به گزارش سایت خبری پرسون، رئوف پیشدار استاد دانشگاه ارتباطات نوشت: سه شنبه ٢٨ دی ماه ١۴٠٠ ساعت ١۵و ٢۵ دقیقه ، ورودی غربی ایستگاه متروی میدان انقلاب اسلامی سه خانم پلیس داخل پاگرد مترو کُنج دیوار قبل از پله برقی دختر جوانی را محاصره کردهاند. یک وَن هم جلوی دَر مستقر است. هر سه چادر مشکی بسر دارند و آقای پلیس درجه داری با تجهیزات، پشت به آنها جمعیتی را که در حال رفت و آمد هستند و واکنشهای احتمالی را زیر نظر دارد.
دختر بشدت گریه میکند. همهی رنگ و لعابهای صورتش قاطی شده است. خانمهای پلیس ورقهای در دست دارند و با او صحبت میکنند. حرف ها را نمی شنوم و مایل هم به شنیدنش نیستم. این صحنهها تکراری، تکراری است. ۴٠ سال خبرنگاری هزاران بار نوشتهام و میدانم موضوع حجاب است و نهایتش دادسرای جرائم اخلاقی!
حداقل ٢٠ سال پیش در نقدی بر عملکرد نهادهای پرشمار فرهنگی که همگی هم بودجه های چندین و چند میلیاردی، بدون سنجش عملکرد و گزارش علمی اثر بخشی کارشان دریافت می کنند، و جملگی هم صاحب دهها نظریه! در مورد مسائل مختلف! و در این میان فرهنگی هم! خواستم تا موضوع حجاب را یکبار هم از این نگاه تجزیه و تحلیل کنند که شیوه کار چه بوده، برون داد کارهای آنها چه بوده؟ و چگونه است که بعد ۴٠ سال اولین و آخرین دغدغه ما! فرهنگی کارها، این شده است که :"حجابت را رعایت کن! تعهد بده! و...."
همین ابتدا تکلیف خودم را با کسانی که ممکن است من را به جانبداری از بدحجابی متهم کنم، روشن سازم که من بزرگ شده خانواده ای هستم که مرحوم مادرم حتی پیش ما پسرانش روسری سر می کرد، بقیه خانم ها که جای خود داشتند و دارند ! ما با این فرهنگ بزرگ شدیم و امروز در مقام پدر، استاد دانشگاه و روزنامه نگار که بیشترین تعامل را با طبقات مختلف جامعه دارد، جز این باور ندارم و نمی اندیشم که حجاب هم مانند همه ی امور فرهنگی، پاسخ را در خودش دارد.
شاید به باور بسیاری از دانشجویانم که بر نوشته های من نقدی و شرحی و نظری می نویسند؛ کسی به این حرف ها گوش نکند، ولی من می گویم و می نویسم که جز این راهی نیست : با هر مساله ای باید با جنس خودش عمل کرد.
گمان کنم دست کم ۶ سال پیش بود که بعد از مقالات و یادداشت های بسیار، در نامه ای به رئیس وقت قوه قضائیه که از قضا دستور شدادی به ضابطین برای بگیر و بند داده بود و روزنامه «قانون» نیز آن نامه را چاپ کرد، نوشته بودم: ... این دستور را زمانی بیشتر شایسته استقبال توسط افکار عمومی می دانم که همهسونگر شود. صدور این دستور از سوی حضرتعالی به جهت جایگاهی که در آن به عنوان قاضی القضات ، حافظ و ضامن اجرای قانون دارید ، طبیعی است ، اما انتظار من این بود و هست که درکسوت روحانی وفعال فرهنگی ، در عین حال دستور دهید با نگاه به همان قوانین موضوعه ، ضابطان و آمران ، نگاهی چندبعدی به مسائل داشته باشند و سعی درحل هر مسالهای از همان نگاه و منظر خشک قانون نداشته باشند.حضرت آیت ا... آنچه من را تشویق کرد تا این نامه را به شما بنویسیم ، قرار داشتن هر دوی ما در یک جایگاه فرهنگی و معنوی است.
جنابعالی در مقام روحانیای بلند مرتبه که ماموریتش آماده سازی، پایش و پاکسازی روح و روان مردم است و من در کسوت روزنامه نگاری و معلم دانشگاه با وظایفی تا حدودی مشابه ! پس به یک زبان می توانم بگویم هر دوى ما فرهنگی هستیم و به همین دلیل و جایگاه گمان می کنم بهتر می توانیم با هم سخن بگوییم و ان شاءا... سخن من مقبول واقع شود.
حضرت آیت ا... ! جنابعالی درجایگاهی که قراردارید، بدیهی است که بیشتر ازمن به آمار و ارقام و نظرها و تحلیل ها درباره مسائل اجتماعی وفرهنگی دسترسی دارید و البته خودتان هم صاحب تحلیل و نظر هستید و من هم چون در دانشگاه و جامعه زندگی می کنم ، تا حدی که به من اجازه می دهد ازآنها آگاهی می یابم و در موقعیت دانشگاهی و روزنامهنگاری، برای خودم و مخاطبانم تحلیلی عینی و علمی دارم. به ما آموخته اند و به دانشجویانِ مان می آموزیم که در حل مسائل، راهکار را در خود مساله جستوجو کنند که سعی در حل آن از راه غیر ، مساله را فقط غامض تر می کند و امکان حل نخواهید یافت...
