پرسون؛ در این هیاهوی تایید و انکار و تکذیب آنچه به یقین می توان گفت، سخن از آستانه ی پایین تحمل و آستانه ی بالای خشونت جامعه ی امروز ماست. به گمانِ نگارنده هیچکدام از ویدیوها و اظهارات منتشر شده به تنهایی نمی توانند زوایای واقعی ماجرا را حداقل برای شهروندان و مخاطبان دقیق و نکته سنج شفاف کند.
هر ویدیوی که بیرون می آید ده ها سوال جدید در ذهن ها شکل می گیرد و سناریو نویسان داخلی و خارجی جدیدی را به ماجرا می افزاید. هرکس هم به فراخور شرایط خود از یک زاویه موضوع را اسکن می کند و بر آنچه را که به نظرش مهم تر است پای می فشارد.
روی اول ماجرا، یافتن حقیقت امر و مجازات مسببان است و روی دوم که مهمتر است بررسی وضعیت روانی در حال انفجار جامعه است. جامعه ای که در آن شخصی در لباس مامور امنیت و حراست این چنین عامل ناامنی میشود و با سواستفاده از موقعیتش پا نه فقط روی آن دختر که روی تمام ارزشها و باورهای همان جامعه می گذارد. این اتفاق می توانست در هر جای دیگری از دنیا باشد، از متمدن ترین کشورها تا مهجورترینشان اما آنچه موضوع را برای ما مهم می کند ایران است.
ایرانی که هزاران خاطره و حکایت و ماجرا از غیرت و ناموس پرستی مردمانش دهان همه را پر کرده به یک باره سرتیتر تمام اخبار بد می شود. مردی، دختری را این چنین پایمال کرد و هنجار یک جامعه را زیر پوتینش له کرد. مردی که در همین جامعه بزرگ شده و کار و تحصیل و زندگی کرده و جسورانه از قدرت لحظه ای اش به بدترین شکل ممکن استفاده می کند.
منصفانه که نگاه کنیم، می بینیم اخلاق است که در این میان قربانی شده. دعوای خانوادگی و کنش های سیاسی رسانه های این ور و آن ور آبی و گُر گرفتن جنبش های فمینستی و نهادهای حقوق شهروندی بماند برای دنبال کنندگانشان، آنچه قلب های صاف و صادق را به درد آورد فارغ از تمام حواشی و موضوعات قبل و بعد این فیلم، همان چند ثانیه دستمالی و لگد مالی دختر ماجراست. وقتی گیسوانش در مشت زنی دیگر بود و خون بر صورتش جاری بود، پوتینی بر سینه اش نشست و دستی بر بدنش...!
میان سیل کنش ها و واکنش های مشهود هم سربازان خودی و ناخودی رسانه ای در تلاشند ماجرای خودشان را به هزار ترفند به مخیله ی مخاطب قالب کنند و ماهی مورد علاقه ی خود را از آب بگیرند. و چه جایی بهتر از فضای ناشفاف و گاها ناامن مجازی؟! هم بولتن ها پُر می شوند و هم اذهان درگیر می شوند. اصولا اگر ماجرایی در کسری از زمان منتشر شده، به احتمال زیاد می توان روی اسکی رفتن جریان خاصی از رسانه ها حساب ویژه ای باز کرد!
با تمام این تفاصیل حالا چه باید کرد؟ می توان صرفا از روی تصویر قضاوت کرد و بدون حرکتی ماندگار و تاثیر گذار به یک اعتراض یا انتقاد کور بسنده کرد، تا چند صباحی سوژه را دنبال کرد و بعد از آن به دست فراموشی سپرد؟! یا در اوج غلیان احساسات و هیجانات نقدهایی هم نوشت و فحش هایی هم داد. کاری که اغلب ما می کنیم.
یا می توان هیجانات فضای مجازی را ندید گرفت، گرفتار سناریوهای رسانه ها نشد، تاثیر پروپاگانداها را خنثی کرد و به فکر گامی تاثیر گذار بود. سوژه را دنبال، علل و عوامل دخیل در ماجرا را بررسی، خاستگاه و روایت را آسیب شناسی کرد، اصطلاحا مو را از ماست کشید، بر امور حقوقی، سواد رسانه ای، جامعه شناسی و روانشناسی سوار شد و راه تکرار چنین تراژدی را بست یا به حداقل رساند.
طی این ۷۲ ساعت هرچند ساعت یک خبر جدید آرامش خاطر و امنیت مضمحل روانی جامعه را دریده و نه تنها روزنه ای به زوایای تاریک ماجرا باز نکرده که خرواری بر خاک گور این ماجرا افزوده. در این گونه مواقع افکار عمومی تشنه ی گزارش و تحلیل های شفاف و بی طرفانه آنهم از زبان و قلم مختصصان است. آثار این اتفاق باید رصد و تحلیل شوند و حدالامکان تقلیل یابند.
فراموش نکنیم دختر آبادانی این بار واقعا بی قرار بود در شهری که غروبش زیاد دیگر برایش باصفا نبود. فراموش نکنیم در عین اینکه این دختر، دختر ماست، شهروند ماست و احتمالا در اختلاف خانوادگی و قطعا در روز حادثه مظلوم واقع شده، این قانون است که باید حرف آخر را بزند. اما پیش و پس از قانون جامعه نیازمند آگاهی از روایت صحیح و سرنوشت افراد واقعه است تا این سیگنال را دریافت کند که اگر چنین حادثه ای تکرار شد، آثار آن چگونه خواهد بود. سیگنالی که مسئولان امر هم اکنون در حال ارسال آن هستند.
و در پایان نقل قولی از [احتمالا] ایجیوما اومبیو:
هیچکس به شما هشدار نداده بود زنانی که پای دویدنشان را بریدهاند، دخترانی به دنیا میآورند که بال پرواز دارند؟
نویسنده:عباس مدحجی