به گزارش سایت خبری پرسون،عباس مدحجی روزنامه نگار و فعال اجتماعی در یادداشتی اختصاصی نوشت: چه کسی فکرش را میکرد از "جئنا لنبقا"یِ بعث و "خرمشهر باید آزاد شودِ" امام خمینی و "آمدیم نبودیدِ" شهید بهروز مرادی بعد از حدود چهل سال برسیم به "خرمشهر آزادشد اما آباد نشدِ" مردم خرمشهر. هرکدام از عبارات فوق تیتر موقت سرخط خبرهای زمانه ی خود بودند اما کمتر کسی گمان میکرد تیتر آخر به تیتر دائم و هرساله ی خرمشهر تبدیل شود. کمتر کسی گمان میکرد این سند افتخار جنگ برای دانشگاهای جنگ، این سند مظلومیت مردم ایران برای سازمان ملل و این سند حماسه آفرینی برای حافظه تاریخی مردم ایران امروز با این حال زار، زیر پونز نقشه در حال احتضار باشد.
باید پرسید چرا از فریاد فرمان حمله در شبهای عملیات با سینه ای ستبر و سری بالا به ناله ی شهدا شرمنده ایم با عرق شرم و سری پایین رسیدیم؟ کسانی که پرچم آزادسازی را بنام آبادسازی از شهدا گرفتند امروز کجای کارند؟ نمیخواهند بعد از چهل سال که ندای شهدا شرمنده ایمی را که به مردم شرمنده ایم پیوند داده اند را تمام کنند و کمی از شرمندگی شهدا و مردم درآیند؟
این روند از کِی در این مملکت باب شد که آنان که جانشان را، دست و پایشان و زندگی عزیزانشان را از دست میدهند باید نظاره گر جاگذاشتن عمرشان هم در بی تدبیری های عمدی و سهوی بعدی ها باشند! تصوری که ستاد معین و سازمان مهاجران برای بازگشتن تمام خرمشهری های آواره از جنگ ساخته بودند طی چند دهه کمرنگ تر شد و امروز آنکه برنگشته خرسند تر است از کسانی که بوی وطن را به رنگ غربت ترجیح دادند.
آری، خرمشهر نه تنها بندر و گمرک و نفت وگاز و منطقه آزاد و راه آهن و فرودگاه و ورزشگاه ملی و مرز آبی و خاکی و کشاورزی و نخیلات دارد که فقط همین دوره ریاست جمهوری میزبان چندین سفر وزرا و حتی رئیس جمهوری بود. دروازه ورود تشیع به ایران و دروازه خروج زوار اربعین بودن چیز ساده ای نیست، سند هزار و چهارصدو اندی سال ولایت پذیری از اهل بیت حتی در زمان فاسدترین حکومتهاست.
مضاف بر آن که مدیران ملی خوزستانی و خرمشهری در سطح کلان و سران هم کم ندارد. اما این نام پیش از آنکه بیرومان را بکشد، درونمان را کُشته. شهری که خط مستقیم کشتی رانی به نیویورک داشت و از اولین شهرهای دارای اتاق بازرگانی بود و شهرداری اش به تهران و شیراز وام مساعده میداد اکنون چون پدر پیری که دیگر توانایی تامین معاش خانواده را ندارد در خانه سالمندان اسیر تخت خویش است و فرزندان ناخلفش سالی یکبار جهت رفع تکلیف و حرفهای امیدوار کننده سری به او میزنند.
ماجرا آنجا درام تر میشود که هنوز هم این پدر پیر با داشته های خودش میتواند سرپاشود بازهم نمیگزارند. از نیشکر گرفته تا نخیلات، از نفت و گاز گرفته تا بندر تجاری، از گردشگری گرفته تا صنعت و... نصیبش اما چیست؟ بعید میدانم کسی به خرمشهر بیاید و از آن شکوه و هیمنه گذشته نصیبش جز اشک و افسوس چیزی باشد. هوای خاک آلود، آب شور، جاده هایی که مدام کشته میدهند، مسولان بومی و غیربومی که صرفا رزومه میخواهند، کلونی فقر حاشیه شهر، بازاری که بابهداشت و نظم بیگانه است، منازل تخریب شده از جنگ که مأمن بی خانمان ها شده، تک بیمارستانی که توانایی پذیرش یک شهر را ندارد، قطاری که رفت و برگشتش چنان مملو از مسافر است که تنه به تنه قطار هندوستان میزند، میدان های مین پاکسازی نشده، مهاجرت یومیه بانوان به عراق برای دستفروشی، بخشی از ذکر مصیبت این شهر است که هم رئیس جمهورها میدانستد هم رئیس مجلسها هم وزرا و هم مدیرکلها.
