به گزارش سایت خبری پرسون، دکتر سیدمحمدکاظم سجادپور استاد دانشکده روابط بینالملل در یادداشتی نوشت: بلینکن، وزیر خارجه ایالات متحده آمریکا، به پکن سفر کرد و با مقامات مختلف چین ازجمله شی، رئیسجمهور این کشور، دیدار کرد. سفر او اولین سفر وزیر خارجه ایالات متحده به چین، بعد از پنج سال بود. این سفر نقطه عطفی در مناسبات پکن و واشنگتن در دوران معاصر محسوب میشود. دیدارهای او و نتایج ترکیبی سفرش، ازجمله فراهم شدن زمینه دیدار مقامات دیگر آمریکایی از پکن و حتی احتمال دیدار شی و بایدن تا پایان سال جاری مسیحی و در عین حال عدم موافقت چینیها با برقراری رابطه مستقیم بین ارتشها و نیروهای نظامی دو کشور، پرسشهای فراوانی را درباره رابطه چین و آمریکا در این مقطع مطرح کرده است.
در میان پرسشهای مختلف یک پرسش اساسی جلب توجه میکند و آن اینکه در یک چشمانداز استراتژیک، در شرایط کنونی رابطه آمریکا و چین چگونه قابل ارزیابی است؟ برای پاسخ به این سوال، باید به اهمیت بنیادین رابطه آمریکا و چین، «ماهیت» چند لایه آن و «جهت» راهبردی آن توجه کرد. دقت در این موضوعات روشن میکند که دو طرف به سمت مدیریت رابطه دوجانبه، جلوگیری از افزایش تنش و رفتاری ترکیبی نسبت به یکدیگر در حال حرکتاند که نتیجه آن گونهای ثباتسازی در رابطه دو جانبه است. اهمیت راهبردی روابط چین و آمریکا نه فقط برای این دو کشور، بلکه در سرنوشت جهان تاثیرگذار است.
سرشت سرنوشتساز این روابط دوجانبه برای همه کنشگران در سراسر گیتی حائز اهمیت است. کمتر رابطه دو جانبهای، مانند رابطه پکن و واشنگتن زیر ذرهبین است. جالب آنکه در آمریکا و چین به صورت جداگانه در موسسات تحقیقاتی و آموزشی مراکز مطالعه در این زمینه ایجاد شده است و انواع اتاق فکرها و موسسات سیاستگذاری، مرکز، گروه کار و پروژه روابط آمریکا و چین را راهاندازی کردهاند. به عنوان مثال انجمن آسیا در نیویورک که از کهنترین نهادهای پژوهشی و سیاستگذاری در آمریکاست، مرکز مطالعات چین و آمریکا (Center on US-China relations) را تاسیس کرده است. موسسه کارنگی به کمک دانشگاهی در چین، مرکزی به همین نام راهاندازی کرده است. دانشگاه فودان در چین مرکز مستقلی در خصوص روابط آمریکا و چین دارد. البته این مراکز فقط اختصاص به این دو کشور ندارد. موسسات تحقیقاتی در سایر نقاط جهان و عمدتا در اروپا نیز پروژههای مستقلی برای بررسی روابط دوجانبه آمریکا و چین دارند. پرسش اصلی در همه این مراکز و موسسات آن است که چه بر سر این رابطه خواهد آمد؟ آیا به سمت تنش میروند؟
آیا به تقسیم کاری مشخصی میرسند؟ آیا ترکیبی از تنش و همکاری بین این دو برقرار خواهد شد؟ طرح این پرسشها و جواب به آنها کاری جدی و البته سرنوشتساز است. علت این توجهات در ماهیت درهمتنیده این رابطه دوجانبه است. رابطه آمریکا و چین، از نظر اقتصادی آنچنان به هم تنیده شده است که برخی واژه وابستگی متقابل (interdependence) را کافی نمیدانند و معتقدند وابستگی متقابل بسیار شدید (over Interdependence) توضیحدهنده رابطه است. چنین رابطه به همتنیدهای که طی آن چین بیش از 1300میلیارد دلار اوراق قرضه آمریکا را خریداری و 450هزار دانشجوی چینی در موسسات آموزش عالی آمریکا تحصیل میکنند، بیتردید منحصربهفرد و از نزدیکترین رابطههای اقتصادی است. اما این تمام ماجرا نیست.
در کنار این به همتنیدگی اقتصادی تنشهایی مخصوصا در پروندههایی مثل تایوان، حقوق بشر، دریای جنوبی چین، روابط با روسیه، موضوع اوکراین و از همه مهمتر برآمدن آرام و تدریجی چین بهعنوان کنشگری در روابط اقتصاد جهانی، رابطه دو کشور را پرتنش کرده است. ماهیت تنشزای این رابطه در سالهای اخیر بیشتر شده و بیتردید مساله چین را بهعنوان اصلیترین موضوع سیاست خارجی آمریکا برجسته کرده است. در مدیریت مساله چین سیاست خارجی آمریکا و مجموعه و منظومه اداری و سیاسی آن، رنگارنگ و پرلایه است. برخی معتقد به برخورد با چین و جلوگیری همهجانبه از ظهور آن هستند. گروهی دیگر مساله را مانند جنگ سرد میبینند و از جنگ سرد جدید سخن میگویند. برخی از مهار و مهار هوشمند چین صحبت میکنند. در این رنگارنگی آرا و دیدگاهها، صورتبندیهایی در آمریکا از چگونگی مدیریت رابطه با چین از نظر سیاستگذاری صنعتی تا مسائل دیگر انجام شده که درخور توجه است. یک صورتبندی با سه حرف C ارائه میشود و تا حدودی چارچوب اصلی سیاست نظام آمریکاست. C اول (Containment) یا مهار چین است. C دوم (Cooperation) همکاری با چین است و C سوم (Competition) رقابت با چین است. این سه C بهصورت همزمان دنبال میشود. در دستگاه محاسباتی غرب بهطور عام و آمریکا بهطور خاص چین از یک ماهیت تکخطی برخوردار نیست.
در مواردی منافع دو طرف متضاد است. (Rival) در مواردی دو طرف شریکند (Partner) و در برخی از پروندهها چین خنثی است (neutral) . در چنین متنی در چند سال گذشته در ایالات متحده بر ابعاد ترکیبی رقابت و همکاری با افزودگی چگالی رقابت با چین سخن گفته شد و سیاست زوجزدایی (Decoupling) مطرح شد؛ به این صورت که از به همتنیدگی و ممزوج شدگی رابطه اقتصادی و وابستگی شدید متقابل باید کاست. اما به نظر میرسد سیاست زوجزدایی چندان تفسیر نشده است و مفهومپردازی جدیدی که چند ماه گذشته رایج شده، سیاست ریسکزدایی و (Derisking) است. به این معنی که باید از ریسک و به خطر انداختن حوزههایی از اقتصاد و تکنولوژی در روابط دو جانبه که بر امنیت ملی آمریکا آسیب میزند، جلوگیری کرد. همه اینها به معنای آن است که آمریکا و چین به سمت مدیریت تنش در حرکتند. دو طرف نمیخواهند تنش زیادتر و عمیقتر شود. سفر بلینکن به پکن نشان داد که اراده دو طرف، بر مدیریت تنش در این رابطه چند لایه و پیچیده است. علائمی از بهبود در روابط دو جانبه در افق روابط بین دو قدرت جهانی، مشاهده میشود.
منبع: دنیای اقتصاد