سهم‌خواهی خوب یا بد؟!

این می‌نویسم شاید به‌مثابه یک میانجی محوشونده که دیریست از «نخواست قدرت و سهم» لذت می‌برد، صدای این کنش‌گران را پژواک دهم، و بگویم اگر خدمت را لذتی هست، این کنش‌گران هم در اشتیاق تجربۀ آن هستند، اگر قدرت را لذتی هست، عقل سیاسی حکم می‌کند که آنان را از این لذت، محروم و منع نکنید و بگذارید آنان نیز، جرعه‌ای از لب لعل قدرت بچشند.
تصویر سهم‌خواهی خوب یا بد؟!

به گزارش سایت خبری پرسون، دکتر محمدرضا تاجیک در یادداشتی، نوشت:

یک

به‌راستی، چرا در نزد اصحاب قدرت ما، آن کنش مشارکتی مردمان در دوران پیشاپیروزی ممدوح است، اما آن خواستِ سهم و مشارکت در دوران پساپیروزی مذموم؟ به بیان ساده‌تر، چرا آن سهم‌خواهی فردای پیروزی -که صورت دیگر مشارکت است (یا همان مشارکت است به بیان دیگر) – توسط اصحاب قدرت برتافته نمی‌شود و خوار و خفیف و پست و زشت‌ شمرده می‌شود؟ چرا تا زمانی که مردمان بر این ایده هستند که دست از طلب ندارند تا کام عده‌ای برآورده شود، رشید و اگاه و مدنی‌الطبع تعریف می‌شوند، اما چون در فردای پیروزی بر این ایده می‌شوند که: دست از طلب نداریم تا کام خویش برآریم، دفعتا از مقام و منزلت انسانی و مدنی و اخلاقی معزول و محروم می‌شوند؟ چگونه است که همگان می‌توانند از سهم‌جویی(بخوانید مشارکت‌جویی) قبل از پیروزی، لذت و حظ (در معنای موسع این مفهوم، اعم از لذت و حظ معنوی و روحی و روانی و احساسی و اندیشگی و شخصیتی و...) ببرند، اما تنها عده‌ای خاص می‌توانند از لذت سهم‌جویی بعد از پیروزی، برخوردار شوند؟

بگذارید از یک منظر روان‌کاوی تلاش کنم پاسخی برای این پرسش‌ها بیابم. بزرگی می‌گوید: لذتی که در «طلب» و طلبی که «لذت» هست، اصل اصیل کنش مشارکت‌جویانۀ آدمیان است. مشارکت (سهیم‌بودگی/سهیم‌شدگی) انسان ایرانی امروز نیز، از این قاعدۀ مستثنی نیست. این انسان، چه آنگاه که در یک کنش جمعی نقش ایفا می‌کند، و چه آنگاه که در فردای به هدف رسیدن آن کنش جمعی، نقشی را طلب می‌کند، به‌نوعی تابع اصل لذت است. به نظر مک گوان، جنبش‌های چپ معاصر با وجود توانایی‌شان در نقد سازوکار سرمایه‌داری معاصر یا سرمایه‌داری متاخر و چارچوب‌بندی یک نقد رهایی‌بخش از اصل لذت غافلند. این موضوع مثل یک ترمز عمل می‌کند. علتش هم این است که تصویر سنتی از چپ انسان‌شناسی‌اش را با آدم کارورز یا فردی که از طریق تامین نیازهایش به‌ صورت عقلانی دست به کنش می‌زند، آغاز می‌کند. این انسان‌شناسی فرض می‌کند که آدم‌ها یک رو دارند، آن روی‌شان هم آگاهی‌شان و نیازهای‌شان است و شیوه برخورد عقلانی با این نیازها.

بنابراین، هر چیزی که مانع از تحقق آن فرآیند شود باید از سر راه‌شان بردارند تا بتوانند به خودشان برگردند. یعنی بر از خودبیگانگی‌شان فائق شوند. در حالی که روانکاوی مبانی تازه‌ای برای انسان‌شناسی مطرح می‌کند و می‌گوید انسان موجودی است میل‌ورز یا طالب لذت. نیازهایی وجود دارند که الزاما با هدف‌گذاری‌های عقلانی تعریف نمی‌شوند و حتی می‌توانند ماهیتی مخرب داشته باشند. پس مبنای نیازها به میانجی روانکاوی از آگاهی ناشی نمی‌شوند. به همین دلیل آرزوی جهانی بهتر، جامعه‌ای برابر، جامعه‌ای که در آن ناخرسندی به حداقل برسد، ممکن نیست، چون که اندیشه چپ اصل لذت را فراموش می‌کند.

