به گزارش سایت خبری پرسون، اعتراضات چهارماهه ۱۴۰۱ که با بهانه فوت مهسا امینی شکل گرفت، حقایق زیادی را درباره ماهیت معارضین جمهوری اسلامی و تصاحب اعتراضات داخلی ایران به نفع منافع گروه مخالف افشا کرد.
محمد جلیلی، دانشجوی دکتری علوم سیاسی طی یادداشتی نوشت: اعتراضات چهارماهه ۱۴۰۱ که با بهانه فوت مهسا امینی شکل گرفت، حقایق زیادی را درباره ماهیت معارضین جمهوری اسلامی و تصاحب اعتراضات داخلی ایران به نفع منافع گروه مخالف افشا کرد. در ابتدای شکلگیری اعتراضات خیابانی علیه عملکرد یک دستگاه فرهنگی، تصور میشد که مسئله صرفاً بازنگری در سیاستهای اصلاحی پوشش بانوان است؛ اما با سردادن تندترین شعارها علیه اصلیترین اعتقادات دینی ـ انقلابی ایرانیان، محرز شد که ماجرا فراتر از اصلاحات فرهنگی و تماماً بهانهای برای تبدیل نقد و دلسوزی به توهین و توحش علیه نظام اسلامی است. در این حادثه عواطف مشفقانه، بهسرعت مبدل به آشوبهای پراکنده و هنجارشکنیهای خیابانی شد. آنقدر سازماندهی رسانهای و پروپاگاندای روانی قوی بود که بسیاری از تحلیلگران را در همان روزهای اول منفعل کرد. برخی نخبگان و روشنفکران هیجانزده، تصور کردند که فشارهای اقتصادی و بلاتکلیفی در برجام و تداوم تحریم و تغییر تدریجی سبک زندگی، این بار به وقوع انقلابی ملی میرسد و حجم نارضایتیها آنقدر بالاست که طومار جمهوری اسلامی و ارزشهای دهه شصت را در هم میپیچد. اما رفتهرفته با وضوح صحنه جاری، تناقضات درونی این جریان و کم و کیف حقیقی این تصویرسازی مجازی، سؤالات بیپاسخ و اصلیتر به چشم آمد. رسانههای لندنی بر سر کم و کیف ایران پسا جمهوری اسلامی، ایدههای سیاسی و رهبران جایگزین تحلیلهای متناقض و مبهمی دادند. تجزیهطلبان کرد و ترک و بلوچ و عرب برای سهم خواهی از خاک ایران به میدان آمدند. آمریکاییها حرف از تجهیز تسلیحاتی زدند و منافقین با آن سوابق خونین و ترورهای وحشتناک، مضحکانه از ایرانی بهتر سخن راندند. درنتیجه شک به جان حامیان ابتدایی اغتشاشات افتاد و امنیت و یکپارچگی ایران بعد از جمهوری اسلامی محل تردید قرار گرفت! آتشی که با دروغپردازیهای بیوقفه و عقدهگشاییهای افراطی داغ میشد، رفتهرفته سرد شد و این هیجان کاذب فرونشست.
در بررسی علل ناکامی اغتشاشات ۱۴۰۱ و مقایسه آن با انقلاب ۵۷ یا حوادث ۷۱، ۷۸، ۸۸، ۹۶، و ۹۸ میتوان حرفهای زیادی زد؛ اما در اینجا به چند نکته اشاره میکنیم تا عمده دلایل ناتوانی این آشوب از دستیابی به رؤیای انقلاب، واضح شود.
