به گزارش سایت خبری پرسون، سر به زیر، به گوشه ای زل زده است. غمگین است. نوع کلمه هایی که به کار می برد غم دارند. با ناخن انگشت شست دست راست، روی ناخن شست دست دیگرش را می خراشد. منتظر می مانم که یک لحظه سرش را بالا بیاورد و دوباره به من نگاه کند. انتظارم، کشدار می شود. انقدر کشدار که بالاخره به او می گویم:
-چه چیزی اذیتت می کند؟
نامش نسا است و 34 ساله. دیپلمش را که گرفت، دانشگاه نرفت. رفت کلاس خیاطی و غلامرضا پسر همسایه، خواستگار سمجی برایش بود. خودش هم رضایت داشت. با رضایت والدین هم، سر سفره عقد نشستند.
نسا از 5 سال دوران نامزدی اش گفته است. سال هایی که باید می گذشتند تا هم خانه نیمه کاره شان را بسازند و هم پولی جمع کنن و بساط جشن عروسی را گرفته تا سر خانه و زندگی شان بروند.
« فاصله عقد تا عروسیمان طولانی شد. منتظر بودیم تا خانه تمام شود تا عروسی را گرفته و زندگی مشترکمان را شروع کنیم. هر دوی ما بی تجربه بودیم. بزرگترها، بالاخره تاریخ خوش یمنی را انتخاب کردند و قرار شد در آن روز جشن بگیریم.»
نسا در ادامه تعریف می کند که «چهار ماه مانده بود به موعد عروسی که متوجه شدم چند هفته ایست باردارم. دنیا روی سرم خراب شد. با اینکه من و غلامرضا در عقد هم بودیم ولی بر اساس رسم و رسوم سنتی، تا قبل از برگزاری جشن عروسی و رفتن به خانه خودمان، نباید باردار می شدم. فامیل و آشنایان، این را بد می دانستند. به خوبی از این موضوع با خبر بودم. مادرم همیشه تذکر می داد که حواسم باشد. با خودم فکر می کردم که خلاف شرع که نکردم. ما زن و شوهر هستیم و حالا بچه دار شده ام پس چرا همه این را بد می دانند. من و غلامرضا به مادرش گفتیم تا راهنماییمان کند. فکرمی کردیم به ما بگوید که مراسم را زودتر جلو می اندازیم تا از بار این مشکل راحت شوید. اما همین که به مادرشوهرم گفتیم. او هم شوکه شد و سریع گفت که بچه را سقط کنم. اینکه حالا حالاها می توانم بچه دار شوم؛ واگر نگران خانواده ام هستم می توانم به آنها نگویم و پنهانی کورتاژ را انجام دهم.»
«حرف های مادر همسرم، تصمیم آخر بود. الان که به این موضوع و آن روز فکر می کنم. می بینم که چقدر بی تجربه بودیم. اگر راهنمایی درستی می کردند، بچه ام را نگه می داشتم.»
نسا نزد متخصص زنان رفته و ماجرا را توضیح داده است او به خوبی با جزییات همه آن روزها را به یاد دارد: دکتر گفت که عقد هستید چرا نگرانی؟ ولی خودش بهتر می دانست که رسم و رسوم چیست. آمپولی برایم نوشت تا بزنم. شاید جنین را به طور طبیعی سقط کنم و نیازی به کورتاژ نباشد. اما با تمام درد و خونریزی ای که داشتم ولی جنینم سقط نشد. به مادرم گفتم که حال بدم به دلیل کیست رحمی است که دارم و دارو مصرف می کنم. او هم که می دانست عروسی ام نزدیک است طبیعی بود که نگرانم باشد.