دو

در پرتو این مطلب، می‌خواهم بگویم اصحاب قدرت ما، از امتداد اصل لذت که در بطن و متن «ارادۀ به طلبِ مشارکت» در فردای پیروزی نهفته است، یا غافلند، و یا بر نگاه خویش نقش غقلت زده‌اند. این اصحاب قدرت، از فردای پیروزی، با تهی‌کردن طلب مشارکت از لذت و منع لذت‌جویی، میل را جایگزین آن می‌کنند. میل‌داشتن، به معنی فاقد چیزی بودن و به سمت چیزی حرکت‌کردن است: میلی بدون موضوع یا میلی برای میل. لکان، نشان می‌دهد که چرا یک جامعه دوام می‌آورد با وجود اینکه لذت را منع می‌کند. این انگیزۀ زیستن از طریق اعطای میل و وعده شکلی از لذت ممکن می‌شود. اصل خود لذت منع شده و کنار رفته، و خود این لذت موعود به عناصری یا دال‌های شناوری در یک نظام رمزنگاری‌شده تبدیل‌شده که می‌تواند مداوما برای سوژه‌ها کشش ایجاد کند. همین «کشش» است که بسیاری از ایرانیان را، به‌رغم آنکه از لذت سهیم‌شدن در قدرت در دوران پساپیروزی منع شده‌اند، در هنگام و هنگامۀ کنش جمعی یا مشارکتی دیگر، به صحنه می‌کشاند و بار دیگر زندگی سیاسی آنان را در پس و پشت دیوارهای بلند حوزۀ ماکرو-سیاست و ماکرو-قدرت محدود و محصور می‌دارد.

اما داستان همین‌جا به پایان نمی‌رسد، زیرا بسیاری از این بسیار ایرانیان، وقتی با منع امتداد لذت مواجه می‌شوند، یا لاجرم از قربانی‌کردن و سرکوب لذت خویش می‌گردند، مستعد نوعی آشوب یا نوعی خیال‌پردازی و فانتزی یا انفعال و خمودگی می‌شوند، و عبور رادیکال از خویشتن مشارکتی خویش و از دیگرانِ ناسپاس و سهم‌نشناس را در دستورکار آیندۀ خود قرار می‌دهند، و این یعنی، تولد «دگر درون» که به بیان زیمل، به‌مراتب از «دگر برون» خطرناک‌تر است.

سه

این‌روزها، با انبوهی از کنش‌گرانی که «می‌توانند مشارکت کنند، اما نمی‌توانند سهم‌خواهی کنند» مواجه‌ام: کنش‌گرانی که کسانی‌که بر دوش آنان وارد کاخ قدرت شده‌اند با بیانی رسا (البته با طعم اخلاقی) بدانان گفته‌اند: دستمریزاد، خداقوت، ممنون و متشکر، اجرتان با خداوند. اکنون، شما خسته و ما به‌جای شما و برای شما در کاخ. شما را شاید که به تعطیلات تاریخی روید و اندکی بیاسایید و بیارامید، و ما را باید که لذت آسودگی و آسایش را بر خود حرام گردانیم تا مردمان آسوده در خفتار شهر را ملالی و گزندی نرسد. باز و باز هم باز، دوپاس بعد از صبحدم پیروزی، شبِ انبوهی از کنش‌گرانِ هماره در عرصۀ مشارکت فرارسیده تا با ره‌توشه‌ای سنگین از «تقوای پرهیز»، از «سرکوب لذت سهم‌خواهی»، و از «رویت پرشدن حفره‌ها و درزها و شیارهای کوچک و بزرگ عمارت قدرت توسط ناهمگنان ناهمراه» کفش‌ها از پا درآورند و به گردن آویزند و گوشه‌ای به استراحت بخزند و بلمند و برای توفیق خدمت اصحاب قدرت لحظه‌ای از دعا دریغ نکنند.

این می‌نویسم شاید به‌مثابه یک میانجی محوشونده که دیریست از «نخواست قدرت و سهم» لذت می‌برد، صدای این کنش‌گران را پژواک دهم، و بگویم اگر خدمت را لذتی هست، این کنش‌گران هم در اشتیاق تجربۀ آن هستند، اگر قدرت را لذتی هست، عقل سیاسی حکم می‌کند که آنان را از این لذت، محروم و منع نکنید و بگذارید آنان نیز، جرعه‌ای از لب لعل قدرت بچشند، و اگر قدرت را لذتی نیست که نیست، باز حکم عقل معطوف به بقا آن است که بگذارید دیگران هم در اجر دنیوی و اخروی رنجی که می‌برید و مشقتی که می‌کشید، سهمی هرچند بی‌مقدار داشته باشند. شایسته نیست یاران دوران بی‌قدرتی شما، یاران نیمه‌راه باشند و شما را در سختی‌ها تنها بگذارند.

منبع: جماران

763657

سازمان آگهی های پرسون