اول، فقدان ایدئولوژی واحد:
باید پذیرفت که اپوزیسیون در تمام این سالها از فقدان ایده جایگزین برای جمهوری اسلامی رنجبرده است. جریان سلطنتطلب همچنان در پی احیای سلطنت موروثی و دولتی فرمایشی و احیای همان مناسبات اربابرعیتی است. جریان ملی مذهبی هم نمیتواند ناسیونالیسم را با خوی غربگرایی مفرطش همساز کند. چپها حرف از سوسیالیسم، ایجاد نظام بی طبقه و الحاد مارکسیستی میزنند. لیبرالها ایدهای برای کنار آمدن با سلطنتطلبان ندارند و سلطنتطلبان هم نمیتوانند در شرایطی که بورس دموکراسی و بازار مشروعیت مردمی داغتر است، از دیکتاتوری فرمایشی شاهنشاه و برتریطلبی خونی یک شاهزاده برآمده از کودتای خارجی سخن بگویند! آنهم سلطنت خواهی کسی که پدربزرگش ظرف ده سال از اسطبلبانی سفارت هلند، به تخت شاهی ایران رسید؛ درحالیکه توانایی خواندن و نوشتن نداشت! همسر اول و دوم پدرش هم از فرط فساد او جدا شدند و آنقدر خفقان و کشتار به راه انداخت که آمریکاییها گفتند شکنجهگاه ساواک تصویر مدنیت را در ایران مخدوش کرده است. بنابراین نخستین مشکل جریان معارض جمهوری اسلامی، فقدان ایده جایگزین برای اداره سیاسی کشور است. آنها نمیدانند که چگونه و با چه نیروی انسانی به تثبیت یک حاکمیت مجهول بکوشند! هر نیروی مدعی، مخالفان سرسختی دارد که برای استقرار خود ایدهای جز سرکوب ندارند و در ساختار سیاسی خود، حرفی از اعطای حق مشارکت به مذهبیها نمیزنند.
دوم، فقدان رهبری کاریزما:
مشکل دوم نبود رهبری روشن، یگانه و شخصیت ذو ابعادی است که ظرفیت رهبری جریانات معارض را در برابر کاریزمای رهبری و نظام مستقر ایران داشته باشد. واقعیت فعلی این است که نهتنها چنین فردی در داخل و خارج یافت نشده بلکه حتی استعداد در حدود اداره یک استانداری یا وزارتخانه هم در میان معارضین دیده نمیشود. بسیاری از بازماندگان پهلوی مردهاند، میان جریانات فراری از کشور هم دیگرکسی که سواد آکادمیک را با مقبولیت مردمی جمع کرده باشد و بخواهد مشکلات واقعی را با روشی نو و ساختاری جدید حل کند، به چشم نمیخورد. آخرین دستاورد جریان معارض ج.ا پس از ۴۵ سال تکاپو، سرمایهگذاری بر تفالههایی است که از داخل کشور به خارجرفتهاند. گویی از میان ۲.۵ میلیون ایرانی مقیم کشورهای خارجی، هیچ عنصر استخوانداری دیده نمیشود که بخواهد بهتر از چند سلبریتی کمسواد و فحاش رسانهای برای معارضین ج.ا نمایندگی کند. مسیح علی نژاد، نازنین بنیادی، علی کریمی، گلشیفته فراهانی، رضا پهلوی و مریم رجوی دارای سیکل، دیپلم و کارشناسیاند و حامد اسماعیلیون یک دندانپزشک است. هیچیک سوابق اجرایی سیاسی ندارند و اساساً هویتی جز تقابل مجازی از طریق نشر بستهای از هشتگهای پیشنهادی یا اجرای فرامین سرویسهای امنیتی خارجی ندارند. بهجرئت میتوان گفت که شعور اجتماعی، سواد علمی و سابقه اجرایی دهها هزار جوان ایرانی در دانشگاهها و ادارهجات دولتی و شرکتهای خصوصی ایرانی از مجموع اینها بالاتر است. با چه تحلیل منطقی میتوان گفت که مردم ما تصور میکنند که چند سلبریتی پناهنده میتوانند جایگزین مناسبتری برای ۲.۵ میلیون کارمند دولتی و هزاران مسئول حکومتی باشند! امروز هزاران مسئول در بخشهای مختلف ایران را با تمام مشکلات، کمبودها و ضعفهایش حفظ کرده و پیش بردهاند، اما آنها چه هنری دارند؟ طبیعتاً مقایسه رهبران ج.ا در ابعاد علمی، اخلاقی و اجرایی با افراد مذکور خارج از منطق قیاسی است و از آن میگذریم.