دیگر یک پل اضافه و یک رام قطار اضافه ی محلی و یک بیمارستان و چهاربانده کردن جاده به مرکز استان دیگر چه است که باید برای تک تکشان نذر و نیاز کرد و دست به دامان این و آن شد؟ شاید خنده دار بنظر برسد که سطح مطالبات مردم خرمشهر نه آموزش بهتر و توسعه اماکن فرهنگی و بستر فعالیت های اقتصادی_بازرگانی و افزایش مراودات خارجی و امثالهم که تقلیل یافته به آسفالت و فاضلاب مناسب شده است. مدرسه ای که مشکل برق و کولر نداشته باشد، مرکز درمانی که امکانات عادی و فرصت پذیرش داشته باشد، امنیت که حق هر شهروندی ست تامین شود. اینجاست که دیگر طبق هرم مازلو نوبت به نیازهای عالی تر و مطالبه ی آنها نمیرسد و در را روی همان پاشنه ی چهل ساله میچرخاند.
خرمشهر اگر دریافته شود و حتی فقط بخش از ظرفیتهایش بلفعل شوند، نه تنها خود را متحول میکند که مثل گذشته حامی و دست گیر متعدد جاها میشود. ماموریتی که قرار بود سازمان منطقه آزاد اروند در کنار دیگر ارگانهای متصل به سرزمین مادری انجام دهد و نه تنها در آن شکست خورد که حمایتها و اعتبارات کشوری دیگری را هم به مغاک استهلاک برد و آنچه امروز شاهد آنیم حاصل توزیع ناعادلانه ثروت و موقعیت، عدم پیشبینی و برنامه ریزی درست مدیران بالادستی، ضعف و ناتوانی مدیران پایین دستی و بی توجهی به زیستبوم و جغرافیای سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی منطقه است. صادقانه تر اگر بخواهیم بگویم مشکل دوچندان شد وقتی تصویر و تصور درستی از نقشه راه خرمشهر برای متولیان امر وجود نداشت.
خرمشهر یک شاخص ملی ست از عمران و توانایی، پیشانی نظام است از منظر اقتدار گرایی، سند افتخار است از نگاه بین المللی و مظهر امید است از چشم مردم جنگ زده بخصوص خرمشهری ها. حیف است که دیده نشود و گرد فراموشی رویش بنشیند تا از تک تک ارزشها و اِلمانهایش رنگ ببازد و با خودش بگوید خدایی که آزادم کرد، چرا آبادم نکرد؟ گوش این شهر از واژه و شعار و نورافشانی و مهمان ملی و ویژه برنامه پُر است رگهایش تشنه ی خون عمل است. و این خاک چنان مقدس است که هنوز هم مدفن جوانانی ست که خونشان را ضمانت آزادیش کرده بودند و هنوز هم مامن جوانانی نیست که پیاده راهی اربعین میشوند.
مَخلَص آنکه الآن وقت استفاده از آنچه در چنته ی وجدان ها و عقلها و غیرتهایتان است و دیگر وقتی برای تلف کردن نمانده. این پدر تکیده اما امیدوار هنوز هم رؤیای خود را میبافد و بسیار دل بسته به یاری دستانی که سرپایش کنند. بحث تخصصی و فنی این یاری بماند گردن متخصصین در هر رشته ای که البته کم نگفته و کم ننوشته اند. روی نمایندگان قوات مقننه و مجریه و قضاییه ی مستقر هم حساب خاصی نتوان کرد تا اسناد بالادستی به نفع خرمشهر تعدیل و تصحیح نشوند. خرمشهر مشکلی ملی ست که نیازمند راه حل و نگاهی ملی ست و وقطعا حلاوت به بار نشستن میوه اش در کام ملی خواهد نشست. نگذاریم در لابلای تاریخ، مدال افتخار به کارنامه تجدیدی و مایه ی کاسه ی چه کنم تبدیل شود. از آغاز "جئنا لنبقی" تا پایان "آباد نشد" چند سال باید بگذرد؟
منبع: پُرسون