به گزارش سایت خبری پرسون، جابر جواب میداد: «به خدا قسم من بیهوده و پریشان حرف نمیزنم. از رسولخدا(ص) شنیدم که فرمود: ای جابر، مردی از اهلبیت مرا درک خواهی کرد که اسمش، اسم من و شمایلاش شمایل من خواهد بود. بشکافد علم را، شکافتنی!» جابر آن قدر زنده ماند تا سلام پیامبر(ص) را به اماممحمدباقر(ع) رساند.
مرد نصرانی رودررویش ایستاد و گفت: «انت بقر». منتظر بود که عصبانی شود و چیزی بگوید اما او آرام جواب داد: «نه، من باقر هستم». مرد نصرانی باز گفت: «تو پسر طباخه هستی». باز امام آرام جواب داد: «این جرقهاش بود». مرد نصرانی که از آرامشاش کلافه شده بود، دوباره گفت: «تو پسر کنیز سیاه بدزبان هستی». مرد نصرانی مطمئن بود که امام اینبار عصبانی میشود. هرچه بود، مادرش نهتنها کنیز نبود، بلکه دختر امام حسنمجتبی(ع) بود اما امام با همان آرامش جواب داد: «اگر چیزی که گفتی راست است، خدا از او بگذرد و اگر تو دروغ میگویی، خدا از تو بگذرد و بیامرزدت». مرد نصرانی همانجا مسلمان شد.
امام محمدباقر(ع) میفرمود: «بپرهیز از کسالت و ملالت در کارها چون این دو چیز، کلید هر بدیای است. کسی که کسل و وامانده باشد، هیچ حقی را ادا نمیکند و کسی که ملالت و بیقراری در پیش بگیرد، نمیتواند بر هیچ حقی صابر و شکیبا باشد.»
باز فرمود: «۳ کار است که از مکارم دنیا و آخرت است؛ یکی اینکه کسی را که بر تو ستم کرده ببخشی، دیگر اینکه با کسی که با تو قطع رابطه کرده، پیوند برقرار کنی و سوم اینکه زمانی که با تو از روی جهل و نادانی رفتار شود، حلم کنی».
منبع: همشهری آنلاین