سوم، فقدان انسجام و حمایت عمومی:
مشکل دیگر نبود اتحاد و وحدت رویه میان معارضین جمهوری اسلامی است. دموکراتهای کومله یکچیز میگویند. حامیان آذربایجان بزرگ چیز دیگر! تروریستهای الأهوایه، جندالشیطان و منافقین هم حرف خودشان را میزنند! هرروز اینترنشنالیهای بن سلمان سعودی با بیبیسی فارسیهای ملکه بریتانیایی بر سر تصمیمات و جهتگیریهایشان دعوا دارند. روشنفکران سکولار، دیکتاتوری خاندان پهلوی و اظهارات فرح و رضای پهلوی را مضحکه محافل خود میکنند و از آنسو طرفداران چپ و تودهایهای مارکسیست و کمونیست با هر نوع سرسپردگی به امپریالیسم سرمایهداری دشمنی خونی دارند و دین را افیون تودهها، دموکراسی را حکومت فریب و همراهی با سازمانهای جهانی را بردگی سلطه اغنیا میخوانند. در موعدی که آمار معترضین خیابانی همه شهرها کمتر از دوصدم درصد از جمعیت کل است و تازه همین چند ده هزار نفر هم قرار است میان این نحلهها تقسیم شوند! از دامان این فرقههای تمامیتخواه، انتظار ساخت چه آینده روشنی را میتوان داشت؟ انقلاب اسلامی میلیونها ایرانی را برای 45 سال، حول یک ایده و رهبر تا مرز اهدای جانشان گرد هم آورد، اینها چطور؟!
چهارم، فقدان نسبت با مردمان مذهبی:
سؤال بزرگی که سازمان دهنگان این اغتشاشات از پاسخ به آن طفره رفتند، تکلیف روزهای پس از سقوط ج.ا و نحوه برخورد با طرفداران انقلاب اسلامی است. فرض کنیم ادعایی که آنها داشتند که خود را ۸۰ میلیون نفر و هواداران انقلاب اسلامی را ۵ میلیون نفر میخواندند، درست باشد. بگذارید بگوییم اصلاً طرفداران ج.ا ۵۰۰ هزار نفرند! خب، ازاینجا به بعد باید پرسید اپوزیسیون ج.ا قرار است با اینها چه کند؟ آنها میدانند هواداران جمهوری اسلامی اگر با نظام بعدی نسازند، سرنوشتی جز اعدام و زندان و سرکوب نخواهند داشت. اساساً هیچ احترام و حقوق و امنیتی در ساحت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برای اپوزیسیون بعدی قابلتصور نیست. این همان حقیقت تلخ و جنایت بزرگی است که معارضین نمیخواهند برملا شود و طرح و تضمینی برای چگونگی آن ارائه نمیدهند. با صراحت تمام گفتند: آخوندها را اعدام میکنند، بسیجیها را آتش میزنند، سپاهیها را میکشند و برای جیرهخواران جمهوری اسلامی فضا را ناامن خواهند کرد. حتی یک محاسبه سرانگشتی هم نمیدانند که ما در این کشور، ۳۰۰ هزار طلبه داریم و با خانوادههایشان به ۲ میلیون تن میرسند. چند صد هزار سپاهی و چند میلیون عضو فعال بسیج را هم فاکتور میگیریم. فرض کنید تنها ده درصد آنها بمانند، خب با جمعیتی حدود ۵۰۰ هزار نفر مواجهیم. اساساً چه برخوردی با آنها خواهند داشت؟ در بدو انقلاب، مردم ساواکیها را میگرفتند و سالم تحویل مقامات قضائی میدادند اما در این اغتشاشات، سینفری یک بسیجی را با سنگ و میلگرد و چاقو میزدند تا پیکر بیجانش متلاشی شود. نمیتوان تصور کرد، هنگامیکه قدرت ندارند توحش به خرج میدهند اما وقتیکه بر قدرت بنشینند، اخلاقی میشوند!
منبع:فارس