دوباره نزد خانم دکتر برگشتم. مرا به یکی از منشی هایش معرفی کرد. ظاهرا از کارمندان سابق اداره بهداشت بود و پرستاری خوانده بود. آدرس و داروها را برایم نوشت. آدرس پرتی بود. باید از کوچه های فرعی می رفتم تا کسی شک نکند. داشتم برای اولین بار یک کار غیرقانونی می کردم. تازه فهمیدم که چه کار خطرناکی می کنم. تنها بودم و همسرم نمی توانست همراهم بیاید. سر خیابان منتظرم مانده بود. به خانه کوچکی رسیدم و داخل رفتم. همان منشی خانم و یک دستیار آنجا بودند. بی حسی انجام شد و کورتاژ کردم. رفتم خانه و فردای آن روز سونوگرافی انجام دادم. فهمیدم کورتاژ به درستی انجام نشد. وحشت کردم. یعنی قرار بود دوباره همه آن مراحل سخت و درناک انجام شود؟! دوباره به به همان خانه رفتم و بدون هیچ تجهیزات پزشکی خاصی، روی یک تخت معمولی، کورتاژ را انجام داد مثل دفعه قبل.
-نترسیدی؟ اگر نیاز به دکتر بیهوشی می شد و یا مشکلات دیگری حین کار برایت پیش می آمد! به این موارد فکر کرده بودی نسا؟
-فکر می کردم آنقدر قوی هستم که می توانم به راحتی این مسائل را رد کنم. راستش زیاد، به فکر مشکلات حین سقط نبودم. بیشتر به خانواده هایمان فکرمی کردم. فقط نمی خواستم مایه خجالتشان شوم.
نسا از ساعته ای بعد عمل سقط غیرقانونی اش را این طوری می گوید: یک چیز دردناک برایم وجود داشت و حتی تا به امروز زجرم می دهد. هر وقت به آن فکر می کنم، تنم می لرزد. وقتی سقط تمام شد، دو سه روز اول، هنوز ویار بارداری داشتم. فکرمی کردم با سقط کردن تمام می شود. ولی سطح هورمون بارداریم هنوز آنقدر بالا بود که ویار می کردم. الان غبطه آن روز را می خورم.
بغضش بالاخره می ترکد. بغضی که از ابتدای گزارش، همراهش بود. قورتش می داد ولی بالاخره اشک ها جاری شدند. حالش که بهتر می شود، می گوید: « 12سال از آن روزمی گذرد. من و غلامرضا سرخانه و زندگیمان هستیم. اما بچه نداریم.»
-چرا؟ چی شد؟
او گفت: « هنگام کورتاژ، صدمه جدی به چند نقطه از رحمم وارد شده است و چون دیر فهمیدم نتوانستم مداوا کنم و حالا 12 سال است که فرزند اولم را سقط کردم ولی دیگر نمی توانم باردار شوم. همسرم بچه می خواهد ولی قادر به تامین خواسته اش نیستم. حتی نمی دانم این زندگی تا چند سال دیگر به این صورت دوام می آورد.»
نسا یکی از هزاران زن جوانی است که به سبب زور سنت و رسم و رسوم و هزاران بهانه جور و واجور، مجبور به کورتاژ غیرقانونی و غیربهداشتی می شود. زیر پوست شهرهای ما، پزشکانی هستند که با دست پس می زنند و با پا، بیمارشان را به قتلگاه خویش می برند.
به این فکر می کنم ای کاش این کورتاژهای غیربهداشتی، تبدیل به کورتاژ بهداشتی شده و حداقل بتوان در مراکز درمانی معتبر این کار را انجام داد. اتفاق ها می افتند ولی راه و چاره ای که در مقابل این اتفاق ها درنظر می گیریم آنقدر مهم است که می تواند تمام زندگیمان را بهبود یا مسدود سازد.
آیا زنانی که خواسته یا ناخواسته، باردار می شوند باید در دام این کورتاژهای غیربهداشتی اسیر شوند؟ همه ما می دانیم که با وجود غیر قانونی و غیر شرعی بودن سقط جنین، اما این عمل، در همین گوشه وکنارها، دور از چشمان تیزبین ناظران ومجریان قانون، انجام می شود.
عملی خطرناک که به سبب منافع مالی فروانی که دارد، آنقدر زیاد شده که سقط جنین به اندازه یک انتخاب کردن، با هموطنانمان فاصله دارد. در این بین ضررهای مادی، جانی و روانی بسیاری نهفته که بر دوش جامعه، سنگین و سنگین تر می شود.