به گزارش سایت خبری پرسون، واقعیت این است که دغدغه سیاستگذار در کشور ما اقتصاد نیست و مسائل اقتصادی آخرین چکلیستی است که سیاستگذاران در سیاست و اداره کشور به آن توجه میکنند. رشد که در کنار تورم و بیکاری جزو مهمترین متغیرهای اقتصاد است هم دغدغه سیاستگذار نیست. بهنوعی میتوانم بگویم که ما در بازی اعداد گیر کردهایم. یک روز صحبت از نرخ رشد منفی میشود و فردایش با افتخار اعلام میشود که این نرخ رشد مثبت شده است؛ بدون توجه به اینکه اگر نرخ رشد نسبت به سال قبل مثبت شده، صرفاً تغییر نسبت به سال قبل را نشان میدهد و یک مفهوم کوتاهمدت را بیان میکند اگرنه در بلندمدت نرخ رشد بسیار پایین و نزدیک به صفر است.
نوساناتی که در متغیر رشد دیده میشود، هیچ روند منظم و فکرشدهای در آن نیست. ممکن است یک سال به خاطر اینکه صرفاً توانستیم نفت بیشتری بفروشیم شاهد نرخ رشد ۱۱ درصدی باشیم، اما سال بعد نرخ رشد منفی شود و یا اینکه با افتخار اعلام میشود که نرخ رشد یک فصل یا شش ماه شاید به مقدار اندکی مثبت شده است، در حالی که نرخهای رشدی نظیر ۴ یا ۴/۵ درصد اصلا مایه افتخار نیست!
اگر بخواهم یک تشبیه کلی از اقتصاد داشته باشم این مثال را میزنم که فکر کنید قرار است با یک فرآیند تصمیمگیری و سیاستگذاری از یک جنگل عبور کنیم. برای عبور از این جنگل باید یک نمای کلی از جنگل داشته باشیم و بدانیم در کجای آن قرار داریم، سپس با بررسی مسیرهای پیشرو مسیر بهینه را انتخاب کنیم. متاسفانه میتوانم بگویم که از چند دهه پیش ما وارد این جنگل شدهایم بدون اینکه هیچ نقشه درستی داشته باشیم و طی این مدت داریم بین درختها دور خودمان میچرخیم. در این شرایط سیاستگذاری اقتصادی به سیاستگذاری کاملاً روزمره تبدیل شده است.
نظام سیاسی ما هیچ بازخوردی از اقتصاد نمیگیرد و اساسا هیچ دلیلی نمیبیند که نسبت به اقتصاد عکسالعملی نشان دهد و دغدغهای واقعی برای آن داشته باشد. در چنین وضعیتی که سیاستمدار و سیاستگذار فارغ از عملکردشان انتخاب میشوند، فکر میکنم این صرفا یک رودربایستی است که به سیاستگذاران ما مستقیم گفته نمیشود که شما نمیتوانید با این چارچوب در اقتصاد موفق باشید.
ما هم هیچ موقع نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که سیاستمداران ما حتی اگر سند امضا کنند و قسم بخورند که از این پس به فکر اقتصاد، رشد اقتصادی و کاهش تورم خواهیم بود، به چنین تعهدی پایبند باشند.
مساله رشد یک مسئله درازمدت است. حداقل از ابتدای دهه ۵۰ عمده رشد اقتصادی ما نه بر مبنای یک برنامه بلندمدت بلکه مبتنی بر نوسانات کوتاهمدت ناشی از تولید و صادرات نفت و سایر مباحث اجتماعی، اقتصادی و روابط سیاسی شکل گرفته است. نرخ رشد گاهی مثبت و گاهی منفی بوده؛ اما هیچ فکر یا برنامهای پشت این روند نبوده که بتواند اقتصاد را در بلندمدت در مسیر خلق ثروت قرار دهد. مشارکت در زنجیره جهانی تولید کالا و خدمات مسئلهای است که دیگر نمیتوان بدون آن انتظار تولید و خلق ثروت داشت در حالی که عملاً سیاست کشور ما دوری از این زنجیرههاست.
نظام سیاسی ما پذیرفته و مایل است که خارج از این زنجیرهها قرار بگیرد و بهطور طبیعی نمیتواند انتظار برخورداری از مزایا و منافع بودن در این زنجیره تولید و تجارت جهانی را داشته باشد. متاسفانه این تفکر وجود دارد که میتوانیم درها را ببندیم و خودمان پشت دیوارهای بلندی که ساختهایم، تولید کنیم. به عنوان نمونه صنعت خودرو در کشور ما بعد از سالیان سال همچنان تحولی اساسی نداشته و نه محصول خوبی تولید میکند، نه محصولاتش قیمت مناسبی دارد و نه مصرفکنندهای از محصول نهایی آن راضی است.
بخش عمدهای از صنایع ما همین وضعیت را دارند. چون صنعت ما فاقد یک ناظر بیرونی، یک قضاوتگر یا داور است که بتواند عملکردش را قضاوت کند. از قضا تمام بحث سیاستگذار ما این است که تا حد ممکن چشم داورها را بر وضعیت اقتصاد ما ببندند و طبعا وقتی که چشم داور و چشم تماشاگران بسته شده باشد، نباید انتظار داشته باشیم که بازیگران اقتصاد خوب بازی کنند.
نویسنده: داوود سوری- استاد دانشگاه صنعتی شریف