حقیقت و مجاز نه آنست که پنداشته‌ای

شهاب حسینی شاید فکر کرده که همیشه اوضاع بر همان منوال است که بود. که او می‌تواند همه ‌چیز را با هم داشته باشد؛ دستمزدهای نجومی، فیلم و سریال و برنامه‌های پرفروش و تماشاگرانی که هر وقت به لبخندی اشاره کرد باید برایش دست بزنند. شاید فکر کرده همه، به قول آیدین آغداشلو، مشتی جوانِ خدنگِ بی‌خبر از حال روزگارند که هر وقت خواست برای‌شان از شراب روحانی بگوید و هر وقت هوس کرد، از خلسه‌های جسمانی.
تصویر حقیقت و مجاز نه آنست که پنداشته‌ای

به گزارش سایت خبری پرسون، سیامک رحمانی در پاسخ به شهاب حسینی و وداع خودستایانه‌اش نوشت:

شهاب حسینی، پس از روزها که زیر ضرب و تندی هموطنانش بود، تصمیم گرفت صفحه‌اش را در اینستاگرام ببندد که ارتباطش را با مخاطبان قطع کند. سکوت. حق دارد؛ کی می‌تواند جلویش را بگیرد. صفحه شخصی اوست و اختیارش را دارد. اما مخاطبان او هم جماعتی مدهوش نیستند که بایستند نگاه کنند او کی دلش می‌خواهد نظر لطفی بهشان داشته باشد و کی نه. شهاب اینجای راه را اشتباه رفته. شاید فکر کرده که مخاطبانش باید همان‌ها باشند که در خیابان برایش دل‌غشه می‌گیرند که فشارشان می‌افتد. شاید فکر کرده که همیشه اوضاع بر همان منوال است که بود. که او می‌تواند همه ‌چیز را با هم داشته باشد؛ دستمزدهای نجومی، فیلم و سریال و برنامه‌های پرفروش و تماشاگرانی که هر وقت به لبخندی اشاره کرد باید برایش دست بزنند. شاید فکر کرده همه، به قول آیدین آغداشلو، مشتی جوانِ خدنگِ بی‌خبر از حال روزگارند که هر وقت خواست برای‌شان از شراب روحانی بگوید و هر وقت هوس کرد، از خلسه‌های جسمانی.

شهاب عزیز حداقل می‌توانست وقت این وداع موقت کمی درویش‌مسلک باشد -آنچنان که دلش می‌خواهد او را بپندارند- و کمی خوددار باشد و دوباره تفرعن را به نمایش نگذارد که نبود. نتوانست. شاید متن خداحافظی قهرآمیزش در اینستاگرام را دیده باشید. می‌خواهم چند خطی از آن را اینجا مرور کنم که پر از «غش» است.

شهاب جان! در اول نوشته آورده‌ای: «..گفت، سنگی که طاقت ضربه‌های تیشه را ندارد، به تندیسی زیبا بدل نخواهد شد. می‌بخشید اگر الگویی نبودیم که مقبول نظر افتد چون اصلا الگو نبودیم. کی گفت که بودیم؟» و ما خوانندگانت فکر کردیم که می‌خواهی با فروتنی، بابت آنچه مخاطبانت را آزرده عذر تقصیر بخواهی. که حداقل از سوء‌تفاهمی بگویی که در نظر است. اما این احساس، همان چند جمله است و بعد دوباره با ستاره‌ای مواجهیم که خود را در آسمان‌ها می‌بیند. وصل به حبل‌الله! که «نارفیقان نسبتا محترم» از درکت غافلند و سیرِ تو را از ناکجا تا اینجا که رسیده‌ای، نمی‌بینند. و کجا رسیده‌ای بزرگوار، اگر از چشم آنها که باید دوستت داشته باشند، افتاده باشی. می‌گویی: «متاسفم که آنچه انتظار داشتید نبودم چون وامدارتان نبودم.» و همه قصه همین دو حرف است. این گمان که آنچه داری از خودت داری و وامدار کسی نیستی. اینکه همه شهرت و عزتت را از جایی جز قلب هموطنانت به کف آورده‌ای و هر وقت بخواهی، هر طور بخواهی، هر جا که بخواهی. پس اگر دارند به تو می‌شورند، اگر بت عیار دوست داشتنت را می‌شکنند، شاید به همین گمان است که داری. بابت منت بی‌دلیلی که بر سرشان می‌گذاری. می‌گویی: «آنچه که غیر از خدای بزرگ و ارادت به خاصان درگاهش مرا به پیوند با آن نسبت می‌دهید، چنانچه می‌توانستند، خود را از گزندهای روزگار حفظ می‌کردند. وگرنه من بنده آن دمم که ساقی گوید، یک جام دگر بگیر و من نتوانم.» و حتی در همین لحن در لفافه و ظاهرا دوپهلو هم می‌شود دید که گمان برده‌ای شترسواری دولا دولا می‌شود، اما نمی‌شود. به همان خدای بزرگ که می‌گویی، نه پیوند با آنان که نمی‌توانند خود را از گزندهای روزگار حفظ کنند...

این همه آشوب و نارضایتی برایت به همراه داشته و نه بنده ساقی بودن. بیشتر این نامهربانی‌ها از آنجاست که خواسته‌ای خدا و خرما را با هم داشته باشی. که می‌خواهی هم دل صاحبان سیم و جاه را به دست آوری و هم دل‌های شکسته را. اگرنه، نه دست انداختن شانه بهروز و آن خوشدلی‌ها کسی را چندان می‌آزرد -که خیلی‌ها انداخته‌اند و به محاق نرفته‌اند- نه حضور در مجالس خاص و ایفای نقش‌های خاص و دست دادن با محافل خاص.

اما چرا تصور می‌کنی که این آمدن و شدن را کسی نمی‌بیند؟ فکر کردی تا کی می‌توانی با دیگری می‌ بخوری و با ما تلوتلو. فکر کردی تا کی می‌شود گاهی از جایگاه عارف سخن گفت، گاهی به اسم «رفاقت» شعارهای رسمی را تبلیغ کرد و هر وقت که طلبید، می‌شود برویم آن‌ور آب و کول‌بازی در بیاوریم و با ماسک‌های «نقش»دار نقش دیگری بازی کنیم. خوابیدن وسط لحاف تا کی.

و در آخر نوشته‌ات، گفته‌ای: «بنده متعلق به نسل فضای مجازی نیستم، ترجیح می‌دهم ادامه زندگی را همچون پیش، در فضای حقیقی تجربه کنم. لذا از اینستاگرام، رفع زحمت می‌کنم و دنبال‌کنندگان مجاز را با دنیای خود تنها می‌گذارم.» اولا که «تنهایی» از آن «فردی» است که از جمعی جدا می‌شود، مگر اینکه آن «فرد» خود را «جمع»تر از جماعت بداند. بعد هم اینکه بازی با الفاظ و فرار از فضای مجازی به فضای حقیقی نعل وارونه زدن است؛ که به قول شاعر «هر که چون ماهی نباشد جوید او پایان آب/ هر که او ماهی بود کی فکرت پایان کند» بازی دوگانه نمی‌توانست بی‌تاوان بماند و قرار به واگذاشتن باشد هم، این مردمند که می‌توانند هنرمند را به حال خود بگذارند. کیست که نداند هنرمند و چهره، حتی اگر نان خود را از مردم نگیرد، آب و آبروی خود را از جامعه دارد و شهاب حسینی هم، با همه افتخارات و جوایز و بالانشستن‌ها، از این قاعده مستثنی نیست.

منبع: اعتماد

245042

سازمان آگهی های پرسون