چاپ مجموعه‌داستان دفاع‌مقدسی «فقط بیا»

مجموعه‌داستان «فقط بیا» نوشته فاطمه دانشورجلیل توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و راهی بازار نشر شد.

تصویر چاپ مجموعه‌داستان دفاع‌مقدسی «فقط بیا»

به گزارش سایت خبری پرسون، به نقل از روابط عمومی انتشارات شهید کاظمی، مجموعه‌داستان «فقط بیا» نوشته فاطمه دانشورجلیل به‌تازگی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و راهی بازار نشر شده است.

این‌مجموعه، دربرگیرنده ۱۲ داستان با محوریت شخصیت‌های نوجوان سال‌های دفاع مقدس است و داستان‌هایش طی ۱۰ سال نوشته شده‌اند. در این‌داستان‌ها، به مشکلات خانواده‌های ایرانی در هشت‌سال دفاع مقدس پرداخته شده است.

دنیای واقعی همیشه تلخ‌تر از دنیای داستان است. فاطمه دانشورجلیل در داستان‌های این‌کتاب نمی‌خواهد تلخی زمان جنگ را برای خوانندگانش زنده کند؛ بلکه قصد آن را دارد که تابلویی از شجاعت و ایثار و ازخودگذشتگی هشت‌سال دفاع‌مقدس را به تصویر بکشد؛ تابلویی که کودکان و نوجوانان زمان جنگ آن را به‌یادماندنی کردند. کودکان و نوجوانان دیروز که بهترین سال‌های زندگی‌شان را در جنگ گذراندند؛ کسانی که پدران و برادران و عزیزانشان را در جنگ از دست دادند. آنانی که معنای اسیرشدن و جانبازشدن و شهیدشدن را خیلی زودتر از سن‌شان آموختند؛ کسانی که دیدند و با تمام وجودشان فهمیدند که جنگ نابرابر یعنی چه؛ نبودن پدر و ازدست‌دادنش یعنی چه؛ اسیرشدن و مفقودالاثرشدن و جانبازشدن پدر و برادرانشان یعنی چه.

نویسنده کتاب پیش‌رو، خیلی از لحظات و داستان‌های کتاب را نوستالژیک و مربوط به اتفاقات سال‌های کودکی خود می‌خوانَد.

در بخشی از این‌کتاب می‌خوانیم:

با همان افکار کودکانه‌ام سعی می‌کردم به مادر بقبولانم که هرچه باشد و هر کاری کند، باز هم نمی‌تواند یک مرد باشد. او یک زن است. او یک مادر است. هر چند مادر نمونه‌ای است؛ اما من بابا می‌خواستم. دنبال چیزی می‌گشتم که پدر لیلا داشته باشد و مادر من نداشته باشد، برای همین گفتم: آهان... اصلاً می‌دونی چیه؟ بابای لیلا ریش داره. سیبیل داره. شما که نداری! تازه بابای لیلا اینقدر زورش زیاده، اینقدر زور داره که لیلا رو بلند می‌کنه و لیلا می‌تونه دستش رو به سقف بزنه.

مادرم مرا از آغوشش به زمین گذاشت و به اتاقش رفت و بعد از چند لحظه برگشت. با دیدن صورتش، کلی خندیدم. او درحالی‌که صدایش را کُلفت و مردانه می‌کرد، گفت: این‌هم ریش و سیبیل! حالا بیا بغلم تا بلندت کنم و دستت رو بزنی به سقف. بعد مرا روی شانه‌هایش گذاشت. دستم را گرفت. آرام روی شانه‌های نحیفش ایستادم و توانستم دستم را به سقف بزنم.

مادر بزرگم که شاهد ماجرا بود و دید مادرم با مدادِ‌چشم، برای خودش ریش و سبیل کشیده، طاقت نیاورد و با صدای بلند، شروع به گریه کرد و گفت: «خدا روح پدر شهیدت رو شاد کنه».

این‌کتاب با ۱۲۰ صفحه و قیمت ۲۰ هزار تومان منتشر شده است.

283919