زیباترین دوبیتی‌های عاشقانه از شاعران معروف

همه شاعران بزرگ و معروف کشورمان دوبیتی های عاشقانه و زیبایی سروده اند که می توانید با خواندن آن ها به همسر و معشوق خود عشق بوزید.
تصویر زیباترین دوبیتی‌های عاشقانه از شاعران معروف

به گزارش سایت خبری پرسون، جذاب ترین و زیباترین اشعار وقتی با جان و روح خواننده درهم آمیخته می شود که بتواند احساسات او را آنطور که هست کاملاً بیان کند اشعاری که در قالب های مختلف تک بیتی، دوبیتی و یا غزل سروده میشوند.

زمانی که یک شاعر برای سخن گفتن از عشق قالب دوبیتی انتخاب می کند در واقع اختصار و کوتاهی در کلام را برای سرودن اشعار دلنشین و زیبای عاشقانه برگزیده است که این ودیعه ای بسیار ارزشمند برای محبوب از طرف شاعر عاشق می باشد. دوبیتی عاشقانه چهار مصراع پرشوری است که عشق و حالات آن را با تمام ظرافت نشان می دهد.

از شما کاربران گرامی دعوت میشود در این بخش ناب ترین دوبیتی های عاشقانه را که از از شاعران نام آشنا و توانایی کشورمان ایران سروده شده اند را بخوانید و به عزیزان خود و کسانی که عاشقانه دوستشان دارید ارسال نمایید.

دوست داشتم معلم املای تو بودم

“دوستت دارم” را املا بگویم

و هی بپرسم :تا کجا گفتم؟!

تو بگویی :”دوستت دارم”

لاادری

یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم

هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم

از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین

صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم

سیمین بهبهانی

آری آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

فروغ فرخزاد

تو تمنای من و یار منو ای جان منی

پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی

تو خودت روح و روانی تو آرامش جانی

پس بمان تا که نمانم به تماشای کسی

مولانا

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

شهریار

دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب

سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب

گفتم که دگر کِیَت بخواهم دیدن؟

گفتا که به وقت سحر اما در خواب

شیخ بهایی

تو سراب موج گندم ، تو شراب سیب داری

تو سر فریب آری تو سر فریب داری

لب بی وفای او کی به تو شهد می چشاند

چه توقعی است آخر که از این طبیب داری

فاضل نظری

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تاسحر

او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

حسین منزوی

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

حافظ

با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد

ای من به فدای دل دیوانه پسندش

نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون کار

ترسم رسد از دیده ی بدخواه گزندش تامین اجتماعی

سیمین بهبهانی

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تاسحر

او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

حسین منزوی

جز نقش تو در نظر نیامد ما را

جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت

حقا که به چشم در نیامد ما را

حافظ شیرازی

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم

به دریا بنگرم دریا ته وینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان روی زیبای ته وینم

بابا طاهر

از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت

محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است

اعضای وجودم همه فریاد کشیدند

احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است

ملک الشعرای بهار

بیا کز عشق تو دیوانه گشتم

به درد عشق تو همخانه گشتم

چو خویش جان خود جان تو دیدم

ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم

مولانا

بی روی تو خورشید جهان سوز مباد

هم بی تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو کس چو من بد آموز مباد

روزی که ترا نبینم آن روز مباد

رودکی

اندر دل من بدین عیانی که تویی

وز دیده من بدین نهانی که تویی

وصاف ترا وصف نداند کردن

تو خود به صفات خود چنانی که تویی

خواجه عبدالله انصاری

هر چند بهشت صد کرامت دارد

مرغ و می و حور سرو قامت دارد

ساقی بده این باده ی گلرنگ به نقد

کان نسیه ی او، سر به قیامت دارد

عبید زاکانی

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

شهریار

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

سعدی

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک، چک چک، … چکار با پنجره داشت

قیصر امین پور

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک، چک چک، … چکار با پنجره داشت

قیصر امین پور

چون عود نبود چوب بید آوردم

روی سیه و موی سپید اوردم

خود فرمودی که نا امیدی کفر است

فرمان تو بردم و امید آوردم

خواجه عبدالله انصاری

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

سعدی

گفتم عقلم گفت که حیران منست

گفتم جانم گفت که قربان منست

گفتم که دلم گفت که آن دیوانه

در سلسله ی زلف پریشان منست

عبید زاکانی

یکی درد و یکی درمان پسندد

یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

بابا طاهر

گفته بودی که چرا محو تماشای منی

آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

فریدون مشیری

ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند

دولت احمدی و معجزه سبحانی

جلوه بخت تو دل می برد از شاه و گدا

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

حافظ

چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش

صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش

بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان

همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش

خاقانی

ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را

باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را

گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم

دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را

مهدی اخوان ثالث

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری

دانی که رسیدن هنر گام زمان است

هوشنگ ابتهاج

منبع: نمناک

717158

سازمان آگهی های پرسون