«بهترین دختر دنیا» راهی کتابفروشی ها شد

کتاب «بهترین دختر دنیا» با نگاهی به زندگی کریمه اهل بیت(ع)، حضرت معصومه(س) به قلم علی شعیبی از سوی انتشارات کتابنما در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت.
تصویر «بهترین دختر دنیا» راهی کتابفروشی ها شد

به گزارش سایت خبری پرسون، کتاب «بهترین دختر دنیا»، نوشته علی شعیبی، با نگاهی به زندگی حضرت معصومه(س) به تازگی از سوی نشر کتابنما برای گروه سنی کودک (هفت تا 10 سال) منتشر شد و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت.

این کتاب در واقع، سفری دل‌نشین به دوران زندگی حضرت معصومه (س) است که با زبانی ساده و دل‌انگیز، داستان زندگی این بانوی پاک را برای کودکان روایت می‌کند.

نویسنده در این اثر با استفاده از نثری شیرین، زندگی پربار حضرت معصومه (س ) را از زبان مبارک خود ایشان به تصویر می‌کشد و کودکان را با الگوی کامل ایمان، عشق به اهل بیت (علیهم‌السلام)، و مهربانی آشنا می‌کند.

کتاب که با تصویرگری مریم ناجی منتشر شده، توانسته با ارائه تصاویر زیبا و خاطره‌انگیز، در کنار روایت جذاب و گیرا، مخاطبان را به دنیایی پر از نور و معنویت دعوت کند.

نویسنده روایت کتاب را برعهده اول شخص قرار داده و زندگی کریمه اهل بیت(س) از تولد تا وفات را از زبان ایشان نقل می‌کند. شعیبی که از نویسندگان پرکار در حوزه ادبیات دینی است، برای نگارش کتاب جدیدش به منابع مختلف رجوع کرده است.

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم:

نام من «فاطمه» است؛ ولی همه مرا به نام «حضرت معصومه» می‌شناسند. مردم از سراسر جهان برای زیارت حرم من به قم می‌آیند. زیارت من ثواب بسیاری دارد. امامان(ع) فرموده‌اند: «پاداش کسی که حضرت معصومه(س) را در قم زیارت کند، بهشت است.»

زن و مرد، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، همه با عشق و علاقه ضریح من را می‌بوسند و از من می‌خواهند تا در زندگی یار و یاورشان باشم.

مردم، مرا به مهربانی، ادب، حیا، علم و عبادت می‌شناسند و به من احترام بسیاری می‌گذارند. آن‌ها روز تولدم را «روز دختر» نامیدند؛ در آن روز جشن می‌گیرند و به دختران‌شان هدیه می‌دهند.

آرام آرام در آغوش پدر و مادرم رشد کردم و بزرگ شدم. هر روز چیزهای جدیدی از پدر و برادرم یاد می‌گرفتم؛ برای

همین، در کودکی پاسخِ بسیاری از سؤالات مشکل را می‌دانستم.

به پیروان و دوست‌دارانِ امامان(ع) «شیعه» می‌گویند. یک روز گروهی از شیعیانِ پدرم، برای دیدار با او و پرسیدن سؤال‌های‌شان به مدینه آمدند. پدرم در آن روز به سفر رفته بود. برادرم امام رضا(ع) هم در مدینه نبود تا به آن سؤال‌ها پاسخ بدهد. آن‌ها خیلی غمگین شدند. وقتی ناراحتی‌شان را دیدم، جلو رفتم و به سؤال‌هایی که در کاغذی نوشته شده بود، پاسخ دادم. آن‌ها از این کارِ من که دختربچۀ کوچکی بودم، شگفت‌زده شدند.

«چه دختر باهوشی!» «واقعاً عجیب است!» «او چگونه به سؤالات پاسخ داد؟»

آن‌ها که از بازگشت پدرم ناامید شده بودند، مدینه را ترک کردند تا به شهرشان بازگردند. در راه بازگشت، اتفاقی با پدرم روبه‌رو شدند. آن‌ها سؤال‌ها و جواب‌ها را به او نشان دادند. پدرم جواب‌هایم را تأیید کرد؛ سپس لبخندی زد و با خوش‌حالی گفت: «پدرش فدایش شود!»

در آن زمان، پادشاه ستمگری به نام «هارون الرشید» بر مسلمانان حکومت می‌کرد و پدرم برای دفاع از مردم و دینِ خدا، با او مخالفت می‌کرد. هارون دستور داد پدرم را دستگیر کنند و به زندان بیندازند. من در آن زمان شش سال داشتم و از این‌که نمی‌توانستم با پدرم دیدار کنم، ناراحت بودم.

منبع: تسنیم

788547

سازمان آگهی های پرسون