به گزارش پرسون؛ زنیکولا باربر منتقد سینمایی «این دی وایر» پس از رونمایی از فیلم «خورشید» به کارگردانی مجید مجیدی که دیروز یکشنبه برای اولینبار در جشنواره فیلم ونیز روی پرده رفت، در متنی به تجلیل از ویژگیهای این فیلم سینمایی پرداخت.
در متن یادداشت این منتقد سینمای بر نماینده سینمای ایران در جشنواره ونیز میخوانیم؛
فیلم جدید مجید مجیدی با جملهای آغاز میشود که فیلم را به ۱۵۲ میلیون کودک مجبور به کار تقدیم میکند. این آماری مهم و تکاندهنده است، اما ضرورتاً آدم را آماده یک ساعت و نیم سرگرم شدن توسط این فیلم نمیکند.
در حقیقت، «خورشید» کاملاً هیجانانگیز است و روایتی دیکنزی دارد؛ فیلم یک روایت اجتماعی و واقعگرایانه از کودکان فقیر در تهران را با ماجرای یک سرقت جذاب و درامی درباره یک معلم مهربان تلفیق میکند؛ معلمی که اگر در یک فیلم دهه هشتادی آمریکایی بود، نقشش را رابین ویلیامز بازی میکرد!
«بچههای آسمان» مجیدی نخستین فیلم ایرانی بود که در سال ۱۹۹۹ توانست نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم خارجی زبان اسکار شود. این فیلم در نهایت به «زندگی زیباست» ساخته روبرتو بنینی این جایزه را واگذار کرد. حالا «خورشید» که چند ماه پیش جایزه بهترین فیلم جشنواره فیلم فجر تهران را از آن خود کرده است، میتواند همان نوع جذابیت را داشته باشد.
قهرمان داستان «خورشید» پسری ۱۲ ساله به نام علی با بازی روحالله زمانی است که با سه دوست خوبش در سطح شهر حرکت میکند. این بازیگران جوان پسزمینهای مشابه و به سختی شخصیتهایشان، در دنیای واقعی دارند و با وجود اینکه بیشتر انرژی خشماگینشان به چشم میآید تا قابلیتهای بازیگری آنها، اما به نظر میرسد همین کاملاً کافی است.
این پسرها باید هر کاری که میتوانند بکنند تا بهرغم وضعیت بد زندگیشان زنده بمانند. والدینشان حضور ندارند. مادر علی، که نقشش را طناز طباطبایی بازی میکند (ستارهای که کل نقشش در این فیلم شامل بیهوش خوابیدن روی تخت میشود)، در بیمارستان بستری است و علی نمیتواند او را به خانه بیاورد چون خانهای ندارد.
تنها امید قهرمان فیلم یک گانگستر کفترباز به نام «هاشم» با بازی علی نصیریان است؛ فردی که به علی قول میدهد بهازای کمکی کوچک، برای او جایی برای زندگی کردن پیدا کند. هاشم میگوید گنجی زیر یک گورستان دفن شده اما تنها راه رسیدن به آن از طریق تونلی زیرزمینی از داخل یک مدرسه است.
مجیدی این خط داستانی را پیش میبرد و گروهی از پسرها از معلم مدرسه التماس میکنند به آنها شانس درس خواندن در این مدرسه خاص را بدهد، اما او آنها را پس میزند و خوشبختانه معلمی دیگر از اشتیاق آنها لذت میبرد و به آنها یک شانس میدهد.
مجیدی و نویسنده همکارش نیما جاویدی خطوط داستانی جدیدی هم به ماجرا اضافه میکنند. یکی از پسرها مهاجری افغان است که اگر به مشکل بخورد به کمپ مهاجران فرستاده میشود. خواهر باهوش او با نقشآفرینی خیرهکننده شمیلا شیرزاد که بهترین نقشآفرینی فیلم را دارد، میداند اگر نقشه خطرناک پسرها لو برود او بیشتر از همه رنج میکشد.
نکات زیرمتنی بسیار دیگری هم در این فیلم ۹۹ دقیقهای گنجانده شدهاند. جاهطلبی پوشش دادن این همه مسئله مرتبط با هم در یک فیلم قابل تحسین است و روی هم رفته مجیدی این کار را با مهارت فوقالعاده و لذتبخشی برای مخاطب انجام داده است. در عین حال برخی رویدادها آنقدر ناگهانی اتفاق میافتند که بیننده مطمئن نیست آنها اتفاق افتادند یا نه، بنابراین ممکن است به نظر برسد فیلم بیش از حد تدوین شده است. همچنین بعضی شخصیتها زمان کافی را برای پیشرفت فراتر از کلیشههای احساسی ندارند.
اما چیزی که به طور قدرتمندی واضح است، این است که مجیدی تعهدی نسبت به تعداد بیش از حد زیاد کودکانی دارد که به خاطر بیتوجهی یا سوء استفاده فعالانه بزرگسالان به دردسر افتادهاند و درماندهاند. و چیزی که غیرقابل فراموشی است، تصویر خسته و گریان «علی» قهرمان فیلم است که در پایان دارد در گل و لای و در شرایطی که هر آن بیشتر و بیشتر خطرناک، تاریک و نمدار میشود، به کندن تونل ادامه میدهد، آن هم فقط به امید گنجی که احتمالاً هرگز برای او زندگیای را فراهم نخواهد آورد که او استحقاقش را دارد.