یک شکست عشقی زندگی‌ام را نابود کرد

پسر جوان وقتی با پاسخ منفی از سوی پدر دختر مورد علاقه‌اش مواجه شد و شکست عشقی خورد، راهی عجیب برای انتقام از این مرد در پیش گرفت.
تصویر یک شکست عشقی زندگی‌ام را نابود کرد

به گزارش سایت خبری پرسون، چند روز قبل مرد میانسالی به پلیس رفت و از سرقت گوشی تلفن همراهش شکایت کرد. او زمانی که مقابل افسر پرونده‌اش قرار گرفت، گفت: دیروز از محل کارم خارج شدم و به سمت خانه می‌رفتم که ۲ مرد جوان سوار بر موتورسیکلت مقابلم توقف کردند. یکی از پسران جوان که ماسک به صورت داشت از موتورسیکلت پیاده شد و چاقو به دست مرا تهدید کرد که گوشی تلفنم را به او بدهم.

صدای پسر جوان برایم آشنا بود وقتی با دقت نگاهی به صورتش انداختم او را شناختم. او خواستگار سابق دخترم بود. وقتی اسمش را گفتم، با لحنی تمسخرآمیز گفت: این نتیجه پاسخ منفی به عشق من و خراب کردن یک زندگی است. تو زندگی‌ام را نابود کردی و باعث شدی من دزد بشوم بعد هم سوار موتور شد و فرار کردند.

وی ادامه داد: بابک خواستگار سابق دخترم بود که به خاطر بی‌کاری و بی‌پولی با ازدواجشان مخالفت کرده بودم. او تهدیدم کرد که اگر به پلیس شکایت کنم روزگارم را سیاه می‌کند.

به دنبال اظهارات شاکی، مشخصات بابک و تصویر او به دست آمد و از سویی کارآگاهان به سراغ پرونده‌هایی رفتند که سرقت‌های آن‌ها مشابه سرقت از مرد میانسال بود. کارآگاهان در بازبینی دوربین‌های مداربسته محل سرقت‌ها دریافتند بابک چند سرقت دیگر نیز مرتکب شده است.

با شناسایی هویت متهم اصلی گوشی‌قاپی‌ها، کارآگاهان پس از هماهنگی‌های قضایی راهی خانه بابک شده و پسر جوان را دستگیر کردند. بابک ابتدا منکر سرقت‌ها بود، اما زمانی که با مدارک پلیسی مواجه شد، به گوشی‌قاپی‌های سریالی با همدستی دوستش فرزاد اعتراف کرد.

کارآگاهان موفق به دستگیری فرزاد نیز شدند و متهمان به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت در اختیار اداره آگاهی قرار گرفته تا سرقت‌های احتمالی آن‌ها مشخص شود.

گفتگو با عاشق شکست‌خورده

۲۱ سال دارد و تا چند ماه قبل هیچ ماده مخدری مصرف نمی‌کرد، اما حالا هم سارق است و هم معتاد و عامل این بدبختی‌ها را شکست عشقی‌اش می‌داند.

سابقه داری؟

من حتی آزارم به یک مورچه هم نرسیده بود، چه برسد به اینکه بخواهم خلاف کنم. یک شکست عشقی زندگی‌ام را نابود کرد. با نازنین در فضای مجازی آشنا شدم و خیلی زود دوستی‌مان به فضای واقعی کشیده شد. زمانی که نازنین وارد زندگی‌ام شد سرباز بودم و وضع مالی‌ام خوب نبود، اما او قبول کرد منتظر بماند تا دوران خدمتم تمام شود و ازدواج کنیم.

وقتی به خواستگاری رفتم، پدرش مخالفت کرد و گفت لیاقت دخترم خیلی بیشتر از این است که با یک پسر بیکار و بی‌پول و کم سواد ازدواج کند. در واقع او فقط مخالفت نکرد، بلکه مرا تحقیر کرد و از خانه‌اش راند.

تو برای گرفتن جواب مثبت تلاش نکردی؟

شرایطی که پدرش برای ازدواج گذاشته بود بیشتر شبیه سنگ‌اندازی بود. چطور پسری با سن و سال من می‌توانست خانه، ماشین و شغل مناسب داشته باشد. من نازنین را به خاطر مخالفت پدرش از دست دادم. البته قبلش به خیلی جا‌ها سر زدم تا کار پیدا کنم، اما بی‌فایده بود و کسی به من کار نمی‌داد.

چرا سارق شدی؟

یکی از دوستانم پیشنهاد داد. می‌گفت سرقت هم یک شغل است و می‌توانی پول خوبی به دست بیاوری. گفت با پول سرقت هم می‌توانی خانه و ماشین بخری هم ازدواج کنی. من هم که یک شکست خورده و افسرده بودم، وسوسه شدم. البته به دوستم گفتم که نمی‌توانم کسی را خفت کنم.

او پیشنهاد داد که قبل از سرقت قرص‌های روانگردان مصرف کنم. من هم شروع به مصرف قرص‌های روانگردان کردم. بعد از مصرف آن دیگر متوجه نمی‌شدم چه کار می‌کنم.

چه شد به سراغ پدر نازنین رفتی؟

چند مورد گوشی‌قاپی که انجام دادم و حرفه‌ای شدم، تصمیم گرفتم از پدر نازنین انتقام بگیرم. با مصرف قرص‌ها جرأت کاذب به دست می‌آوردم و حتی گاهی اوقات مالباخته‌ها را کتک می‌زدم، اما وقتی اثر قرص‌ها می‌رفت عذاب وجدان می‌گرفتم و با خودم می‌گفتم تنها کسی که مرا به این هیولا تبدیل کرده پدر نازنین بوده است.

همیشه او را عامل بدبختی‌هایم می‌دیدم و به خاطر همین تصمیم گرفتم از او انتقام بگیرم. در واقع می‌خواستم به او نشان بدهم مخالفت و تحقیر او مرا به چه روزی انداخته است.

منبع: فرارو

693874