سوال اساسی آن نوشته این بود که: « ما» من ! روزنامه نگار و استاد دانشگاه، جنابعالی و چون حضرتعالی در مقام روحانی ، رسانه ها و کُلاً شخصیت ها و امکانات و سازمانهای عریض و طویل فرهنگی گسترده و بودجه بر فعال در مقوله فرهنگ ، در برابر بودجه ها و دریافت های خود و جایگاهی که در آن قرار داریم، برای حل معضلاتی که درحوزه تخصصی ما ! قراردارد، چه کرده ایم که انتظار داریم جوان امروز مانند ما پیرمردان و پیرزنان تسبیح به دست دنبال ثواب آخرت بیندیشد؟ مساله قابل توجه امروز ما درحوزه فرهنگ و حتی مذهب و دینداری، اندیشیدن فعالان و صاحبان منصب در آن به موضوعات با عینک قرنها پیش است؛ آن زمانی که «شکاف اطلاعاتی» بین توده ها و نسل ها وجود نداشت، شکافی که امروزبه واسطه توسعه ارتباطات انسانی روز به روز بر عرض و طول و عمق آن افزوده می شود، اتفاقی که اگر خوب به آن به عنوان یک «فرصت» نگاه کنیم از قضا پدیده ای مبارک و میمون است که همت ما را برای پُر کردن علمی و منطقی آن می طلبد. به عنوان یک فعال فرهنگی به استادان و به اعتبار چند کتاب دینیام، شاید یک فعال مذهبی، به دوستان پرتعداد روحانی ام همواره توصیه کردهام که خود را به دانش و ادبیات و فناوری روز مجهز کنند، با مخاطبان بهخصوص جوانان با زبان و دانش و ادبیات روزآمد سخن بگویند و تعامل داشته باشند.
من جزو معدود ایرانی هایی هستم که تقدیر! به آن امکان درس خواندن و کار در دو بلوک شرق و غرب، آنهم در اوج سرمایه داری و کمونیسم را داد. ناتوانی سرمایه داری در پاسخگویی به نیازهای فطری حتی اولیه مردم را دیدم و می بینیم . فروپاشی شوروی را هم دیدم و برچیده شدن دیوار برلین را گزارش کردم. درباره وهابیت و باورهای غلط آن دو کتاب « اینجا تا خدا فاصله ای نیست » و «من نه ذره ای در این اقیانوس - نسخه چاپی آن در ایران با نام میقات عاشقی منتشر شده است» را نوشتم که هر دو در کتابخانه هایی علمی و تحقیقی و دانشگاهی معتبر مانند بعثه مقام معظم رهبری و مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن در دسترس محققان و اندیشمندان قرار گرفته است.
زمانه ! به من آموخته است که به مسائل همانطور که هست، بنگرم. من دانشجویانم را مانند فرزندانم می دانم . توجه کنیم آنهایی که به جرم ! بد پوشی به کلانتری ها یا مراکزی مانند مرکز خیابان وزرا و یا حتی زندان پاکدشت برده شدند و شاید بعدها هم برده شوند، فرزندان ما هستند. من با فرزندانم به سخن می نشینم،حرفهای آنها را قبل از آنکه خودم حرفی بزنم می شنوم، سعی در اصلاح رفتار و سخنم و علمی سازی و بهروز آوری آن دارم تا مخاطب اقناع شود و همواره به یاد دارم آنها دست پروردههای نظام فرهنگی ای هستند که من عنصری فرهنگی درآن هستم. به یاد دارم ما که بودیم، آنها نبودند! ما فضای کنونی را با کارها و اعمال خود ساخته ایم. من به مسائل نگاه امنیتی ندارم، البته از آن هم غافل نیستیم ، اما باور دارم ریشه در خاک است.
اخیرا توفیق داشتم دو خاطره از شیوه تعامل رهبری با جوانان را بخوانم که البته به اعتبار سالها خبرنگار مخصوص بودن، بسیار چون آن حتی نسبت به خودم را از نزدیک شاهد بوده ام.
خواندم: در یکی از روزها که رهبری برای کوه نوردی رفته بودند، دختر جوانی را در مسیر می بینند که با سگش به کوه رفته بود.
آن دختر تعریف کرده که با دیدن رهبری و همراهان در عین شوق دیدار، ترسیده بود که رهبری با او و سگش چگونه برخورد می کنند.
رهبری ملاطفت پدری را نسبت به آن دختر ابراز می کنند و حتی اسم سگش را می پرسند و هنگام خداحافظی به دختر پیشنهاد می کنند که احکام نگهداری سگ را بخوانند.
در خاطره دیگر نقل از همراهان باز در کوه نوردی نوشتهاند: رهبری در کوه دختر و پسر جوانی را میبینند که دو نفری به کوه رفته بودند. رهبری در دیدار با این دو ضمن احوال پرسی و جویا شدن از درس و مشق مثل دو تا رفیق، وقتی متوجه رابطه دوستی آنها میشوند توصیه میکنند که خوب است صیغه محرمیت هم خوانده شود که خدای ناکرده فعل حرامی مرتکب نشوند.
این دو بعد چنین میکنند و خوش شانس و اقبال اینکه برای عقد هم خدمت رهبری میروند. این دو شیوه سازنده فرهنگی! بدون بگیر و ببند و جلب و دادگاه و دادسرا.