به گزارش سایت خبری پُرسون، شروع این پرونده به دومین روز از اردیبهشت سال ۹۳ برمی گردد. آن روز زنی به اداره پلیس یکی از شهرهای استان سیستان و بلوچستان مراجعه کرد و خبر از ناپدید شدن خواهرش داد. وی می گفت، خواهرش شیرین، سالها قبل از شوهرش جدا شده و به تنهایی در آپارتمانی زندگی می کند اما چند روزی می شود که از او بی خبر است. آنطور که خواهرش شیرین می گفت، وی نه موبایل را جواب می داد ونه در خانه اش بود. خانواده شیرین احتمال می دادند که بلایی بر سر او آمده که به یکباره ناپدید شده است.
ردپای یک آشنا
تحقیقات در این پرونده آغاز و مشخص شد که شیرین زن ۴۰ ساله به تازگی با مردی به نام جلال به صورت موقت ازدواج کرده است. بررسی مکالمات تلفنی شیرین نشان می داد که آخرین بار جلال با او تماس گرفته و احتمالا پس از برقراری تماس به خانه وی رفته است. در این شرایط، جلال تحت عنوان مظنون دستگیر شد اما می گفت از سرنوشت شیرین بی خبر است. او ادامه داد: آخرین بار به شیرین زنگ زدم و بعد برای دیدن او به خانه اش رفتم. آن روز، حدود یک ساعت در خانه شیرین بودم و بعد برای انجام کارهایم از خانه بیرون رفتم. از آن پس دیگر خبری از او ندارم و هرچه به موبایلش زنگ می زنم جوابم را نمی دهد.
رازگشایی
هرچند همسر صیغه ای شیرین اصرار بربیگناهی داشت اما بازپرس پرونده دستور بازداشت وی و انجام تحقیقات تخصصی را صادر کرد. سرانجام جلال مظنون اصلی پرونده قفل سکوتش را شکست و به قتل شیرین اقرار کرد. او گفت: حدود ۶ ماه قبل با شیرین آشنا شدم و او را به عقد موقت خود در آوردم اما من همسر و ۴ فرزند دارم. شرط من این بود که کسی متوجه این ازدواج نشود و شیرین نیز پذیرفت. وی ادامه داد: هر ازگاهی به خانه شیرین می رفتم و تمام مخارج زندگیش را هم پرداخت می کردم تا اینکه چند روز قبل از حادثه مدت صیغه ما به پایان رسید. من تصمیم گرفتم به رابطه ام با شیرین پایان بدهم اما او دست بردار نبود. روز حادثه به خانه اش رفتم تا با او صحبت کنم. شیرین اما اصرار به تمدید مدت صیغه داشت. وقتی دید من مخالف هستم و می خواهم به این ازدواج پنهانی پایان بدهم، عصبانی شدم و تهدید کرد که آبرویم را می برد. اومی گفت این راز را نزد خانواده ام فاش کرده و تمام عکس های شخصی مان را در بین فامیل و همکارانم منتشر میکند. او فریاد می کشیدو تهدیدم می کرد. من که به شدت ناراحت شده بودم دستانم را روی دهان او گذاشتم اما وقتی به خودم آمدم، متوجه شدم که شیرین نفس نمی کشد و جان باخته است.
۲۴ ساعت زندگی با جسد
متهم به قتل در ادامه، اعتراف کرد که جسد وی را در منطقه ای بیابانی دفن کرده است. وی ادامه داد:وقتی متوجه شدم که شیرین جانش را از دست داده، به شدت دچار عذاب وجدان شدم و ۲۴ ساعت کنار جسد او نشستم و اشک ریختم. سپس او را لای پتو پیچاندم و به سمت منطقه بیابانی رفتم. هوا کاملا تاریک شده و نیمه های شب بود که جسد را داخل گودالی دفن کردم.
فرصت زندگی
پس از اقرار قاتل، ماموران جسد زن جوان را کشف کردند و به پزشکی قانونی انتقال دادند. از سوی دیگر قاتل به بازسازی صحنه قتل پرداخت و روانه زندان شد. او سپس در دادگاه محاکمه و به قصاص محکوم شد. با قطعی شدن رای، شمارش معکوس برای قصاص قاتل شروع شد. او مدتی قبل پای چوبه دار رفت و در واپسین لحظات موفق شد از اولیای دم مهلت بگیرد و به زندگی برگردد. دراین شرایط، تلاش ریش سفیدان و التماس های همسر و فرزندان قاتل برای رضایت گرفتن از اولیای دم آغاز شد و در حالی که نام این مرد قاتل محکوم به قصاص بار دیگر در فهرست اجرای حکم قرار گرفته بود، سرانجام اولیای دم بزرگترین تصمیم زندگیشان را یک شب قبل از اجرای حکم گرفتند و شرطی برای بخشش تعیین کردند. آنها گفتند که اگر قاتل و خانواده اش، بخشی از مبلغ دیه را برای تعداد زیادی از کودکان کار در مناطق سردسیر کشور مانند اردبیل و تبریز، لباس گرم و کاپشن تهیه کنند، از قصاص میگذرند.
اتفاق جالب
مادرو خواهر مقتول که هردو روزنامه خوان هستند چند روز قبل، خبر بخشش قاتلی را خواندند که اولیای دم به شرط کمک به بیماران سرطانی گذشت کرده بودند. خواهر مقتول گفت: ما می خواستیم قاتل خواهرمان را قصاص کنیم اما دلمان به حال خانواده اش (همسر، مادر و فرزندانش) می سوخت. آنها مدام به مقابل خانه ما می آمدند و با گریه و التماس درخواست بخشش می کردد. از سوی دیگر شنیده بودیم که قاتل هم توبه کرده و رفتارهای مناسبی در زندان دارد. علاوه بر این خبربخشش قاتل به شرط کمک به بیماران سرطانی را در روزنامه ها خواندیم و چون خواهرمان هر ازگاهی به کودکان کار کمک می کردند تصمیم گرفتیم بخشی از دیه را صرف امور خیریه و کمک به کودکان کار کنیم تا روح خواهرمان نیز شاد شود.
به این ترتیب و با قبول این شرط از سوی قاتل، وی که حدود ۱۰ سال از عمرش را پشت میله های زندان سپری کرده از مجازات قصاص رهایی یافت و مهلت زندگی دوباره پیدا کرد.
منبع: همشهری