به گزارش سایت خبری پرسون، «با لبخند وارد شوید» نوشته ای بر ورودی برخی فروشگاه ها است. اما همه فروشگاه ها مثل هم نیستند و داستان هر کدامشان از مشتری، شنیدنیست و چه بسا تلخ و ناگوار. اما آن چه که بین همه مغازه داران و صاحبان فروشگاه های کوچک و بزرگ مشترک است، عدم اطمینان آنها به مشتریان، همچنین عدم اطمینان مشتریان از فروشندگان کالاها است. مشتریانی که روز به روز ماهرتر و کاربلدتر و با هزار نوع تنوع و وسواس پا به فروشگاه ها می گذارند و فروشگاه هایی که تلاش می کنند همه جوره مشتری را به سمت خود جذب کنند و بدون پرداخت مبلغ جنس خریده شده، به راحتی نتوانند از فروشگاه خارج شوند. با اینکه نمی توان همه را با یک چشم دید اما دنیای کار و کاسبی دنیای تردید و بی اعتمادی است. اعتمادی که بین فروشنده و مشتری با لبخندی آغاز اما گاهی با لبخند پایان نمیگیرد.
*افزایش دستبرد از فروشگاه ها
بسته ها یکی یکی روی دستش جابه جا می شوند، یکی را برداشته، آن یکی را می گذارد و چند لحظه ای به دنبال برچسب قیمت هر بسته میگردد. این جنس نشد آن یکی، عدس نشد لپه؛ لوبیا نشد، ماش. قیمت ها را پشت هم نگاه می کند. به صندوق که میرسد، یک بسته عدس دارد و یک بسته قند و برای همین دو قلم جنس؛ ۴۵ دقیقه زمان رفته است.
دختر جوان پشت صندوق میگوید: «هر روز همینطوره، همه چند قلم جنس برمی دارند و گاهی ساعتها در فروشگاه بالا و پایین میروند» و این چیزی است که اینروزها عادت همه ایرانیها شده و در واقع کمتر کسی را میبینی که بدون توجه به قیمت جنسی را انتخاب کند. حساسیتی که ارمغان چند سال اخیر افزایش قیمت های گاه و بیگاه است. رفتاری درست که در پشت آن دردی بزرگ نهفته است، درد گرانی و نداری. همه چیز گران شده، از تخم مرغ گرفته تا گوشت، همه چیز به دنبال هم در ماراتن گرانی سبقت می گیرند. اما این وسط بعضی ها، بدجوری کلافه اند، چون شکم گرسنه دارند و قیمت بالارفته و جیب خالی.
ساعت از ۴ و نیم عصر گذشته و فروشگاه پر ازآدمهای ریز و درشت شده. آدمهایی که برای تامین مایحتاج زندگی به فروشگاه های بزرگ و هایپرمارکت ها سرازیر شدند تا بتوانند از تخفیف کالاها حتی به مقدارکم، استفاده کنند. در این میان همه جور آدمی پیدا می شود، از کارمند و کارگر تا دانشجو، از فقیر تا غنی. مردمی که به فروشگاه های زنجیره ای می آیند تا کمی تخفیف بگیرند. فروشگاه هایی بزرگ در قلب شهر، دالانهایی پر از مشتری و قفسه هایی مملو از اجناس رنگارنگ، ازکنسرو و پفک گرفته تا دمپایی، دستمال سفره و وسایل تزئینی که به مشتری اجازه می دهد تا به راحتی کالاها و جنس های مختلف را از قفسه ها بردارد و انتخاب کند.
دختر یک چشمش به صفحه رایانه و چشم دیگرش به دستان مشتری روبرویی بود. معلوم بود خسته است، با یک مشتری تند و با دیگری آرام و شمرده صحبت می کرد. دختر دیگری به پشت صندوق می آید و تا کمر پشت میز خم می شود و پچ پچی در گوش صندوقدار کرده و همانجا می ایستد. دختر جوانی که تازه نوبت به او رسیده بعضی از اجناسش را روی میز می گذارد و نگاه عجیب صندوقدار به او باعث میشود که دست و پایش را گم کند.
