته بود.

منبع: پُرسون

839761

سازمان آگهی های پرسون