– خریدتون همینهاست؟
– بله خب
– مطمئنی خانم؟
– معلومه، زود باش خانم کار دارم.
همین مقدار گفتگوی کوتاه بین صندوقدار و مشتری کافی بود که از ته فروشگاه مردی وارد صف مشتریان در انتظار نوبت شود. مرد تلاش میکند هم محترمانه و هم با تحکم از دختر جوان بخواهد که همراهیاش کند. دختر با مرد به سمت دیگر فروشگاه که خالی از نگاه کنجکاو فروشندگان و مشتریان است، میرود. اما این طرف فروشگاه، همه ظاهرا نپرسیده می دانند که چه اتفاقی افتاده است؟ صندوقدار که خواب از سرش پریده کارش را از سر می گیرد و مشتری ها یی که پشت هم می آیند.
*دوربین مدار بسته داریم، حساب دفتری نداریم
آقا سلمان که درمحله آذربایجان مغازه کوچکی دارد و از موی سر و صورتش معلوم است که سنی از او گذشته، با اشاره به خالی بودن دست مردم و وضع اقتصادی و قیمت های بدون حساب و کتاب که فقط بالا می روند و پایین نمی آیند، می گوید «خیلی از سوپرمارکت ها و بقالی های محله هایی مثل اینجا، که هنوز عده ای همدیگر را می شناسند؛ برای آشنایان حساب دفتری باز می کنیم.. البته فقط برای کسانی که آنها را می شناسیم و خوش قول هستند و ماه به ماه حسابشان را تسویه می کنند. اما حساب دفتری هم شده بلای جان ما و نمی دانیم دنبال حساب دفتری خود برویم یا کار کنیم. اگر جنس به دست مشتری ندهیم که دلمان نمی آید و بدهیم هم که مالمان از دستمان رفته و به هزار زور و بلا، اگر برگردد، اگر برنگردد. آقا سلمان می گوید: «مشتری هم مشتریهای دیروز، خوش قول و امین مالمان بودند ولی دوره و زمانه عوض شده.»
«حساب دفتری نداریم»، این نوشتهای است که اسماعیل مختاری روی یک برگ کاغذ، با رنگ مشکی و تایپ درشت بالای سر خود چسبانده و همه به محض ورود میتوانند این نوشته را ببینند. او فروشگاهی را به همراه برادرانش در تهران پارس اداره می کند. او که بدقولی و بدحسابی و تنش های بعد از بدقولی را علت اصلی باز نکردن حساب دفتری می داند، معتقد است، همه ما در شرایطی قرار داریم که فقط مواظبیم امروزمان تمام شود و فردا برسد. وی می گوید: آنهایی که حساب دفتری داشتند و دارند پشیمانند، پس ما از اول می گوییم نداریم. نه حساب دفتری داریم و نه پول نقد به کسی قرض می دهیم؛ آشنا و غریبه هم نداریم، چون «جنگ اول بهتر از صلح آخر است.» او که سر درد دلش باز شده، می گوید، پسر دایی خودم که مثل من مغازه دار بود، از بابت همین حساب دفتری ها بیچاره شد، دیگر نمی توانیم به مردم اعتماد کنیم. جنس را می برند ولی پولش را پس نمی آورند، ما هم مقصرر نیستیم. او دوربین های مدار بسته فروشگاهش را در بالا بردن امنیت و کاهش «کش رفتن ها» موثر دانسته ولی کافی نمی داند و تاکید می کند که دوربین ها هم مشکلات و دردسرهای خودشان را دارند. یک نفر را می خواهد که دائم حواسش به صفحه مانیتور باشد و خیلی از دزدی ها را پس از رفتن مشتری، از آن باخبر میشویم که در آن لحظه هم کار از کار گذشته، حالا بیا و تو این شهر بزرگ دنبال یک دزد ناآشنا بگرد.
*از دزدی کوچک تا پرونده های بزرگ
گذشته از فقر، گرانی و وضع نابسامان اقتصادی کشور، دزدی های یواشکی، جدای از نیازمالی، علت روانی هم دارد.
مریم کاظمی، پژوهشگر و جامعه شناس در این باره تاکید می کند که نباید اشتباه کنیم و فقط وضعیت اجتماعی و نبود پول در جیب مردم را دلیل این دزدی های بدانیم. این جامعه شناس ایرانی معتقد است که بسیاری از این افراد آنقدر هم وضعیت نامناسبی ندارند و گاهی دیده می شود که در سطح متوسط هستند و یا حتی وضع مالی خوبی هم دارند و حس مبهم دزدی و شیطنت کردن و موفق شدن در این کار را دلیل دله دزدی هایشان می دانند. آنها ماهرانه فکر و نقشه می کشند و تصور میکنند اگر جنسی را بدون پرداخت یک ریال صاحب شوند، شاهکار کردند و برای رفقایشان هم تعریف کرده و فکر میکنند این دزدی نیست یا گمان نمی کنند که دست آنها هم می تواند رو شود. بعضی افراد با دلایلی که فقط برای خودشان موجه است، قصد دارند یک فرد یا یک جامعه را مجاب کنند که البته اینطور نمی شود.
کاظمی با تاکید بر اینکه تنها دلیل دستبرد زدن های یواشکی در فروشگاه ها برای برخی هیجان و بالارفتن آدرنالین است و خودشان بارها اعتراف کرده اند که از این کار لذت می برده اند، در ادامه گفت، هستند بسیاری هم که فقر و جیب خالی آنها را وادار می کند که راحتترین راه که البته به نظرم سختترین کار است را انجام دهند و این افراد، در هر قشری و درهر سنی پییدا میشوند.
گذر همه ما یک یا چند بار در ماه به سوپرمارکت ها و فروشگاه های زنجیره ای می افتد. فروشگاههایی که اجناسشان را برحسب میزان علاقه مشتری، در معرض دید گذاشته اند. آیا تا به حال به فکر این افتاده اید که چیز کوچکی بردارید و داخل کیف خودتان بگذارید؟ این سوالی بود که از اکرم پرسیدم که دانشجوی پرستاری است و بعد از تمام شدن شیفت هر روزه، از یکی از فروشگاه های زنجیره ای نزدیک بیمارستان خرید کرده و راهی خانه می شود.
اکرم میگوید: «نه نشده. بارها پول نداشتم ولی واقعا این اتفاق نیفتاده» وی در ادامه می گوید: «ترم اول دانشگاه چند هم اتاقی خیلی شیطون و بازیگوش داشتم که یک کیسه بزرگ داشتند و از هر مغازه چیزی بر می داشتند. یکی از بچه ها حواس مغازه دار را پرت می کرد و یکی دیگر پفک، آدامس، یه مشت نخود و هرچیزی که دم دست بود بر می داشت و اتفاقا در یکی از مغازه ها مچ یکی از انها را گرفتند که با رل بازی کردن توانستند از مغازه بیرون بیایند.» از اکرم که جدا شدم شیطنت آنها مرا به فکر فرو برد ولی آیا همه برای شیطنت دستبرد می زنند؟ و یا اگر فیلم بازی کردنشان جواب نمی داد الان باید یک مجرم دارای پرونده قضایی باشند و این چیزی است که از پرونده های کوچک و بزرگ محاکم قضایی معلوم است.
دزدی هایی که یقه فرد خاطی را گرفته و او را از فروشگاه به کلانتری و دادگاه ها می کشاند و بهتر است بدانیم که سرقت یکی از مهمترین جرائم علیه اموال و مالکیت اشخاص است و قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲ در تعریف سرقت در ماده ۲۶۷ مقرر می دارد: «سرقت عبارت است از ربودن مال متعلق به غیر» و همین می تواند برای فرد خاطی مجازات در حد و اندازه های مختلف به همراه بیاورد.